مرور برچسب

گنج درون

یک داستان در یک نگاه، حباب طلایی

اسم من «نازنین» است؛ کسی که فکر می‌کرد خوشبختی در صندوق عقب یک ماشین خارجی قفل شده است. زندگی در آپارتمان شصت متری ما، شبیه یک کمد شلوغ بود که همه چیز داشت، جز فضای کافی برای رؤیاهای من؛ پدرم معلم بود و مادرم آرایشگر خانگی. زندگی ما روی…

یک داستان در یک نگاه، کیمیاگرِ کویر

کیمیاگرِ کویر  بادهای گرم یزد، خاک سرخ کویر را تا پشت پنجره‌های کاهگلی خانه لیلا می‌کشاند. دختر هفده‌ساله‌ای با چشمانی به رنگ طلای غروب و موهای آغشته به عطر گل‌های محمدی. جسور بود و بی‌پروا، و شور کشف حقیقت در رگ‌هایش جریان داشت. پدربزرگش…