یک داستان در یک نگاه، حباب طلایی
اسم من «نازنین» است؛ کسی که فکر میکرد خوشبختی در صندوق عقب یک ماشین خارجی قفل شده است.
زندگی در آپارتمان شصت متری ما، شبیه یک کمد شلوغ بود که همه چیز داشت، جز فضای کافی برای رؤیاهای من؛ پدرم معلم بود و مادرم آرایشگر خانگی. زندگی ما روی…