همقدم با سَم در دنیای مشاغل
ترجمه و تنظیم: میرهادی نایینیزاده
سلام رفقا! خوش اومدین به قسمت سوم برنامه مشاغل! میدونید که من تو این برنامه با آدمای خیلی باحالی صحبت میکنم؛ از کار و بارشون میپرسم و میخوام بفهمم چه مشکلات و چالشهایی دارند و چطوری باهاشون کنار میآن.
الانم یه آدم باحال با منه که وقتی تو شبکههای اجتماعی پست میذاره، اینطوری حرفاش رو شروع میکنه: «سلام نابیناهای قشنگ!» حتماً اونایی که دنبالش میکنن، فهمیدن دارم کی رو میگم.
ـ خب! میشه اولِ کار به من بگی اسمت چیه؟
ـ صبحبهخیر! اسم من ماریان هورنیاکه.
ـ نمیدونم چرا تکیهکلامت رو اینجا نگفتی ماریان، ولی خب! بهم بگو چیکار میکنی؟ شغلت چیه؟
ـ من یه فروشگاه لوازم آشپزخونه دارم.
ـ من قبلاً اول از وضعیت بینایی و مشکلشون از همه میپرسیدم. نمیدونم چی شد مسیر عوض شد. بهم میگی چقدر میبینی و مشکل بیناییت چیه؟
ـ من دچار کما شدم و وقتی از کما بیرون اومدم، چشم راستم مصنوعی بود و خب اصلاً دید نداشت. چشم چپم یه کم دید داشت که اونم به مرور زمان داره کم و کمتر میشه. دو سال پیش که هم رو دیدیم، دیدش تقریباً خوب بود، ولی الآن خیلی کمتر شده. الآن دیدم البته خیلی ضعیف شده و نمیتونم خیلی اطرافم رو با چشم کنترل کنم. خیلی از کارام رو با سگ راهنمام انجام میدم که خب! حضورش خیلی برام مفیده.
ـ میشه یه کم بیشتر راجعبه سگت و کمکهاش برامون بگی؟
ـ من سگِ اولم رو یکسال و نیم پیش گرفتم. اون کمک میکنه من بیام سر کار و توی فروشگاهم حسابی هوام رو داره.
ـ خب! رسیدیم به فروشگاهت. تو یه اسم خیلی خوب براش انتخاب کردی.
ـ آره! اسمش رو گذاشتم «کیچِن-نِت». [1] فروشگاهم توی یکی از خیابونهای شلوغ مریلنده.
خیابون ما یه جای تاریخیه که توش کلی مغازه و رستوران میتونی ببینی، با کلی آدم.
ـ چند وقته فروشگاهت رو داری؟
ـ وقتی اول سپتامبر بیاد، میشه شش سال. ما کارمون رو از اول سپتامبر ۲۰۱۶ شروع کردیم و حتی تو دوران کرونا هم سر پا بودیم.
ـ خب! فقط تویی و شوهرت، یا کسای دیگم باهات کار میکنن؟
ـ راستش اولش که شروع کردیم، من بودم و بچههام با یه نفر دیگه، اما یواشیواش دخترم با همکارم رفتن کالج و من موندم و پسرم. پسرمم داره میره کالج و من حالا یکی از دانشآموزای دبیرستانم. راستش رو بخواین کار خیلی برام سخته، ولی خب! من توان انجامش رو دارم.
ـ من البته از طریق پستهای تیکتاکت یهخرده با کارت و اینکه چطوری با سگت انجامش میدی آشنام، ولی اول بهم بگو قبلاً چه کارهایی رو تجربه کردی؟
ـ من یه لیسانس تربیتبدنی دارم و یه مدرک ماساژ. خب! با این مدارکم یه مدتی کار بدنسازی و ماساژ کردم و وقتی بچههام به سن مدرسه رسیدن، منم رفتم کار مدرسه رو تجربه کردم و حالا فکر میکنم فروشگاه میتونه یه کار مناسب برای من باشه.
ـ واقعاً دلم میخواد بدونم ورزش و لوازم آشپزخونه چه ربطی به هم دارن؟
ـ خب! راستش رو بخوای هیچی، ولی خب! میخوام بگم من توی بازار ورزش خیلی فعال بودم، حتی یه وبلاگ داشتم. بعد که اومدم سمت کار توی مدرسه، بهم پیشنهاد شد برم توی یکی از روستاهای مریلند و اونجا خیلی حرفهای کار بدنسازی رو ادامه بدم، ولی من هیچی از کار تو روستا نمیدونستم و دلم هم میخواست یه کار دیگه رو تجربه کنم. من اصلاً تجربه فروش نداشتم و فقط یه کلاس مختصر گذروندم که بتونم این کارو شروع کنم. چیزی که شاید بشه گفت یه ربطی بین این دو تا هست اینه که من همیشه دنبال این بودم که وسایل و غذاهای سالمی انتخاب کنم برای خودم و همین باعث شد برم به سمت فروش لوازم آشپزخونه. میتونم بگم خیلی خوبه که یه مشاور خوب داشتم که من رو درست راهنمایی کرد چه چیزهایی بخرم که فروش خوبی داشته باشه.
ـ خب! تو یه چیزهایی راجعبه آموزش گفتی. میخوام بدونم چه دورههایی رو دیدی برای این کار؟
ـ دوره که زیاد دیدم. اگه بخوام اونایی رو که از همه مهمتر بودن بهت بگم، یه دوره سالانه هست که راجعبه نیازسنجی و اینکه الان چه چیزایی و چرا رو بورسه، اطلاعات خوبی میده، ولی یه چیز مهم دیگه میخوام بگم و اون اینه که من خیلی وقتا خودم رو جای یه مشتری میذارم و چیزی رو که فکر میکنم نیاز همه هست، خودم استفاده میکنم تا ببینم مثلاً فلان چیز میتونه فروش خوبی داشته باشه یا نه؟
ـ بهعنوان کسی که دید کافی نداره از چه ابزارایی توی کارت استفاده میکنی؟ برای من راستش خیلی جالبه بدونم چطوری میتونی کارات رو مدیریت کنی؟
ـ اول باید بگم من انواع و اقسام درشتنما رو برای کارهای مختلف استفاده میکنم و وقتی لازم باشه از روی چیزی بخونم که بتونم ثبتش کنم، حتماً از اونا کمک میگیرم. چیز دیگهای که باید بگم اینه که من خیلی خوب میدونم هر چیز رو کجا باید بذارم و این خیلیخیلی کمک میکنه که کارم رو بهتر انجام بدم. چیزهایی که من استفاده میکنم تقریباً همون وسایلیه که بقیه کمبیناها دارن.
ـ چیزی که میگی من رو یاد یکی از دوستام میندازه که بعد از کمبینا شدنش میخواست تو کار پوشاک مردانه کار کنه و خب! با ظرافت تمام تونست کاراش رو اونطور که میخواد با رنگیابا انجام بده. قطعاً تو هم خوب تونستی طراحی کارات رو خودت انجام بدی.
ـ همینطوره، من تمام طراحی کارم رو خودم طوری انجام دادم که باهاش راحتم و تصور نمیکنم تا حالا با طراحی من برای کسی مشکلی ایجاد شده باشه. مهم اینه که الان همهچی رو اونطوری در اختیار دارم که میخوام و اصلاً لازم نیست کسی سر اینجور چیزا به من کمک کنه.
ـ خب! تو که رئیس خودتی، ولی برام جالبه که بدونم همکارات و بهویژه مشتریات با مشکل بیناییت چطور برخورد میکنن؟
ـ باید بگم یکی از مهمترین چالشهایی که من توی کار دارم، نظافت فروشگاهه. تا قبل از اینکه پسرم بره کالج، همیشه بهش میگفتم: هر وقت گرد و خاک یا موی سگ دیدی، سریع راست و ریستش کن که مشکلی پیش نیاد. من یه برنامه دورهای برای نظافت دارم، اما مشتریها… خب! من خیلی نمیخوام تابلو باشه که یه نابینا داره اینجا رو میگردونه، اما خب! اونایی که مشتری ثابت من شدن این رو میدونن و باید بگم واقعاً با این قضیه با صبر و همکاری برخورد کردن و هیچ مشکلی هم به وجود نیومده برای فروش من.
ـ یه چیزی… من وقتی خودم از درشتنما استفاده میکردم، خیلیها تو چشام خیره میشدن و این اذیتم میکرد، البته حالا بهش عادت کردم. این اتفاق برای تو هم افتاده؟
ـ اولین بار که این اتفاق افتاد، یکشنبه بود؛ توی نوامبر. و دستگاه کارتخوان درست کار نمیکرد و مجبور بودم دستی کار کنم و این یه کم زمان میبُرد. کاری که کردم این بود که استرسم رو کنترل کردم و به مشتری گفتم که تمام تلاشم رو میکنم کار در سریعترین زمان ممکن انجام بشه. راستش سم! منم الان به این وضع کاملاً عادت کردم و دیگه باهاش مشکلی ندارم.
ـ ماریان! این خیلی خوب بود که ما باهم حرف زدیم و فکر میکنم برای بینندههامونَم خیلی مفید بود. مرسی که با من بودی!
[1] Kitchen-Net