پیش اعترافات یک جاسوس ای هدهد صبا به سبا میفرستمت
به نظرم ما کوران در وضعیت حساس کنونی در قلۀ توجهاتمان در طول تاریخ کوریت هستیم و الآن داریم جور سایر دوستان دارای معلولیتمان را هم به دوش میکشیم. احتمالاً مطلع هستید که چند وقت پیش، لخلخ کردن و رجزخوانیهای دوستان ما در گروههای وسیع معلولیتی مورد توجه سازمان هدهد (همهکارههای دقیقِ همهچیزدان) قرار گرفت. این سازمان مقدس که سابقاً به امور متنوعی هم چون ساخت و ساز، ساخت و پاخت، رفت و روب، ریخت و پاش و…میپرداخت و عرصۀ فعالیتش به درازای لولههای نفت، از شرق تا غرب دور گسترده شده بود، جدیداً متوجه شده افراد معلول هم زبان دارند و میتوانند اعتراض بکنند؛ ازهمینرو به این عرصه هم ورود کرده تا حواسش به همهچیز باشد.
باری! دوستان ما در هدهد وقتی دیدند معلولان، اجتماعات بیش از دو نفر داشتهاند، فوری بچهها را فرستادند سراغ سرکردهها که آنها را ببرند توی سازمان که حرف دلشان را از نزدیک و در فضایی صمیمی بشنوند. این وسط اما چند تا مشکل کوچک به وجود آمد. هدهدهایی که به منزل سرکردگان رفته بودند، دیدند گونیهایی که برای حمل عزیزان بردهاند مناسبسازی نشده است، یعنی عزیزمان را یا باید با ویلچر تو گونی جا میکردند که جا نمیشد یا بدون ویلچر میگذاشتند تو گونی که اونطوری دیگر اصلاً جمع نمیشد! خلاصه گفتند چهکار کنیم چهکار نکنیم، به این نتیجه رسیدند که اولاً علیالحساب موبایل و لپتاپ عزیزان را ببرند که اگر به تعمیر یا بهروزرسانی نیاز دارد به انجام برسانند. ثانیاً گفتند برویم سراغ معلولی که در گونی جا شود. این شد که گشتند و گشتند تا رسیدند به ما کوردلان عزیز. الآن هم دوره افتادهاند که ما را جمع کنند تا غائلۀ مشکلات معلولان جمع شود؛ ازهمینرو با توجه به اینکه ما از سرکردگان کوردلان هستیم، احساس کردیم عنقریب است سراغمان بیایند؛ لذا تصمیم گرفتیم پیش از اینکه دستگیر شویم، خودمان به یکسری از کارهایی که کردهایم اعتراف کنیم تا بار گناهانمان سبکتر شود.
راستش را بخواهید ما در این چند سال خیلی خیانت کردهایم و ناخواسته چندین بار عامل بیگانه شدهایم؛ آخرین بارش هم همین چند هفته پیش بود. ماجرا از این قرار بود که ما مطلع شدیم یک بزرگوار جودوکار که غواص هم بوده و گواهینامۀ رانندگی داشته و تازه سربازی هم رفته بوده، برای کمک به جامعۀ نابینایان و کمبینایان، قبول زحمت فرموده و به جای ما به مسابقات جودو رفته. خب! دروغ چرا؟! ما خیلی وقت پیش از این ماجرا خبر داشتیم و چندین بار همۀ دوستان را در فدراسیون خبر کرده بودیم، اما عزیزان در فدراسیون معتقد بودند حالا که نیکوکاری پیدا شده که میخواهد به جای شما جور سفر چین و ماچین را بکشد، نباید اینهمه ناسپاس باشید! این شد که فریادهای ما ره به جایی نبرد و شیطان گولمان زد و رفتیم و رایانامهای فرستادیم برای کفار و سیر تا پیاز را برایشان تعریف کردیم. بهخدا که ما فکر نمیکردیم اینقدر برایمان بد بشود و این عزیز فداکار را از مسابقات اخراج کنند. ما فکر کردیم نهایتاً مثل کشور خودمان با دو تا تشر و یک چشمغُره سر و ته قضیه را هم میآورند، البته که در اینجا اتفاق خاصی هم نیفتاد و نهایتاً گفتند بندۀ خدا به خاطر تقلب اخراج نشده بود، بلکه به دلیل مصرف مواد، آزمایش ایشان مثبت شده بود. یکی دو روز بعد هم گفتند اصلاً این بزرگوار از مسابقات اخراج نشده بود، بلکه مرخصی زندانش تمام شده بود و باید زودتر برمیگشت. بههرحال ما از اینکه در این فقره، عامل بیگانه شدیم بسیار شرمساریم. خدا از گناهان ما بگذرد! بهخدا از عذاب وجدان داریم کبابکوبیده میشویم.
در فقرۀ دیگری یاد داریم که شب عیدی، تیلیویزیون کاملاً ملی، یک خواهر روشندل را آورده بودند که از بدو تولد کور بود، بعد یکهو بهوسیلۀ تکنولوژی دانشمندان توانمند داخلی و به دست پزشکان متخصص و بدون کراوات، مورد جراحی قرار گرفته و یکشبه چشمهایش مثل عقاب تیزبین شده بود. احسانخانِ بااحساس که شب عیدی دل ملتی را شاد کرد و بابت این شادسازی، چندمیلیاردی هم به جیب زد، از طرف جامعۀ نابینایان مورد انتقاد قرار گرفت که «عامو! مگه کشکه؟!» ایشان اما همهچیز را به کشکک زانویش حواله کرد و جواب کسی را نداد که نداد. خب! راستش را بخواهید ما هم فشارمان رفت بالا و باز شیطان بزرگ گولمان زد و خبر این کلاشی ملی را فرستادیم برای یکی دوتا از این شبکههای آنوری. آن دوستان هم که با این دوستان همپیاله بودند، فوری خبر را به گوش احسان و دیگر بچهها رساندند و 24 ساعت نگذشت که صدای صاحب تلویزیون درآمد که بابا مسخره کردید! جمع کنید این غائلۀ چرت را! احسان هم فکر کرده بود باید عذرخواهی کند؛ رو همین حساب چهارتا کور جمع کرد و مثلاً عذرخواهی کرد، اما بعداً بهش گفتند: «بچهجان! عذرخواهی مال جوامع غربی نفهمه. جامعۀ همهچیدان مسلح به حاکمیت مطلقِ همهچی فهم، نیازی به عذرخواهی نداره، شما فقط بزخواهی کنی کافیه، یعنی مثل بز تو چشم مردم نگاه کن و هرچه میخوای بگو!» احسان هم که خوب دستورالعملها را از بر بود، مثل طوطی اجرا کرد و خدا را شکر همهچیز همانطور که خواسته بودند شد.
مورد آخر را خجالت میکشم بگویم، چون نه شِبه جاسوسی، بلکه یک دورۀ کامل جاسوسپروری بود. قضیه از این قرار بود که در فضای فاسد مجازی، اطلاعیهای دیدیم که یک نهاد غیر انتفاعی خارجکی تصمیم گرفته یکسری کلاسهای آموزشی مجازی برای افراد دارای معلولیت برگزار کند. ما هم که خیلی احمق تشریف داشتیم، نگفتیم خب! آره این نهاد برای چه چیزی باید این کار را بکند؟! چه نفعی برایش دارد؟! چرا پولش را نمیدهد آقازادههایش بروند کانادا عیاشی کنند؟! آخر این عاقلانه است که پول بیزبان را خرج ما کند؟! آخر مگر نهادهای بینالمللی جز جاسوسی کار دیگری میکنند؟! خلاصه هیچیک از این موضوعات اظهر من الشمس برایمان سؤال نشد و مثل بز اَخفَش رفتیم و تو کلاسها شرکت کردیم، اما چشمتان روز بد نبیند، اولاً برای ترویج فحشا، کلاسها را مختلط برگزار کردند، در صورتی که بهراحتی میتوانستند اتاق جدا ایجاد کنند؛ این که در فضای مجازی خرجی نداشت! ثانیاً از ابتدا تا انتهای کلاس، هرچه گفتند برعکس قوانین حاکم بر مملکت ما بود، مثلاً گفتند افراد دارای معلولیت انسان هستند؛ مثل سایر مردم حقوقی دارند که باید برآورده شود؛ حکومت موظف است نیازهای ایشان را برآورده کند و خندهدارتر از همه اینکه بهزیستی بهعنوان متولی امور افراد معلول، موظف به پاسخگویی در همۀ این موارد است. ما که اینهمه دروغ شاخدار یکجا نشنیده بودیم، بعد از این کلاسها کلاً متحول شدیم و راه افتادیم یقۀ این و آن را گرفتیم که آقا حق ما رو پس بده! اما حالا که خوب فکر میکنیم میبینیم اینها دروغی بیش نبوده که به قصد فریب ما گفته شده.
ما پس از رؤیت دستگیری دوست عزیزمان و تأمل و تفکر فراوان به این نتیجه رسیدیم که دشمنان ما در عرصۀ جنگ زمینی، هوایی، دریایی، نفتی، فرهنگی، هنری، ورزشی، صنعتی، سنتی و توهمزا نتوانستند ما را شکست بدهند و حالا وارد عرصۀ معلولیت شدهاند، اما باید بدانند که ما افراد دارای معلولیت در اینجا و سایر جاهایی که پولمان نفوذ دارد، تا نفت در لولههایمان داریم، در برابر یاوهسرایی و دروغگوییهای این معلومالحالها میایستیم و نمیگذاریم دروغهایشان را در قالب حقوق بشر، همنوعخواهی، انساندوستی و…به ما قالب کنند. ما با صراحت تمام بیان میداریم که همۀ نهادهای بینالمللی، از w h o تا سازمان ملل و سایر سازمانها، لانۀ جاسوسی دشمنان ما هستند و از همۀ این جاسوسان شوم اعلام برائت میکنیم.
در پایان بخشی از شعر زیبا از لسانالغیب را با عشق تقدیم میکنیم، امید که توبهنامۀ ما مورد پذیرش دوستان هدهدی قرار گرفته باشد.
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
زین جا به آشیان وفا میفرستمت
در راه عشق مرحلۀ قرب و بُعد نیست
میبینمت عیان و دعا میفرستمت
هر صبح و شام قافلهای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا میفرستمت
تا لشکر غمت نکند مُلک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
میگویمت دعا و ثنا میفرستمت
…
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا میفرستمت
«موشی سرود مجلس ما ذکر خیر توست
بشتاب هان که اسب و قبا میفرستمت
خاکسار کممقدار
موشکاف، متخلص به موشی