نگاه تو، چراغ راه من (کمک گرفتن از دستیاران بینا برای بررسی علائم بصری و زبان بدن مراجعان)
مسعود طاهریان
خیلی وقتها آدمهای بینا ازم میپرسن:
«تو که نمیبینی، چطور میتونی توی کار رواندرمانی علائم چهره یا زبان بدن مراجع رو تشخیص بدی؟»
راستش این سؤال همیشگیه، و البته سؤال خوبیه. چون توی این کار، خیلی چیزها رو از ظاهر و رفتار بدنی مراجع درمییاریم، نه فقط از گفتههاش. مثلاً حالت نگاه، طرز نشستن، شکل خندیدن یا حتی یه تیک کوچیک عضله میتونه کلی چیز بهمون بگه. حالا وقتی بینایی نداریم، این وسط یه خلأ ایجاد میشه که باید یه جور دیگه پرش کنیم. قبلاً توی مقاله «میتوان پنجرهها را شست و جور دیگر دید» توضیح دادم که چگونه با تمرکز بر حواس دیگه، بهویژه شنوایی، میتونیم اطلاعاتی دقیق از حالات هیجانی و زبان بدن افراد دریافت کنیم. ولی یه موقعهایی پیش مییاد که صرفا با نشانههای بصری سروکار داریم و ممکن نیست از طریق سایر حواس اونها رو بفهمیم.
برای مثال یه بار توی مدرسهمون، یه دانشآموز رو بهم معرفی کردن که مدتی بود رفتارهای بدنی عجیبی از خودش نشون میداد. مادرش و معلمش میگفتن یههو مردمکهای چشم پسرک میچرخه، میره بالا، بعد به چپ یا راست متمایل میشه. گاهی یه لبخند مصنوعی میزنه و گوشه لبهاش انقدر بالا میره که لبخندش شکلوشمایل خصمانه پیدا میکنه. ولی همزمان گونهها و پلکهاش به حدی سفت و منقبض میشه که انگار میخواد گریه کنه. مادر و معلم میگفتن این حالتها هیچ سروصدایی نداره و بدون نظم خاصی مییان و میرَن. نکته مهمش این بود که این رفتارها در هوشیاری کامل بچه دیده میشد و اگه کودک به حال خودش بود، بیشتر هم بروز میکرد.
اول با معلمش صحبت کردم دوباره با دقت بیشتر توی کلاس به دانشآموز نگاه کنه و مشاهداتش رو بهم بگه. بعد، از یه همکار بینای دیگهام خواستم توی جلسه مشاوره کنارم باشه که با هم یه سری فعالیت ساده، مثل نقاشی کشیدن یا نوشتن تکالیف، طراحی کنیم تا ببینیم بچه توی اون موقعیتها چطور رفتار میکنه. سه نفری اون چیزی که دیدیم رو با هم جمعبندی کردیم و بعد به اورژانس تهران (یعنی ۱۱۵) زنگ زدم و مشاهداتمون رو با کارشناس پرستاری درمیون گذاشتم. کارشناس شرححال رو که شنید، گفت احتمالاً این علائم مربوط به یه نوع خاص از تشنجه به اسم ابسنس[1] و توصیه کرد که بچه سریع بره پیش پزشک برای بررسی بیشتر.
در نهایت برای پدر و مادرش توضیح دادم که ماجرا جدیه و باید حتماً بررسی پزشکی انجام بدن. البته برخوردشون خیلی خوب و همکاریشون عالی بود و واقعا میخواستن کاری برای بچهشون انجام بدن.
اینا رو تعریف کردم تا بگم یه متخصص نابینا هیچ اشکالی نداره که برای بررسی بعضی علائم که نیاز به دیدن دارن، از یه همکار بینا کمک بگیره. اصل ماجرا اینه که کار تیمی وقتی با اعتماد همراه باشه، میتونه حتی دقیقتر از کار انفرادی باشه. مهمه که بدونیم اینجور همکاریها نهتنها نقطهضعف نیست، بلکه نشونه حرفهای بودنه. اینکه بدون تعصب یا خجالت، بدونیم کِی باید کمک بخوایم و چطور اون کمک رو توی فرایند درمان جا بدیم.
یه نکته مهم هم هست که نباید فراموش کنیم: دستیار بینایی که توی این مسیر باهامون همکاری میکنه، باید دقیق، باحوصله و آشنا به زبان بدن باشه. همچنین خود رواندرمانگر نابینا هم باید بدونه دنبال چه علائمیه و اون علائم چه کاربردی در فرایند تشخیص دارن. وقتی این دوتا کنار هم قرار بگیرن، نتیجه میتونه خیلی موفق و کاربردی باشه.
خب، اینم یه تجربه از دنیای درمان، که بهجای تکیه صرف بر بینایی، روی همدلی جلو رفت. اینکه بگیم چون نمیبینیم، پس نمیتونیم، دیگه قصه کهنهایه. مهم اینه که بلد باشیم از تواناییهای دیگران درست استفاده کنیم، بدون اینکه احساس ضعف یا وابستگی کنیم. کار درمان، یه کار تیمیه. حتی اگه یه مشاور پشت یه میز نشسته باشه، اگه از دانش و همراهی دیگران استفاده نکنه، احتمال خطاهاش بیشتر میشه. خلاصه به نظر میرسه میتونیم با همکاری و اعتماد، خیلی از بهظاهر محدودیتها رو دور بزنیم. پس کمک گرفتن به موقع، هوشمندیه، نه ناتوانی.
شما چطور؟ تجربهای توی این زمینه داشتین؟ براتون پیش اومده که نیاز به کمک یه همکار برای دیدن نشانههای دیداری داشته باشین؟
[1] به نقل از ویکی پدیا تشنج ابسنس (به انگلیسی: Absence): یکی از تشنجهای عمومی است که همه قسمتهای مغز را درگیر میکند. این عارضه اغلب در کودکان ظاهر میشود و ممکن است باعث از دست دادن آگاهی در کوتاه مدت گردد.