اولین نکتهای که در مورد یک فرد نابینا توجه من را برای نوشتن به خود جلب کرد، تولد یک فرد نابینا است که منظور من از کلمه نابینا صرفاً فرد نابینای مطلق نخواهد بود و به افرادی اشاره دارم که دارای آسیب بینایی هستند؛ نمیدانم شاید بهتر باشد اصلاً بگویم افرادی که آسیبدیده بینایی هستند؛ اما، دوست ندارم این کلمه کوتاه و ساده را که به راحتترین حالت، معنای نداشتن بینایی کامل را میرساند کنار بگذارم؛ به نظرم هر فردی که بینا نیست نابینا است و این فرد نابینا چه بخواهد و چه نخواهد باید در جامعه حضور پیدا کند. ما این تعاملات و نحوه حضور او را از زوایای متفاوتی مورد بررسی قرار میدهیم.
پس بیایید همانطور که گفتم با تولد شروع کنیم؛ به نظر من تولد یک فرد نابینا را میتوان به دو صورت دستهبندی کرد؛ در حالت اول، فرد از ابتدای تولد با نابینایی متولد میشود و من تأکید دارم در این مورد از کلمه مادرزاد استفاده نشود؛ زیرا، هنگامی که ما میگوییم این کودک با مشکل مادرزادی متولد شده است، انگار که تمام مشکلات را به گردن مادر میاندازیم و یکباره گناه بزرگ را به مادر تحمیل میکنیم؛ درحالیکه، مادر هیچ گناهی ندارد. در نتیجه، استفاده از واژه «از بَدْو تولد» به نظر من بسیار مناسبتر خواهد بود. در حالت دوم، فردی که بینا متولد شده و حال در اثر یک بیماری یا حادثه نابینا شده است؛ میتوان گفت اصطلاحاً یک نابینا متولد شده است. نابینایی خود یک سبک زندگی است و فرد با تغییر در وضعیت بینایی پا به یک دنیای جدید میگذارد. به عبارتی، میتوان گفت زندگی تازهای را باید آغاز کند.
در حالت اول، این پدر و مادر هستند که با استرس و فشار روحی ناشی از نابینا شدن فرزند دستوپنجه نرم میکنند و در این راه ممکن است به هر کاری دست بزنند؛ زیرا، در ابتدا این شرایط را نمیپذیرند و سعی در انکار آن دارند؛ با گذشت زمان و هنگامی که متوجه اوضاع میشوند، به اقداماتی دست میزنند که برای افرادی که از بیرون نظارهگر هستند عجیب به نظر میرسد. شاید باورش سخت باشد؛ اما این اقدامات تا جایی پیش میروند که مراجعه به دعانویس، جادوگر و… را نیز در بر میگیرند. باید توجه داشت که این مراحل در تمامی والدین یکسان نیستند و در ترتیب و نوع وقوع با هم متفاوت هستند؛ اما، در نهایت در بسیاری از موارد اشتراکات زیادی وجود دارد.
در برخی از موارد، تولد فرزندی که دارای یک نقص جسمی یا حسی، مثل نابینایی باشد، مشکلات زناشویی را در خانواده به دنبال دارد و گاهی نیز اختلافنظرها و مشکلات گذشته پدر و مادر را پررنگتر میکند. متأسفانه این مشکلات در برخی موارد تا جایی پیش میرود که به جدایی میانجامد.
خوشبختانه باید بگوییم که در بیشتر موارد این مراحل بدون جدایی پدر و مادر یکی پس از دیگری سپری میشوند و والدین به یک پذیرش نسبی میرسند. دو نکته مهم در مورد رسیدن به این پذیرش وجود دارد؛ اول اینکه، طیکردن مراحل انکار و عدمپذیرش از سوی اطرافیان و والدین کودک تا رسیدن به پذیرش کاملاً طبیعی است و باید با صبر و حوصله این مراحل گذرانده شوند؛ نکته دوم آنکه، پذیرش والدین مقدمهای بر پذیرش فرزند از وضعیت خود است و بدون حمایت و پذیرشِ شرایط بینایی فرزند از طرف پدر و مادر، رسیدن به یک شرایط مناسب و مورد قبول برای خود فرد کاری بهشدت دشوار خواهد بود.
در شماره بعدی این نوشتار بهصورت کامل به مسئله پذیرش میپردازیم و آن را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
حال بیایید به حالت دوم؛ یعنی ورود یک فرد به دنیای نابینایی بپردازیم. همانطور که ذکر کردم، میتوانیم آن را یک نوع تولد و قدمگذاشتن به یک سبک زندگی جدید بدانیم؛ فردی که یکباره یا بهتدریج به یک فرد نابینا تبدیل میشود، باز هم مانند فردی که با نابینایی متولد شده است، مراحل عدمپذیرش، ناکامی و غم را تجربه میکند؛ فردی که به یکباره دچار نابینایی میشود، با یک شوک بزرگ مواجه میشود که یک چالش بزرگ برای پذیرش اوضاع را به وجود میآورد. در مقابل، فردی که اندکاندک بینایی خود را از دست میدهد، فرصت بیشتری برای کنارآمدن با شرایط را خواهد داشت.
مسئلهای که همیشه برای من جالب بوده، موفقیتهای افرادی که بر اثر بیماری یا حوادث نابینا شدهاند گاهی تا حدی است که از افراد نابینا از بدو تولد هم بیشتر است.
یک تفاوت بزرگ میان افراد دسته اول و دوم این است که افراد دسته دوم اغلب بدون پذیرش والدین خود از وضعیت بینایی، خودشان بهخوبی به پذیرش میرسند؛ حتی در بسیاری از موارد با والدین و اطرافیان خود درگیر هستند؛ زیرا، آنان نابینایی این فرد را نپذیرفتهاند و گاهی با استفاده این فرد از عصای سفید نیز مخالفت میکنند.
در نتیجه باید دانست که هر یک از ما امکاناتی در زندگی در اختیار داریم و باید بکوشیم که با بهرهبرداری مناسب از این امکانات به رشد و پیشرفت خود و همنوعانمان در زندگی کمک کنیم. من باید بهتنهایی مسئولیت زندگی خود را بر عهده بگیرم و خود را فردی مستقل و باانگیزه بدانم.