نمیتوانم در جامعه نباشم، این عنوانی است که برای مجموعهای از نوشتههای خودمون انتخاب کردیم و هر ماه به یکی از جلوههای حضورمون در جامعه اشاره میکنیم. در این قسمت به حضور در جامعه که نسبت به سایر قسمتها مباحث کلیتری را شامل میشود، میپردازیم. قبل از هر چیز این نکته را باید از نظر گذراند که در این نوشتهها برخلاف آن چیزی که تا به حال با این عناوین خوانده یا شنیدهاید به نقد و بررسی رفتار جامعه خودمون میپردازیم، یعنی قبل از این که یک سوزن به بقیه بزنیم اول با یک سوزن گران مایه سراغ خودمون میاییم.
چند تا موضوع بوده که همیشه در بین افراد نابینا و کمبینا در مؤسسات و انجمنها به حدی در موردش بحث و مشورت میکنند که گویی اگر مثلاً به اجماع برسیم که نابینا بگوییم و روشندل را نگوییم دیگر مشکلی نیست و در نهایت اگر به جای اینکه بگوییم نابینا لمس میکند بگوییم نابینا میبیند شاخ غول را شکستهایم و جامعه خودمان را از مشکلات شغلی، مالی و فرهنگی نجات دادهایم، اما کیست که نداند این تلاشها جز به حاشیه راندن موضوعات اساسی چیزی ندارد.
اصلاً بیایید با هم در همین لحظه یکی از منفورترین کلمات را در جامعه خودمان حل کنیم و آن هم کلمه معلول است که به تازگی در جامعه ایران این کلمه را صرفاً به فردی نسبت میدهند که دارای آسیب جسمی حرکتی باشد، اما اگر با دقت به این کلمه نگاهی بیاندازیم واژه علت هم به ذهن ما میآید که مکمل آن است، پس باید به دنبال علت باشیم که معلولیت که در اینجا ناتوانی در انجام فعالیتی است را پیدا کنیم. به عنوان مثال من به علت نداشتن بینایی در رانندگی کردن معلول هستم پس نتیجه این میشود که معلولیت وابسته به موقعیت است نه به فرد. یک مثال جالب میتواند این باشد که اگر فردی که در زبان معیار جامعه من میگویند چهار ستون بدنش سالم است برای عبور از یک رودخانه پلی را پیدا نکند و به علت نبودن پل در عبور از آن باز بماند، او در عبور از رودخانه معلول است. به سادگی نمایان شد که موقعیت این فرد معلول کننده بوده و نه خود فرد، پیداست که من و شما در خواندن این نوشتار هیچ معلولیتی نداریم اما اگر این نوشتار را به زبان چینی ترجمه کنیم، قطعاً همه ما به علت ندانستن زبان چینی در خواندن و فهم آن معلول خواهیم بود.
حال بیایید به بحث همیشه داغ و جذاب ترحم بپردازیم. هیچ وقت معیار خوبی برای سنجیدن اختلاف بین کمک و ترحم اختراع نشده، حداقل تا این لحظه که من در حال نوشتن هستم چیزی پیدا نکردم، حتی در ورزشهایی مانند گلبال که از توپ استفاده میشود میگویند برای پذیرفته شدن گل باید تمام توپ از تمام خط عبور کند اما ما برای سنجش ترحم شدن یا نشدن یک کمک از چه معیاری باید استفاده کنیم؟
ما به عنوان جامعه نابینایان و کمبینایان باید این موضوع را بپذیریم که چه دوست داشته باشیم چه نداشته باشیم ناچار به کمک گرفتن از افرادی هستیم که بسیاری اوقات آنها را نمیشناسیم و واضحترین علت آن این است که تمام امکانات، ساختمانها و ابزارها برای ما مناسب نیستند؛ مگر آنکه عکسش ثابت شود و در اغلب موارد افراد به شایستگی با احساس مسئولیت وصف ناشدنی به همنوعان من یاری رساندند. صادقانه میتوانم بگویم عدم اجازه گرفتن افراد برای کمک به همنوعان من میتواند یکی از اساسیترین معیارها برای تبدیل کمک به ترحم باشد.
متأسفانه تعدادی از همنوعان من علت اینکه نمیتوانند از افراد درخواست کمک کنند را داشتن عزت نفس بالای خود میدانند؛ اما این دلیل درستی نیست و داشتن عزت نفس بالا خود باعث میشود که ابتدا من خود را به عنوان یک فرد و یک حق رأی در جامعه بدانم و خود را شایسته حضور در جوامع و در نتیجه مانند سایر افراد دارای حق برای استفاده از امکانات شهروندی بدانم هر چند که برایمان مناسب سازی نشده باشند پس گاهی برای عبور از این موانع نامناسب باید با عزت نفس کاستیها را بپذیرم و از هموطنان و همشهریهای خودم درخواست یاری کنم.
همان طور که از عنوان این نوشتار پیداست نمیتوانم در جامعه نباشم به این معناست که ما به عنوان یک موجود اجتماعی ناخودآگاه در جامعه متولد میشویم، در جامعه رشد میکنیم و به عنوان یک فرد در جامعه زندگی میکنیم. این مطلب را میتوانیم در کلمه انسان هم ببینیم. کلمه انسان از ریشه اُنس میآید بنابراین ما موجوداتی هستیم که با اُنس گرفتن با دیگران زنده هستیم و مانند نیاز ما به آب و غذا دارای اهمیت است و اگر در کنار این مطلب به یکی از فیلترهای مغزی انسان هم نگاهی بیاندازیم مطلب جالبتر خواهد شد.
مغز ما انسانها از فیلترهایی برای سبک کردن بار اطلاعاتی خود استفاده میکند. یکی از مهمترین این فیلترها «همه یا هیچ» است که به عنوان مثال اگر من فردی را در خیابان ببینم که اضافه وزن زیادی دارد و بسیار مهربان است به احتمال بسیار زیاد مغز من این موضوع را که تمام افرادی که اضافه وزن دارند مهربان هستند را در ذهن من به عنوان یک قانون ثبت میکند و من هم از این مطلب به عنوان یک طرحواره استفاده میکنم و همیشه در ارتباط با افراد در پس ذهن دارم.
پس به راحتی میتوانم نتیجه بگیرم که من هم به عنوان نمایندهای از جامعه نابینایان و کمبینایان هر برخورد یا رفتاری که در جامعه از خودم نشان دهم، چه مثبت و چه منفی، مستقیماً در ذهن افراد جامعه یک طرحواره و رویکرد را نسبت به جامعه کوچک نابینایان و کمبینایان شکل میدهد؛ مثلاً اگر من هنگامی که با عصای سفید در خیابان در حال رفت و آمد هستم با روی باز و مهربانی به سؤالات افراد در مورد شرایط خودم و درخواست آنها برای کمک کردن به من واکنش و پاسخ مناسب بدهم در نتیجه هم خودم احساس خوب و صمیمانهای خواهم داشت و هم آن طرحواره و رویکردی که جامعه در مورد افراد دارای آسیب بینایی دارند را بهبود خواهم داد و جامعه روز به روز شرایط بهتری برای پذیرش هرچه بهتر و دوستانهتر برای همنوعان من فراهم خواهد کرد.
و شک نداشته باشید که این پذیرش در جامعه به سهولت در شاغل شدن، ازدواج و فعالیتهای اجتماعی افراد نابینا و کمبینا بسیار کمک خواهد کرد که در نوشتههای بعدی در ماهنامه نسل مانا مورد بررسی قرار خواهیم داد.