وقتی از من خواسته شد قصۀ شغلم و چگونگی ایجادش را بگویم، فکر کردم چقدر برایم مهم است که راجعبه آن صحبت کنم؛ نهتنها راجعبه اینکه چگونه توانستم رؤیایم را محقق کنم، بلکه چقدر همراهی یک گروه حمایتی در طول این مسیر مهم است.
من نابینای مطلق هستم و ۲۸ سال منشی دادگاه نوجوانان بودم. من اولین و تنها منشی نابینای دادگاه در آرکانزاس[1] و دومین منشی نابینا در ایالاتمتحدۀ آمریکا بودم.
پیش از من خانمی بود که تا حدی توانسته بود راهی برای خواندن یادداشتهای تندنویسی شده و مختصر خود پیدا و رونوشت دقیقی از جریان دادرسی تهیه کند، البته شرایط من متفاوت بود، زیرا من در آموزشگاهی شرکت کردم که نهتنها تندنویسی و شیوۀ صحیح تهیۀ رونوشت، بلکه شیوهای به نام «رونویسی به کمک کامپیوتر» را نیز به ما آموزش میدادند. ما یادداشتهای اختصاری را با ماشین تندنویسی تایپ میکردیم و سپس این اطلاعات تایپ شده را از طریق بلوتوث به نرمافزار کامپیوتری منتقل میکردیم؛ نرمافزاری که بخش بسیاری از یادداشتهای اختصاری را درست در صفحۀ نمایش کامپیوتر شما به متن انگلیسی ترجمه میکرد.
آموزشهای مربوط به این شغل بسیار چالشبرانگیز است، زیرا ما باید گواهی تایپ ۲۲۵ کلمه در دقیقه را با درجۀ دقت ۹۵درصد کسب کنیم. همانطور که احتمالاً میتوانید تصور کنید، در هنگام شروع برنامۀ آموزشی بسیار دشوار است که بفهمید آیا اصلاً میتوانید به این سطح از سرعت برسید یا نه. موضوع صرفاً اراده نیست، بلکه مسئله این است که آیا مغز شما میتواند آنقدر سریع کار کند که شما هر چه را که میشنوید بهصورت خودکار یادداشت کنید، بدون اینکه اصلاً وقتی برای فکر کردن به آنچه انجام میدهید داشته باشید؟
درواقع اگر شما بخواهید فکر کنید که کلمهای را جا انداختهاید و تلاش کنید آن را به خاطر بیاورید، ریتم عادی کار را از دست میدهید و کاملاً از بحث دور میشوید.
توجه داشته باشید که میزان انصراف دانشجویان گزارشگری دادگاه حدود ۹۵درصد بود و آنها نابینا نبودند. من نمیدانستم آیا میتوانم این کار را با آموزش انجام دهم یا نه، زیرا تضمینی نبود که آیا اصلاً میتوانستم با ماشین تندنویسی با این سرعت تایپ کنم یا خیر؛ علاوه بر این ما در هنگام شروع برنامۀ آموزشی متوجه شدیم که هیچ فناوری بریل یا گویایی وجود ندارد تا من بتوانم به کمک آن یادداشتهای اختصاری را که مینوشتم بخوانم.
اگرچه درنهایت قرار بود ما از کامپیوتر استفاده کنیم، با این حال دانشجویان در آموزشگاه باید آزمونهای سرعت را، مستقیم، از روی یادداشتهای اختصاری خود با ماشینهای تایپ به شیوۀ قدیمی تایپ میکردند. من توانستم تندنویسی اختصاری را یاد بگیرم و آن را در ذهنم درک کنم، اما هرگز آنچه را مینوشتم ندیدم تا زمانی که تقریباً آمادۀ فارغالتحصیلی از آموزشگاه شده بودم. خلاصه ما صفحهخوانی را پیدا کردیم که میتوانست هم متن انگلیسی را بخواند هم نوشتههای اختصاری را که نرمافزار کامپیوتری هنوز آنها را به انگلیسی ترجمه نکرده بود، اما من بدون کمک دوستان بینا نمیتوانستم این کار را در مدرسه انجام دهم.
اگر یکی از دانشجوها فکر میکرد در یک آزمون سرعت نوشتهاش به اندازۀ کافی خوب نبوده است تا بتواند آن را تایپ کند و برای نمره تحویل دهد، با خواندن یادداشتهای اختصاری من و تایپ کردن آنها برای من تمرین میکرد.
همۀ ما تئوری مختصرنویسی یکسانی را یاد گرفته بودیم؛ بنابراین وقتی من در نوشتههایم اشتباهی داشتم آنها میتوانستند از من بپرسند که چه میخواستم بنویسم.
من پس از حدود سه سال کار سخت برای رسیدن به آن هدف، در سال ۱۹۹۱ موفق به کسب گواهی شدم. پس از آن نوبت به وظیفۀ طاقتفرسای یافتن شغل و شکستن سدهایی رسیده بود که همۀ ما معلولان با آن مواجه هستیم، زیرا کارفرماها اغلب نمیخواهند فرصتی به ما بدهند. آنها یا فکر میکنند ما از پس انجام وظایف مربوط به شغل برنمیآییم یا اینکه نمیخواهند برای دسترسپذیر کردن آن شغل هزینهای بپردازند.
من مشکل دسترسپذیری را به کمک بخش خدمات نابینایان آرکانزاس حل کردم؛ بنابراین فقط باید شغلی پیدا میکردم. حدود دو سال طول کشید تا این اتفاق بیفتد. درنهایت قاضی وایلی برانتون[2] فرصتی را که به دنبالش بودم برایم فراهم کرد.
او در آن زمان بهتازگی در سال ۱۹۹۳ به قضاوت منصوب شده و تصمیم گرفته بود کارکنان خود را از نو انتخاب کند.
قاضی برانتون مرا استخدام کرد و ما توانستیم باهم کار کنیم و اطمینان حاصل کنیم که برای همۀ مشکلات پیشبینینشده راهحلی داریم. من در آن دادگاه رد پای منشی دادگاه دیگری را دنبال نمیکردم؛ بنابراین همۀ ما باهم یادگیری را شروع کردیم.
حال که کار من تقریباً به پایان رسیده است، از زمان بازنشستگیام در سال ۲۰۲۱ هنوز در شگفتم چطور همۀ این اتفاقها افتاد.
موانع بسیاری وجود داشتند که ممکن بود نتوانم با وجود آنها به هدفم برسم. نمیدانم چگونه باید بگویم که چقدر همراه داشتن یک گروه حمایتی کارآمد در این مسیر حیاتی است. اکنون ما تلاش میکنیم توجه کارفرماهای بالقوه را از آنچه ما نمیتوانیم انجام دهیم به آگاهی از آنچه میتوانیم انجام دهیم معطوف کنیم.
ما بهتازگی قاضی برانتون را از دست دادیم، اما او لطف بزرگی در حق من کرد، چراکه تصمیم گرفت خارج از چهارچوب فکر کند و فرصتی در اختیار من قرار دهد.
امیدوارم این قصه به دیگران کمک کند تا متوجه شوند که میتوانیم به رؤیاهایمان جامۀ عمل بپوشانیم، اما نه بهتنهایی. درواقع برای انجام این کار نیاز به یک گروه، شجاعت و ارادۀ قوی و اعتمادبهنفس داریم.
گروه حمایتی من اینجا در آرکانزاس دوستان بینا و نابینایم هستند و البته خانوادۀ فوقالعادهام.
من در جستجوی راههای جدیدی برای حمایت از جنبشهای نابینایان در این کشور و سراسر جهان هستم.
ما با همراهی یکدیگر میتوانیم خانوادهای گسترده بسازیم تا قدرت را در یکدیگر پیدا کنیم و برای حذف موانعی که همۀ ما با آن روبهرو شدهایم، نهتنها برای خود، بلکه برای نسلهای آینده تلاش کنیم.
[1] Arkansas
[2] Judge Wiley Branton