در مسیر شدن، ای همدم روزگار، چونی با من؟

مسعود طاهریان (دانش پژوه حوزه روانکاوی)

0

نابینایان و به دست گرفتن عصای سفید در فضا و محیط شغلی

در اصول کلی جهت‌یابی و حرکت، به افراد نابینا توصیه می‌شود که در فضای بسته و زیر سقف، عصای سفیدشان را کنار بگذارند. تجربه‌ی شغلی من تاکنون بیشتر در محیط‌های آموزشی بوده است؛ جاهایی که پله، در، چهارچوب، سکو، چاله، میله، تیر دروازه، میز و صندلی مثل مین ضدنفر در آن‌ها پراکنده است و اگر لحظه‌ای حواسم پرت می‌شد، به شکلی نامطلوب آسیب می‌دیدم. از خوش‌شانسی، برخی از این موانع به‌دلیل تصمیم ناگهانی کسی، جابه‌جا می‌شدند.

متأسفانه، هیچ‌وقت به ذهن مسئولان محل کارم نرسیده بود که اندکی به نشانه‌گذاری و ایمن‌سازی فضا فکر کنند. بارها و بارها ممکن بود که بدون هیچ قصدی به چیزی برخورد کنم، گیر کنم، از جایی بیفتم و در کنار آسیب جسمی و مالی، مورد تمسخر دیگران نیز قرار بگیرم.

محیط‌هایی که در آن‌ها کار کرده‌ام، اغلب شلوغ و پررفت‌وآمد بوده‌اند؛ فضایی پر از دانش‌آموزان، والدین و همکاران که دائماً در حال حرکت بوده‌اند. هر لحظه ممکن بود کسی مثل سدی انسانی، ناگهان مقابلم ظاهر شود یا مانند تیری از کمان رها شود و در مسیر حرکتم بدود.

همیشه با شاگردانی سروکار داشتم که سرشار از انرژی بودند، ذهنشان به بازی و شوخی مشغول بود و کمتر به اطراف توجه می‌کردند. بارها پیش آمده است که ناخواسته از وسط بازی فوتبال، آب‌پاشی یا زو کشیدن دانش‌آموزانم عبور کنم. در چنین فضاهایی، با افراد مختلفی روبه‌رو شده‌ام که هیچ آگاهی‌ای از نابینایی و نحوه‌ی صحیح برخورد با افراد معلول نداشتند.

برخی از آن‌ها هر جا که می‌خواستند می‌ایستادند یا می‌نشستند و هر کاری که دلشان می‌خواست انجام می‌دادند. برخوردهای تصادفی زیادی با این افراد داشته‌ام و اگر طرف مقابل، زنی بود، مسئله پیچیده‌تر می‌شد.

بسیاری از اطرافیانم فراموش می‌کردند یا نادیده می‌گرفتند که من بینایی ندارم. رفتارشان با من معمولاً بدون در نظر گرفتن شرایط معلولیتم بود و انتظاراتی از من داشتند که منطقی نبود. وقتی دلیل این رفتارشان را جویا می‌شدم، اغلب پاسخ می‌دادند که ذهنشان مشغول بوده، کاری انجام می‌داده‌اند، از ظاهر من متوجه نابینایی‌ام نشده‌اند، یا حتی قصد شوخی داشته‌اند. برخی نیز به‌دلیل نداشتن تجربه‌ی ارتباط با نابینایان، رفتار مناسبی را در پیش نمی‌گرفتند.

یکی دیگر از مشکلات این بود که ساعات کاری‌ام معمولاً ایجاب می‌کرد که مدام در محیط جابه‌جا شوم. در چنین شرایطی، معمولاً کسی نبود که بتوانم از او کمک بگیرم و اگر هم درخواست کمک می‌کردم، در نگاه دیگران، به‌عنوان همکار ناتوان و به‌دردنخور شناخته می‌شدم.

بنابراین، اگر قرار باشد زیاد حرکت کنم و فضا هم مانند مدارس و ادارات شلوغ و ناامن باشد، حتماً عصای سفیدم را برمی‌دارم تا موانع را شناسایی کنم و آسیب‌های احتمالی را به حداقل برسانم. به این ترتیب، امکان جابه‌جایی مستقل و ایمن‌تری برای خودم فراهم می‌کنم. حتی اگر در حال افتادن باشم، از عصایم مثل یک چوب‌دستی برای حفظ تعادلم استفاده می‌کنم.

علاوه بر این، عصای سفیدم به دیگران اعلام می‌کند که من نابینا هستم و به افراد جدید این نکته را یادآوری می‌کند. با این علامت دائمی، از اطرافیان می‌خواهم که شرایط مرا در نظر بگیرند، خطاهای ناشی از نابینایی‌ام را نادیده بگیرند، فضای لازم را برای انجام وظایفم مهیا کنند، در صورت نیاز به کمک، مرا همراهی کنند، خطرات موجود را به من اطلاع دهند و تا جای ممکن آن‌ها را رفع کنند. همچنین، این انتظار را دارم که از من انتظاراتی متناسب با توانایی‌هایم داشته باشند.

البته، استفاده‌ی همیشگی از عصای سفید، به‌ویژه در فضاهای بسته، باعث جلب‌توجه زیادی می‌شود. من نابینایانی را دیده‌ام که در محیط‌های کاری خود از عصای سفید استفاده نمی‌کنند. در برخی از فضاهای اداری نیز حضور داشته‌ام که آن‌قدر مناسب‌سازی و نشانه‌گذاری شده بودند که عبور و مرور برای افراد نابینا بدون عصا کاملاً ممکن بود.

یک‌بار به محیطی وارد شدم که از نظر مناسب‌سازی، مشابه آن را در ایران، شاید بتوان در کمتر از ده مرکز یافت. تمامی راهروها و درهای ورودی و خروجی آن پهن و عریض بودند. روی زمین، خطوط برجسته و رنگی مسیرهای مشخصی را برای رسیدن به بخش‌های مختلف سازمان تعیین کرده بودند.

ساختمان و حیاط مجموعه طراحی ساده و منظم داشتند. ساختمان شبیه حرف اچ انگلیسی و حیاط مربعی شکل بود. در این محیط، خبری از راهروها و پلکان‌های پیچ‌درپیچ نبود. ورودی پلکان‌ها با درهای شیشه‌ای و نرده محافظت شده بود تا از سقوط ناگهانی جلوگیری شود.

دو طرف پله‌ها نرده نصب شده بود تا افراد بتوانند به‌راحتی مسیر خود را پیدا کنند. کف پله‌ها موکت‌پوش بود و سر هر پله، نوار آهنی قرار داده بودند تا مشخص باشد. لبه‌های تیز دیوارها با ضربه‌گیرهای ابری، پلاستیکی یا چوبی پوشانده شده بود.

کلیدهای آسانسور با خط بریل مشخص شده و طبقات به‌صورت صوتی اعلام می‌شد. در مسیرهای نشانه‌گذاری‌شده، هیچ مانعی مانند حوض، پله، گلدان، مجسمه، میز و صندلی وجود نداشت. از آنجا که این فضا، بخش ستادی بود، افراد غریبه‌ای در آن تردد نداشتند و محیط کاملاً ساکت و خلوت بود.

همکاران، یکدیگر را می‌شناختند و محل نشست و برخاستشان مشخص بود. تمام کارها از طریق اتوماسیون و رایانه انجام می‌شد و نیازی به جابه‌جایی مکرر نبود. کارکنان می‌توانستند وظایف خود را از طریق تلفن و رایانه، پشت میز خود انجام دهند.

وقتی وارد آن مجموعه شدم، نگهبان از من پرسید که آیا نیاز به کمک دارم یا نه. سپس مرا راهنمایی کرد و چون بخش‌های مختلف، مسیرهای مشخصی داشتند و نام هر اتاق به خط بینایی و بریل کنار در آن نصب شده بود، توانستم بدون کمک دیگران، هر جا که نیاز داشتم، بروم و با یک پرسش ساده، مقصد خود را بیابم.

به‌طور خلاصه، استفاده از عصای سفید در محیط‌های کاری، بستگی به شرایط فضا و وظایف شخص نابینا دارد. این‌ها، تجارب و دانسته‌های من بودند. شما چه نظری دارید؟

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

حاصل عبارت را در کادر بنویسید. *-- بارگیری کد امنیتی --