داستان آن ۴۰ ثانیه: وقتی حق با گواهی یک نفر زنده شد

سید حسین یگانه

0

گاهی در زندگی، جمله، کلمه یا نصیحتی از اطرافیان می‌شنویم که از هر گوهری ارزشمندتر است و آن را همچون گوشواره‌ای به گوش جان می‌آویزیم.

ماه گذشته، چهارشنبه، دوم مهرماه 1404، وقتی از محل کار راهی خانه شدم، تصمیم گرفتم با رفتن به آن سوی خیابان، در حقّ راننده جانبازان و معلولان لطفی کنم. قرار بود او انتهای خیابان دور بزند، مرا سرِ کوچه سوار کند و دوباره مسیر را برگردد. فکر کردم اگر از عرض خیابان بگذرم و آن طرف منتظر بمانم تا سوار شوم، هم در وقت صرفه‌جویی می‌شود، هم پشت دو چراغ معطل نمی‌شویم و سرِ وقت به مشترک منتظر بعدی می‌رسیم.

وقتی به لب خیابان رسیدم، چون مشکل بینایی دارم، مانند روزهای قبل ایستادم و با دقت به چپ و راست گوش سپردم تا از نبود خودرو مطمئن شوم. پس از عبور سه یا چهار ماشین، خیابان اندکی خلوت شد و من عصازنان راهم را ادامه دادم. در میانه‌های خیابان احساس کردم خودرویی با سرعت به طرفم می‌آید و هرچه نزدیک‌تر می‌شد، سرعتش را کم نمی‌کرد.

به‌جای دویدن یا عقب‌گرد کردن (که خطر برخورد با مانع یا تصادف با خودروی دیگر را در پی داشت)، تصمیم گرفتم آرام و ثابت در جای خود بایستم تا ماشین رد شود. ناگهان، همان‌طور که بی‌حرکت ایستاده بودم، ضربه سهمگینی بر تنم فرود آمد؛ مثل توپی به هوا پرتاب شدم و وقتی به هوش آمدم، دیدم چهار پنج متر جلوتر از ماشین، نقش بر زمین شده‌ام و همکارانم دورم حلقه زده‌اند.

با اینکه درد شدیدی حس نمی‌کردم، اما هجوم جمعیت نگران و نگاه‌های مضطربشان نشان می‌داد حادثه‌ای جدّی رخ داده است. یکی آب‌قند آورد، دیگری نوشابه و یکی هم آب خنک؛ هرکس به شیوه‌ای مهر و محبّتش را ابراز می‌کرد. صدای نفس‌های نزدیکان، بوی تند الکل ضدعفونی و زمزمه دعای حاضران در گوشم می‌پیچید و حسی آشنا و در عین حال غریب را در من زنده می‌کرد.

دقایقی بعد صدای افسر کلانتری را شنیدم. دستش را روی شانه‌ام گذاشت و با لحنی محکم پرسید:

— اسمت چیه پدرجان؟ چی شده؟ کجات درد می‌کنه؟

هنوز گیجی حادثه بر سرم سنگینی می‌کرد و کلمات به سختی از دهانم خارج می‌شدند که راننده پراید تصادفی، با لحنی مظلوم‌نمایانه رو به افسر گفت:

— جناب سروان! از من بپرسید؛ از من بپرسید که اگر به‌موقع ترمز نزده بودم و ماشین را کنترل نمی‌کردم، بیچاره می‌شدم.

راننده بی‌وقفه ادامه داد:

— من از پایین می‌آمدم و این آقا را دیدم که لب خیابان ایستاده و اطراف را نگاه می‌کرد. همین‌که نزدیکش شدم، یک‌دفعه شروع کرد به دویدن در عرض خیابان. من با وجود سرعت کم، نتوانستم ماشین را کنترل کنم؛ ماشین پشت‌سری هم به من زد و من هم به ایشان خوردم.

افسر بار دیگر و با جدیت بیشتری پرسید:

— پدرجان، شما تعریف کنید. کجاتون درد می‌کنه و چی شد که تصادف کردید؟ شما که مشکل بینایی دارید، چرا بدون عصا وسط خیابون رفتید؟

در حالی که بدنم از ضربه می‌لرزید و قدم‌هایم هنوز سست بود، آرام و شمرده شروع به گفتن ماجرا کردم. درست همان لحظه، خانمی که از نخستین ثانیه‌های حادثه شاهد ماجرا بود، جلو آمد و با دقت و قاطعیت تمام جزئیات را بازگو کرد:

— جناب سروان، مقصر راننده پراید است. اگر من جای شما بودم، حتی خسارت ماشین عقب را هم از او می‌گرفتم. این آقا نه دوید و نه ناگهان بی‌احتیاطی کرد؛ من او را سی تا چهل ثانیه کنار خیابان دیدم. وقتی مطمئن شد ماشینی در راه نیست، آرام حرکت کرد. حتی وقتی متوجه شد خودرویی در حال نزدیک شدن است، ایستاد و عصایش را به‌صورت افقی بالا گرفت. راننده پراید اما خواست سبقت بگیرد و با افزایش سرعت، سعی کرد قبل از رسیدن او از کنارش عبور کند که موفق نشد.

افسر وقتی برگشت و عصای کج‌شده من را زیر چرخ پراید دید، از خشم متلاطم شد و با صدایی که عاطفه‌اش را پنهان نمی‌کرد، فریاد زد:

— به خدا اگر می‌توانستم، ماشینت را شش ماه توقیف می‌کردم تا حسابی تنبیه شوی!

با رسیدن آمبولانس، مرا به بیمارستان منتقل کردند تا از دست، پا و پشت سرم که لحظه‌به‌لحظه دردش شدیدتر می‌شد، عکس بگیرند. میان صدای بوق‌ها و قدم‌های شتاب‌زده پرستاران، لحظاتی را گذراندم که تا عمق جان، آسیب‌پذیری زندگی را یادآوری می‌کرد. بماند که حدود شش ساعت در بیمارستان معطل شدم؛ ساعاتی که طولانی‌تر از هر روز دیگری گذشت.

نکته اصلی اما واکنش آدم‌ها بود: وقتی مدیر واحد اداری‌مان زنگ زد و از همراه من که مرا به بیمارستان آورده بود تشکر کرد، همکارم عزیززاده با آرامشی غریب پاسخ داد:

— من هیچ کاری نکردم، آقای دکتر. شاید همین اتفاق برای خود من هم می‌افتاد. اگر جای یگانه، ماشین به من خورده بود، چه؟

آن جمله ساده، بی‌تکلف و سرراست، بیش از هر تلطیف و دلگرمی دیگری به من قوّت داد. در میان درد و سرگردانی، همدلی آدم‌ها بود که دوباره معنای زندگی را گرم و روشن کرد.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

حاصل عبارت را در کادر بنویسید. *-- بارگیری کد امنیتی --