شغل من در جامعه باید ماحصل تحصیل من در جامعه باشد پس در این قسمت از مجموعه، خودم ترجیح میدهم در مورد این مسئله صحبت کنم که اشتباهاً یک هدف به حساب میآید، اما برخلاف تصور عموم شغل ما هدف نیست بلکه وسیلهای برای رسیدن به اهداف مهم زندگی و برآورده کردن نیازهای اولیه هر انسانی است؛ مثل خوراک، پوشاک و مسکن که مقدماتیترین نیازهاییی هستند که به ذهن شما خواهد رسید.
شاید اصلیترین دلیلی که باعث این نگاه غلط شده -منظورم از نگاه غلط همین است که شغل را هدف میپنداریم- آن باشد که رسیدن به یک شغل مناسب کاری بس دشوار است و اگر بخواهم بهتر بگویم پیدا کردن یک وسیله که همان شغل مناسب باشد برای رسیدن به اهداف مهم زندگی و برطرف کردن نیازهای اساسی یک انسان در جامعه بسیار دشوار شده و انتخابهای محدودی برای ما وجود دارد.
گفتم انتخابهای محدودی برای ما وجود دارد اینجا همانجایی است که یکی دیگر از اساسیترین اختلاف نظرها در بین همنوعان من به وجود میآید، جایی که برخی از دوستانم واژه محدودیت را یک واژه منفی و زننده به شمار میآورند و آن جمله تکراری و شعار گونه را به زبان میآورند، درست حدس زدید «معلولیت محدودیت نیست». به نظرم آن فردی که نخستین بار این جمله را مطرح کرد به وزن کلمات علاقه بسیاری داشته زیرا به جای آنکه به مفهوم و چرایی آن بیندیشد به وزن و آهنگین بودنش فکر کرده است، برخی اوقات احساس میکنم ایشان فکر کرده معلولیت نام یک محصول تجاری است و میخواسته برای آن یک شعار تبلیغاتی بسازد.
بر همه ما واضح است که در درک محدودیتهاست که پیشرفت حاصل میشود و اگر ما در هر موضوعی قادر به درک و تشخیص محدودیتها نباشیم نمیتوانیم در بهبود آن بکوشیم و چارهای برای کاستیها و عدم رسیدن به موفقیت پیدا کنیم. یک مثال بسیار ساده در این زمینه میتواند اختراع وسایل نقلیه باشد، اگر انسانها محدودیت خود را در سرعت و عدم غلبه بر مسافتها نمیپذیرفتند هیچ گاه به دنبال ساخت وسایلی برای حمل و نقل نمیافتادند.
آیا من به عنوان یک نابینا یا کمبینا قادر به رانندگی هستم؟ آیا قادرم یک تصویربردار حرفهای باشم؟ اگر پاسخ شما مثبت است خوشحال میشوم چگونگی آن را به من هم بیاموزید اما اگر مثل من جوابتان منفی است پس شما هم به محدودیت معتقد هستید و همان طور که در قسمت اول به مفهوم معلولیت پرداختیم و دانستیم که معلولیت وابسته به موقعیت است میدانیم که نباید خود را در چالشهایی قرار دهیم که از پیش، عدم توانایی خود را در آن تخمین زده بودیم.
با کمی دقت بیشتر به این نتیجه خواهیم رسید که پس اگر معلولیت وابسته به موقعیت است هر گاه که با محدودیت روبرو میشویم معلول هستیم نه آنکه در همه جا و همه وقت معلول باشیم در نتیجه معلولیت مساوی است با محدودیت.
حال بیایید به بحث پیدا کردن شغل بپردازیم که از آنجایی چالش شروع میشود که احساس میکنیم کارفرمایان و نهادها و حتی وزارتخانههای مختلف ما را عضوی از جامعه به حساب نمیآورند، شروع این نگاه از نظر من از خود ماست آنجایی که مثلاً در روز جهانی ایمنی عصای سفید، مؤسسات و انجمنهای مختلف نمایشگاههایی برگزار میکنند و در این نمایشگاهها صنایع دستی افراد دارای آسیب بینایی را به فروش میگذارند که قیمتهایی به مراتب بالاتر از نمونههای مشابه دارد که به سادگی میتوانید در بازارهای شهر خودتان پیدا کنید. اگر هم علت این قیمت بالا را جویا شوید با این توجیه روبرو میشوید که اینها کار دستان افراد دارای آسیب بینایی است و با این جمله به ظاهر ساده خود را از جامعه جدا میکنید و این مفهوم را میرسانید که افراد دارای آسیب بینایی ناتوان هستند و کار کردن برای آنها بسیار دشوار است. به همین دلیل شما باید برای کار آنها ارزشی دو چندان قائل شوید و مبلغ بیشتری برای آن بپردازید حتی اگر این کالا برتری محسوسی نسبت به دیگر کالاها نداشته باشد.
وظیفه خودم میدانم در اینجا تشکر ویژه داشته باشم از آن دسته از همنوعانی که به هیچ وجه از شرایط بینایی خود برای جلب توجه و خریدن ترحم استفاده نمیکنند و با عزت نفس و قدرت با افراد مختلف رقابت میکنند و در بسیاری از موارد برتریشان هم کاملاً به چشم میآید.
قطعاً افرادی را میشناسید که در زبان رایج جامعه ما به آنها سالم گفته میشود یا به اصطلاح میگویند چهار ستون بدنشان سالم است؛ اما هیچ برنامه مشخصی برای زندگی آینده خود ندارند. نه به فکر تحصیل هستند نه به فکر کار و اگر علت را از خودشان جویا شوید، به نحوی برای شما بهانه تراشی میکنند که ممکن است شما هم از تلاش برای تحصیل و کار دست بکشید، هدف من از مطرح کردن این مسئله نشان دادن یک نکته بسیار ظریف است، به نظرتان اگر همین فردی که در موردش صحبت کردیم به یک نقص جسمانی دچار باشد مثلاً آسیب دیده بینایی باشد کار آسانتری برای قانع کردن شما نخواهد داشت؟ آیا دیگر افراد به خودشان اجازه میدهند که در مورد بیانگیزگی یا بیبرنامگی این شخص نظری بدهند یا علت را از او بپرسند؟
نتیجهگیری من این است که اگر فردی با وجود آسیب بینایی کاملاً منفعل است و تلاشی برای پیشرفت خود ندارد و تنها بهانه و دلیلی که برای شما ارائه میدهد آسیب بینایی خود است. اگر هم به این آسیب دچار نبود بهانههای بسیاری را میتوانست برای شما بیاورد که به هیچ وجه هم شما قادر به منصرف کردن او نخواهید بود.
ویلیام گلاسر یکی از روان شناسان بزرگ دنیا است که معتقد بود اگر فردی افسرده و منفعل است با هوشمندی این راه را انتخاب کرده به بیان دیگر چنین فردی با سبک و سنگین کردن موقعیت به این نتیجه رسیده است که افسردگی به سودش است. شاید بپرسید چه طور میشود که فردی سود خود را در افسردگی ببیند. این فرد دانسته که اگر افسرده باشد افراد از او هیچ انتظاری برای کار و تلاش نخواهند داشت حتی به او هیچ سختگیریای در رعایت آداب اجتماعی هم نمیشود کارهایش را انجام میدهند و با لطافت و مهربانی بسیار با او رفتار میشود. امیدوارم بعد از شنیدن این دلایل شما تصمیم نگرفته باشید که خود را به افسردگی بزنید. پس این فرد به ظاهر افسرده و شکست خورده در واقعیت یک انسان بسیار سیاست مدار و حسابگر است که علاقهای به پرداخت هزینه خوشحالی و استقلال فردی خود را ندارد.
هزینه خوشحالی و استقلال را میتوانیم با تلاش برای آموختن مهارتهای تازه و استمرار و پشتکار در رسیدن به اهداف قابل مبارزه و متناسب با تواناییهایمان بپردازیم.