بهزیستی، سازمانی پارادوکسیکال و آرمانی
ابوذر سمیعی: دکترای سیاستگذاری فرهنگی
قرار گرفتن در ماه تیر و نزدیک شدن به هفته یا روز بهزیستی، بهانهای فراهم کرد تا سازمان بهزیستی را زیر ذرهبین ببریم و مورد بررسی بیشتری قرار دهیم. امید که نقد ما بر سازمان محبوبمان، در بهبود عملکرد آن تاثیری بگذارد.
سازمان بهزیستی با اهداف و آرزوهای والایی تاسیس شد؛ اما چه شد که آنچه باید میشد نشد؟ مسؤولان سازمان بهزیستی مدعی هستند که این سازمان بیش از پنجاه وظیفه تخصصی به عهده دارد و البته در لایحۀ اولیه آن نیز اشاره شده که این سازمان از تجمیع بیش از شانزده نهاد و اداره تشکیل شده است. پرواضح است که این سخنان بیش از آنکه برای این سازمان اعتبار ایجاد کند، از ارزش و منزلت آن میکاهد. آیا یک سازمان به تنهایی قادر به انجام اینهمه ماموریت تخصصی است؟ آیا امکان حل همۀ مسائل اجتماعی توسط یک سازمان وجود دارد؟
در وهله نخست آنچه از بدو تأسیس این سازمان عیان بوده، نگاه آرمانی در رفع مشکلات و مسائل اجتماعی کشور است. گویی در فضای احساسی سالهای تاسیس سازمان بهزیستی، دستاندرکاران قصد کردهاند همۀ مشکلات و مسائل کشور را با ایجاد یک سازمان حل کنند و با این امید، شانزده نهاد مرتبط و غیرمرتبط را ادغام کرده و سازمانی عریض و طویل بنا کردهاند. وسعت دامنۀ فعالیت این سازمان و نامتناسب بودن امکانات و وظایف محوله، موجب شده بهزیستی از اجرای بسیاری از مسؤولیتهای خود بازبماند و یا نتواند آنها را با کیفیت قابل قبولی به انجام برساند. نارضایتی جامعه هدف وسیع این سازمان، شاهدی بر این مدعاست. افراد دارای معلولیت، زنان، دختران، افراد مبتلا به اعتیاد و همۀ کسانی که به نحوی با سازمان بهزیستی سروکار داشتهاند، رضایت چندانی از عملکرد آن ندارند و این سازمان نتوانسته آنگونه که مدعی است، تغییر قابل قبولی در زندگی آنان ایجاد کند.
یکی از موضوعاتی که موجب ناکارآمدی نسبی سازمان بهزیستی شده، پارادوکس ساختاری این سازمان از ابتدای کار تا به امروز است. سازمان بهزیستی، بهعنوان سازمانی اجتماعی به منظور حل مشکلات و مسائل اجتماعی و پیشگیری از این معضلات ایجاد شده؛ اما شگفت اینکه لایحۀ تأسیس آن از سوی وزارت بهداری ارائه شده و بهعنوان زیرمجموعۀ این وزارتخانه تعریف شده است. اگرچه بعدها این سازمان به لحاظ ساختار اداری به سوی نهادهای اجتماعی کشیده شده و تحت نظر وزارت رفاه در آمده است؛ اما واقعیت این است که نگاه پزشکی همواره در این سازمان حاکم بوده و رد پای این نگرش را در سیاستگذاریهای آن میتوان ملاحظه کرد. شاهد این موضوع هم تحصیلات مدیران این سازمان است. از حدود چهارده مدیری که این سازمان به خود دیده، بیش از نه نفر دارای تحصیلات پزشکی و پیراپزشکی بودهاند. این نگاه همچنین در مدیران میانی سازمان نیز مشاهده میشود. طبیعی است که حل معضلات اجتماعی از طریق پزشکی و مهندسی امری غیرممکن است و نتیجۀ نگاه مکانیکی به موضوعات اجتماعی، چیزی جز ناکارآمدی و هدررفت منابع نخواهد بود.
دیگر موضوع تأثیرگذار در عملکرد این سازمان، نگاه کلی بدنۀ قوۀ مجریه به آن است. شواهد نشان میدهد سازمان بهزیستی، در سیاستگذاریهای کلی مدیریتی و اجرایی، سازمانی درجه دوم و کماهمیت به حساب میآید. این موضوع را در سه عامل میتوان سراغ گرفت: سطح سازمانی، بودجۀ تخصیصی و انتخاب مدیران. در وهله اول، سازمان بهزیستی با طیف وسیعی از اهداف و مأموریتها، باید در چارت سازمانی به عنوان یک وزارتخانه تعریف میشد تا معاونتهای آن میتوانستند وظایف متفاوتی را که گاه چندان قرابتی با یکدیگر ندارند، مستقلانه به انجام رسانند. قرار دادن مجموعه وسیع و متناقضی از وظایف بر عهده یک سازمان کوچک، چیزی جز کماهمیت شمردن مسائل اجتماعی و سازمان مربوطه نیست. پیرو چنین تفکری، بودجه تخصیصی به این نهاد نیز نمیتواند چندان قابلتوجه باشد؛ چراکه احتمالاً از نظر سیاستگذاران و برنامهریزان مربوط، این سازمان کار خاصی انجام نمیدهد.
اما انتخاب مدیران این سازمان قصهای پرغصه است که در چند سطر نمیگنجد. شاید سازمان بهزیستی تنها سازمان تخصصی است که بیشتر مدیران اصلی آن از خارج از سازمان برای هدایت آن وارد شدهاند و پس از اتمام ماموریت نیز این نهاد را برای همیشه ترک کردهاند. تصور کنید اگر روزی بخواهند هدایت وزارت بهداشت را به دست افرادی خارج از حوزه پزشکی بسپرند و یا آموزش و پرورش را به دست افرادی برون از جرگۀ آموزگاران واگذار کنند، چه اتفاقی میافتد! آیا پزشکان و معلمان چنین موضوعی را تاب میآورند؟ سازمان تخصصی بهزیستی اما سالهاست به راحتی در میان مدیران خارج از سازمان دستبهدست میشود و کسی هم در این خصوص نمیتواند نقدی داشته باشد؛ چراکه احتمالاً این سازمان چندان تخصصی به نظر نمیرسد.
مجموع این اتفاقات موجب شده این سازمان نتواند کارایی لازم را داشته باشد و روز به روز از توان آن کاسته شود. برای بیشتر مملوس شدن این موضوع، تنها به چند نمونه از اتفاقاتی که در سالهای اخیر در معاونت توانبخشی این سازمان افتاده، اشاراتی خواهم داشت و باقی را به خوانندگان وا میگذارم.
کتابخانه نابینایان رودکی، قدیمیترین و مهمترین کتابخانه نابینایان در ایران و خاورمیانه بود که بیش از نیم قرن سابقه فعالیت داشت. هزاران فرد نابینا و کمبینا با استفاده از منابع بریل و گویای این کتابخانه باسواد شدند و این مرکز توانست در روزگاری که ارتباطات به وسعت امروز نبود، به سراسر ایران خدمات ارائه کند؛ اما هرچه در تکنولوژی و ارتباطات پیشرفت بیشتری حاصل شد، از توان این کتابخانه کاسته شد و کار به تعطیلی آن کشیده شد. اکنون پس از گذشت چند سال تعطیلی نسبی این مرکز، علیرغم مطالبۀ جامعه نابینایان، هنوز سازمان بهزیستی قادر به تصمیمگیری و برنامهریزی درباره این مرکز نیست و سرمایه اجتماعی-فرهنگی و اقتصادی آن هر روز رو به تحلیل است.
در موضوع تجهیزات و لوازم کمکتوانبخشی نیز وضعیت به همین منوال است. تقریباً تمام کسانی که از این سازمان خدماتی در این زمینه دریافت میکنند، از کیفیت و کمیت این تجهیزات به شدت ناراضی هستند. به طور خاص در حوزه نابینایان و کم بینایان، تنها اقدام سازمان، ارائۀ تجهیزاتی محدود از قبیل عصای سفید، ذرهبین و گاهی ضبط صوت دیجیتال است که همیشه فاصلۀ فراوانی با نیاز واقعی افراد دارای آسیب بینایی دارد. علاوهبراین، کیفیت بسیار پایین و شیوۀ توزیع نابرابر این تجهیزات موجب شده بیشتر افراد نابینا و کمبینا، عطای این خدمات را به لقایش ببخشند و خود شخصاً در صدد تامین آن برایند.
اما یکی از حوزههایی که سازمان حقیقتاً در آن بسیار ضعیف عمل کرده و اصلاً حرفی برای گفتن ندارد، حوزۀ آموزشی و توانبخشی است. برخلاف نامی که بر معاونت حوزۀ افراد دارای معلولیت نهاده شده، توانبخشی آخرین اقدام این سازمان برای معلولان است. انتظار این است که سازمان بهزیستی، از بدو ورود یک فرد به دایرۀ معلولان، از او حمایت کند و آموزشهای لازم را در اختیار خود فرد، خانواده و جامعهای بگذارد که با وی در تعامل است؛ اما تجربه نشان میدهد در این خصوص سازمان نه برنامهای دارد و نه توان و تخصصی برای حمایت و آموزش. در حوزۀ افراد دارای آسیب بینایی، آنچه در حال حاضر تحت عنوان توانبخشی ارائه میشود، دورههای پراکنده و محدود جهتیابی و حرکت و نیز گاهی آموزش ناقص مهارتهای زندگی است که تاثیر چندانی در بهبود زندگی نابینایان و کمبینایان ندارد.
در مجموع به نظر میرسد همان نگرش کلاسیک در خصوص طبقهبندی علوم که علوم فنی-مهندسی و طبیعی، پراهمیتتر از علوم انسانی و اجتماعی به شمار میآید، موجب شده سازمان بهزیستی به عنوان یک نهاد تخصصی و اجتماعی اهمیت چندانی نداشته باشد و دیربازدهبودن سیاستهای اجتماعی باعث شود افراد غیرمتخصص بدون ترس و واهمه به راحتی وارد عرصههای مختلف این سازمان شوند. چنین نگرشی، علاوه بر آسیب رساندن بر نیروهای متخصص و کارآمد سازمان بهزیستی و ناامید کردن این افراد، باعث هدررفت منابع و افزایش مسائل و معضلات اجتماعی خواهد بود. ناکارامدی یا کارکرد ناقص سازمان بهزیستی، میتواند اثرات جبرانناپذیر و غیرقابلبازگشت بر جامعه هدف آن داشته باشد و تداوم این وضعیت این افراد را رو به یأس و ناامیدی بیشتر خواهد برد.
امید که توجه بیشتر به این سازمان و موضوعات تخصصیاش، مانع افول روزافزون آن شود.