نمیتوانم در جامعه نباشم: تحصیل من در جامعه
آرمین رسولی: آکادمی نابینایان
تحصیل من در جامعه دومین موضوعی بود که من احساس کردم بعد از موضوع بخش قبلی که به حضور در جامعه پرداخته بودیم، از اولویت خاصی برخوردار است و این اولویت از آنجایی شروع میشود که برخی از والدین به اشتباه و از روی نا آگاهی فرزندان خود که در شرایط کمبینایی هستند تا حدی که باید در مدارس استثنایی تحصیل کنند را به زور و فشار راهی مدارس عادی میکنند و نکته جالب این است که این زور و فشار را به خیال خودشان به سیستم آموزشی میآورند تا کودک از همه جا بیخبر خود را به هر مدرسهای بفرستند به جز مدرسه استثنایی و با این کار آینده فرزندشان را هموار کردهاند، اما نتیجه کاملاً عکس میشود میپرسید چه طور؟ من در سالهای گذشته بارها این موضوع را از نزدیک لمس کردم که آن زور و فشارهایی که در موردش صحبت کردیم کاملاً بر روح و روان فرزندشان وارد میشود و اینجاست که همین والدین محترم فرزند خود را ضعیف و در برخی موارد کندذهن تلقی میکنند.
این مسئله من را یاد جملهای از آلبرت انیشتین انداخت که در انتقاد به امتحانات مدارس و دانشگاهها میگفت: «اگر یک ماهی را در بالا رفتن از درخت مورد آزمایش قرار دهید یک کودن است اما در شنا یک نابغه.»
قطعاً الآن دارید به این مسئله فکر میکنید حالا که نمیخواهیم خود را در بالا رفتن از درخت امتحان کنیم پس در چه کاری باید خود را نابغه بدانیم یا به سمت نابغه شدن حرکت کنیم؟
من همیشه در پاسخ به این پرسش همنوعانم یک پاسخ مشترک دارم و آن این است که تو نباید حتماً در تحصیل و مدارج علمی به دنبال نابغه شدن باشی و تو باید از بین سه راههی تحصیل، کار و ورزش یکی را برای نابغه شدن انتخاب کنی و فقط نباید فراموش کنی در صورت انتخاب یکی از این راهها نباید دو تای دیگر را به طور کامل رها کنی و صرفاً باید تمرکز خودت را بر یکی بیشتر کنی.
میخواهم کمی کلیتر به مسئله تحصیل نگاه کنیم، منظورم این است که چرا باید مدارسی مخصوص افراد دارای آسیب بینایی داشته باشیم؟ میخواهم پرسش خودم را به صورتی دیگر بیان کنم، چرا باید از همان سنین کودکی و نوجوانی به فرد نابینا بفهمانیم که تو عضوی از این جامعه نیستی یا در این جامعه تو یک اقلیت به حساب میآیی.
ما میتوانیم با حذف مدارس ویژه نابینایان حداقل در دوره دبیرستان (البته با فراهم کردن امکانات مناسب در مدارس عادی) با یک تیر دو نشان بزنیم؛ اول فرهنگ برخورد با افراد دارای آسیب بینایی را در جامعه از همان سنین کودکی و نوجوانی در افراد نهادینه کنیم و دوم اجتماعی شدن و ورود به جامعه را برای نوجوانان دارای آسیب بینایی بسیار آسانتر کنیم.
حال بیایید مرور کنیم. من در ابتدای بحث گفتم والدینی را دیدهام که به زور و فشار فرزندانشان را به مدارس عادی میفرستند و این مسئله را نفی کردم، اما در ادامه بحث گفتم بهتر است مدارس ویژه نابینایان حذف شوند، برخلاف تصور پارادوکسی وجود ندارد به این علت که تحصیل برای تمام دانش آموزان نابینا و کمبینای شدید حداقل در سه پایه اول دوره دبستان واجب است و باید با خط بریل آشنا شوند و بعد از فراگرفتن این خط و تسلط نسبتاً کافی، سپس به مدارس عادی بروند و در کنار دانش آموزان دیگر فقط با خط بریل به تحصیل بپردازند.
دوره دبستان و دبیرستان به پایان میرسد با همه سختیها، استرسها و چالشهای رنگارنگ. حال باید رشتهای را انتخاب کنم که بتوانم با آن به درآمد برسم، اصل بزرگی در انتخاب رشته میگوید باید رشته انتخابی شما سه شرط را داشته باشد. اول باید به آن علاقه داشته باشم، دوم باید بازار کار داشته باشد و شرط سوم و اساسیترین شرط این است که باید توانایی انجام آن را داشته باشم. این شرط سوم است که برای ما حتی آن قدر از دو شرط اول مهمتر میشود که اصلاً آنها را فراموش میکنیم و همین شرط است که اکثریت افراد نابینا و کمبینا را به سوی رشتههای علوم انسانی مثل روانشناسی، علوم تربیتی و… فرستاده است و همین قضیه سبب شده که در شغلهایی که با اولین نگاه میتواند برای افراد نابینا و کمبینا مناسب باشد رقابت سنگینی میان همنوعان من به وجود آید و این رقابت تا آنجایی پیش میرود که نوجوانان دارای آسیب بینایی خود را برای همان شغلهای پر رقابت آماده میکنند و اصلاً فکر خود را ذرهای متوجه رشتههای دیگر هم نمیکنند.
منظور من از رشتههای دیگر آن دسته از رشتههایی است که باز هم میتوانیم بگوییم که یک فرد دارای آسیب بینایی هیچ کاستیای نسبت به فردی که آسیب بینایی ندارد در انجام شغلی که باید در آینده بر عهده بگیرد نخواهد داشت. به عنوان مثال رشته ادبیات که در شغلهایی مانند نویسندگی و هر شغلی که ارتباط مستقیم با ادبیات دارد، میتواند به سادگی فعالیت کند، اما توجه چندانی به آن نمیشود. حتی تحصیل در زبانهای مختلف که در آینده میتوانند به عنوان مترجم فعالیت داشته باشند.
هدف من در این نوشتار صرفاً توجه به ایراداتی است که از سوی همنوعان من روی میدهد، که نتیجه آن مشکل در به کار گرفته شدن در شغلهای مناسب با تواناییشان است و این مطلب من را به یاد یکی از همنوعانم میاندازد که با وجود کمبینایی نسبتاً شدید علاقه بسیار به رشته پرستاری در دانشگاه داشت و قصد داشت در این رشته به تحصیل بپردازد؛ بدون توجه به این مطلب که در آینده شغلی به شدت به مشکل بر خواهد خورد و نمیتوان تصور کرد که در شغل بسیار دشوار و حساسی مانند پرستاری یک فرد دارای آسیب بینایی را به کار بگیرند.
تصور میکنم در این زمان شاید برخی از دوستان به من انتقاد کنند با این نگاه که یک نابینا و کمبینا اگر بخواهد از پس هر کاری برمیآید، اما همین نگاه مطلق و بدون انعطاف به مسائل است که همیشه برای نسل جوان افراد دارای آسیب بینایی مشکلات بزرگی به وجود آورده است، و گاهی ما با همین نگاه آنها را به سمت و سوی فعالیتهایی میفرستیم که اصلاً با تواناییهایشان مطابقت ندارد، و با اینکه بسیار در آن مسیر زمان و انرژی صرف میکنند، با شکست و ناکامی روبرو میشوند و موارد بسیاری را همه ما میشناسیم که به علت همین راهنماییهای غلط و انتخابهای اشتباه حتی به افرادی افسرده و ناکام تبدیل شدهاند و حال باید آن سنگی که به چاه انداخته شده است را از چاه بیرون آورد که بسیار کار دشواری است، حتی در مواردی فرد دارای آسیب بینایی به قدری خود را با افراد بینا مقایسه کرده که دیگر حاضر به خارج شدن از خانه نیست و شرایط بسیار ناراحت کنندهای را سپری میکند و اینها همه نتیجه امید فروشی و دادن انگیزههای واهی به افرادی است که با انرژی و امید در تلاش برای پیدا کردن مسیر مناسب میگردند تا در آن مسیر به شکوفایی و موفقیت برسند.