در مسیرِ شدن ،گم شدن در جمع نابینایان و حضور در نشستهای جدید و ناشناخته
مسعود طاهریان (دانشپژوه حوزه روانکاوی)
در زندگی حرفهای و شغلیمون پیش مییاد به نشستهایی وارد یا دعوت بشیم که حتماً برامون مکانشون جدیده و یا شرکت کنندگان و دستاندرکارانشون کاملاً غریبهاند. به هر دلیلی هم یه موقعهایی مجبوریم تنها و بدون هیچ همراه، به این برنامهها بریم و برگردیم؛ مثلاً یه بار با داداشم به یه همایش نسبتاً بزرگ رفتم. شرکت کنندگانش تقریباً چهارصد و پنجاه نفر بودند. هیچ آشنایی با محل برگزاریش نداشتیم. راهش بد مسیر بود. هنوز ایده اسنپ و تپسی به ذهن آدما نرسیده بود و نمیشد راحت اون ساعت با وسایل نقلیه عمومی به همایش رفت و برگشت. اونجا اصلاً هیچ کسی رو نمیشناختیم. مخاطب اصلی همایش جوونا بودند که با همسر، بستگان، نامزد، دوست همجنس و غیر هم جنسشون به برنامه اومده بودند.
موضوع همایش عمومی بود و همه جور آدمی با حوزه تحصیلی و شغلی اونجا به چشم میخورد. همایش نزدیک به پنج ساعت طول کشید و متقاضی زیادی داشت. ما فقط تونستیم در لیست انتظار ثبت نام کنیم. به خاطر همین جای خیلی خوبی داخل سالن گیرمون نیومد و آخر مجبور شدیم روی پله راهروهای کناری سالن جا خوش کنیم. سی نفر دیگه هر جای خالیای که پیدا کردند، مثل ما روی زمین نشستند. پنجاه نفر اول لیست انتظار هم روی صندلیهای تکی متحرکی که توی راهروها و فضای بین سکو و اولین صندلیهای ثابت سالن گذاشتند، مستقر شدند. واقعاً جای سوزن انداختن نبود.
برنامه در سه بخش اجرا شد و دو زمان تنفس داشت. در هر دو زمان استراحت با ایستادن در صف، از شرکت کنندگان پذیرایی کردند. اشخاص نسبت به جاشون حق مالکیت داشتند و بعد هر آنتراکت، شرکت کنندگان باید میرفتند به محل نشستن قبلیشون. این همایش شلوغ برام یه تجربه پر فشار آموزنده بود. چون آخر بخش اول برنامه و قبل از اولین زمان استراحت، توی محل کار داداشم یه مشکل جدی پیش اومد. تلفنی ازش خواستند فوری بیاد اونجا تا مسئله رو رفع کنه. در نتیجه در دو سوم باقیمونده همایش توی شرایطی که گفتم، تنها بودم و بعد تموم شدن همایش خودم به خونه برگشتم. دلم میخواست اونجا باشم ولی بعد رفتن داداشم شدیداً سردرگم شدم و نمیدونستم چه کاری باید انجام بدم. کمی که گذشت روی احساساتم مسلط شدم. با پرس و جو و کمک گرفتن از بقیه، نیازهام رو رفع و رجوع کردم و جالب اینکه از همایش لذت هم بردم.
نمیدونم تا حالا توی چنین ماجرایی گیر کردید یا نه؟ ولی این شتریه که در خونهمون به عنوان متخصص نابینا میخوابه. اتفاقهای زیادی ما رو به این مهلکه میکشونه. احتمال داره بخوایم یاد گیرنده یه دوره تخصصی باشیم؛ شاید به جایی برای سخنرانی و تدریس دعوت بشیم؛ ممکنه توی همایشی ازمون تقدیر کنند و یا هزار چیز دیگه. حتماً قرار گرفتن در چنین شرایطی ما رو سردرگم و نگران میکنه. واقعاً غلبه کردن بر این گرفتاری و سازگار شدن با اون تحسین برانگیزه.
بعضی از ما نابیناها چون عصای سفید به دست نمیگیریم و مهارتهای جهتیابی و حرکتمون ضعیفه، از موقعیتهای ناشناخته فرار میکنیم. خیلی از خانوادههامون هم توی فکر ایناند یه تانکر بگیرند و ترشی فرزند دلبندشون رو که ماییم، بندازند. این عزیزان دلشون میخواد چپ و راست بهمون گیر بدند و چیزهای جالبی میگند؛ مثلاً: آبتون یا نونتون کمه میرید بیرون؛ عصا رو بنداز اونور، آبرومون رو میبره. خودمون مخلصتونیم، میرسونیمتون. یا… . قبوله یه سری خطر اجتماعی و محیطی وجود داره. ولی مگه میشه دستی دستی پر پروازمون رو بچینیم و کنج خونه با حسرت اوج گرفتن بقیه رو تماشا کنیم. دریاهای جدید و ناشناخته صدامون میزنند. پس هر چه زودتر خوبه شیوه صحیح استفاده از عصای سفید و مهارتهای جهتیابی و حرکت رو یاد بگیریم و این اصول رو اول توی محیطهای آشنا تمرین کنیم. بعد با توشه و مهارتهایی که همراهمونه، بادبان بکشیم به فضاهای خطرناکتر و ناشناختهتر. وابستگی همیشگی به همراهان بینا توی همهی محیطها برامون دست و پا گیره. چون باید یه عالمه اعصاب و انرژی بزاریم برای هماهنگی. آخرم کلی از فرصتهای ارتباطی، شغلی، تحصیلی و پژوهشیمون دود میشه و میره هوا. آخه بقیه مشکلات و دغدغههای شخصی خودشون رو دارند و تنهایی انجام دادن کاری راحتتر از اینه که یه گروه براش بسیج بشن.
به نظر میرسه اگه روی احساساتمون مسلط باشیم و آروم بمونیم، میتونیم در موقعیتهای غریبه با پرس و جو از بقیه ترجیحاً افراد دور و بر نزدیک نیازهامون رو رفع کنیم. توی این شرایط راهنمایی گرفتن اصلاً هم نشونه ضعف و ناتوانیمون نیستش. چون اگر این کار رو نکنیم، باید به یکی از آشناهامون سنجاق بشیم؛ حسابی عذاب بکشیم؛ یه عالمه اشتباه ناشی از ندیدن انجام بدیم؛ خودمون رو از چیزهایی محروم کنیم؛ آخرم یادگیری و عملکردمون پایین میاد؛ بنابراین میشه با اطرافیانمون آشنا بشیم و ازشون بیرودربایستی برای کارهایی مثل شناسایی محیط، توضیح حوادث و ویژگیهای بصری فضا، خوندن نوشتهها، گرفتن پذیرایی، سوار شدن به وسایل نقلیه عمومی، پیدا کردن مسیر و محل نشستن کمک بگیریم. اصلاً هم لازم نیست همه کارهامون رو با یه آدم ثابت انجام بدیم؛ کنارش بشینیم و یا همراهش در محیط جابجا بشیم. استقلالمون رو با گرفتن کمک و راهنمایی کوتاه مدت و موقتی از آدمهای متنوع و گوناگون حفظ میکنیم. میتونیم به تواناییهای شخصیمون اشاره کنیم و با الفاظ تشکر آمیز جلوی حمایتهای اضافه رو بگیریم. اینجوری خودمون رو از کنترلگری و زیر نظر گرفتن افراطی دیگران خلاص میکنیم.
تازه اگه در چنین شرایطی عصای سفید به دست بگیریم و عینک تیره بزنیم، آدمها متوجه معلولیتمون میشند و خیلیهاشون به کمکمون مییایند. کمکم دستمون میاد میشه روی چه جور افرادی حساب کنیم. تجربه من اینه مسئولین محل برگزاری، سن بالاها، جا افتادهها از نظر سابقه خدمت، افراد با حس والدانه، جنس مخالفها، تحصیل کردهها، افراد تنها و بدون همراه، ورزشکاران و مذهبیها بیشتر حواسشون بهمون هست.
حالا خیلی از ماها توی همایشها ترجیح میدیم از گرفتن بسته پذیرایی چشمپوشی کنیم. چون اگر خودمون بخوایم بریم توی صف بایستیم و نوبتمون رو رعایت کنیم، پیدا کردن دوباره صندلیمون سخت میشه. اگر هم بخوایم این کار رو به کسی بسپریم، وجدانمون هشدار میده یه چیز کوچولو مثل آبمیوه رو نخوریم بهتر از این نیست دیگری رو به زحمت بندازیم؟ ولی در برنامههای طولانی چند ساعته صرف نظر از نابیناییمون، گاهی مجبوریم برای انجام اموری چون رفع خستگی و خشکی بدن، رفتن به سرویس بهداشتی، خوردن آب یا مواد قندی، رفتن به سکوی سالن به منظور سخنرانی یا گرفتن جایزه، تکمیل فرمهای برنامه و… از جامون بلند بشیم. این الزام وقتی محل نشستنمون سر راه تردد بقیه باشه، بیشتر میشه. تازه اجتناب ما از کاری که همه انجام میدند، احتمالاً توجه دیگران رو جلب میکنه و سیل کنجکاوی، مزاحمت و ترحم رو به سمتمون میکشونه. خوبه وقتی وارد فضا میشیم، سعی کنیم یه نقشه ذهنی از محیط به یاد بسپاریم و دقیق بدونیم کجا نشستیم. بعد با دور و بری هامون ارتباط بگیریم. اینجوری از ترک محل نشستنمون نمیترسیم و خودمون رو به عذاب نمیاندازیم. عصای سفید همراه مونه و هر جا لازم باشه کمک میگیریم. از فرصتهای موجود هم کیفش رو میبریم.
***
این بود قصه و روایت من. شما هم از تجربههای زیسته خودتون بگید.
در چنین شرایطی شما حواستون به چه چیزهایی هست و چه کارهایی میکنید؟
مسعود طاهریان