هفته پیش، کله سحر، هنوز از خواب بیدار نشده بودیم که از شهرداری با ما تماس گرفتن و از ما به عنوان فرهیختهترین نماینده کوران، درخواست کردند برای جلسه بسیار مهم و اضطراری که خود شهردار هم تشریف دارن، به شهرداری برویم. فرمودند: جلسه تا یک ساعت دیگر شروع میشود و حضور شما در جلسه بسیار ضروری است. پیش خودمان گفتیم اگر آن قدر حضورمان ضروری بود، چرا حالا تماس گرفتهاید؟
اگر چه بسیار به ما برخورده بود، اما باز گفتیم فداکاری کنیم و به خاطر حل مشکلات جامعه کوران، برویم و با شهردار گپی بزنیم. خدا را چه دیدی، اگر مشکلات هم حل نشود، حداقل یک هدیهای چیزی شاید از این بزرگواران به ما برسد.
همه برنامهها را کنسل کرده و به شهرداری رفتیم. استقبال گرمی از ما به عمل آمد و ما را در اتاق انتظار نشاندند. بوی عطر خاصی میآمد که من را یاد پدربزرگ مرحومم میانداخت. نوع حرف زدن بزرگواران و صدای پوتین و بیسیم من را به شک انداخت که نکند اتاق را اشتباه وارد شدهام. از بزرگواری که آنجا بود پرسیدم: اینجا شهرداری است؟
بزرگوار که سعی میکرد حداکثر معنویت را به صدایش بدهد گفت: بله برادر روشندل، درست تشریف آوردید. ماشالا شما باهوش هستید. اینجا قرارگاه فرزندآوری است و در جلسه امروز قرار است در خصوص طرح ضربتی جوانسازی جمعیت صحبت کنیم.
گفتم: فکر کنم من اشتباه آمدهام. من به جلسه مناسب سازی دعوت شده بودم.
آقای برادر گفت: خیر، درست تشریف آوردهاید. شما روشندلان هم باید به ما در این طرح ضربتی کمک کنید.
گیج و منگ بودیم که ما را به داخل سالن هدایت کردند. حدود 45 دقیقه مقدمات جلسه طول کشید. سعی کردیم خودمان را با خوردن آناناس و انبه و آووکادو و چند میوه دیگر که دقیقاً نمیدانستیم چیست مشغول کنیم. اصل جلسه که شروع شد، یکی از حاضرین گزارش عملکرد داد:
جناب شهردار، ما در یک ماه گذشته با همکاری نیروهای داوطلب و دوستانی که در سایر ارگانها داریم، 250 داروخانه را به علت فروش ادوات ضد فرزندآوری پلمپ کردیم؛ 500 فروشگاه نیز تهدید شدهاند و برای اینکه حساب کار دستشان بیاید، شیشه فروشگاه را پایین آوردهایم که بدانند ما جدی هستیم. همچنین 700 ماما و پزشک به علت موافق نبودن با طرح جوانسازی، بازداشت شدهاند. 25000 شهروند هم به دلیل استفاده از ادوات شنیع ضد فرزندی با هجوم به خانههایشان مورد ضرب و شتم قرار گرفتهاند و همهشان قول دادهاند حداکثر تا 1 ماه، 3 تا فرزند بیاورند.
شهردار که از صدای هیجان زدهاش مشخص بود از اقدامات صورت گرفته کیفور شده گفت: خب حالا در یک ماه آینده چه کار کنیم؟
بعد از اظهارنظرهای فراوان که یک جاهاییش واقعاً قابل ذکر نیست و مثبت 18 بود، نهایتاً قرار شد:
۱- با هماهنگی ارشاد، در سینماها کاری به کار جوانان نداشته باشند تا آنها بتوانند در طرح جوانسازی مشارکت بیشتری بکنند. (بودجه 2 همت)
۲- مصوب شد در پارکها، درختان را قطع کنند و به جایش اتاقهای خصوصی بسازند تا جوانان بتوانند در طی روز استراحت کنند. (بودجه 3 همت)
مقرر شد از شرکتهای فیلمسازی دوست دعوت شود تا فیلمهای خاص وطنی مناسب با فرزندآوری تهیه شود و در مترو و اتوبوس پخش کنند تا مردم زودتر بچهدار شوند. (بودجه 7 همت)
۴-مقرر شد گشتهای خاصی در خیابانها بگذارند تا از مردم نظرشان را درباره طرح جوانسازی بپرسند و اگر مخالف بودند، آنها را به راه راست هدایت کنند و اگر موافق بودند، همان جا ترتیبی اتخاذ کنند که مشارکت کنند. (بودجه 10 همت)
حاضران در جلسه هیجان خاصی داشتند و احساس میکردم همگی تمایل به مشارکت بالا پیدا کردهاند. از این وضعیت خیلی ترسیدم. ناگهان شهردار رو به من کرد و گفت: آقای موشکاف، شما برای ما چی دارید؟
من که دست و پایم را گم کرده بودم کمربندم را سفت کردم و گفتم: به خدا من دیگر توانی ندارم. 7 فرزند تحویل جامعه دادهام و دیگر موقع بازنشسته شدنم است.
با ملاحت تمام فرمودند: آقای موشکاف، ماشاالله شما جوانید. ما از شما انتظار بیشتری داریم. باید کاری کنید تا آخر این ماه، حداقل 500 زوج نابینا ازدواج کرده و بچهدار شوند.
گفتیم آقای شهردار مگر ماکروفر است. نابینایان نان شب ندارند، شغل ندارند، مسکن ندارند، از سایه سر شما بزرگواران اصلاً از خانه نمیتوانند بیرون بیایند، چه طوری ازدواج کنند؟
فرمودند: جناب موشکاف بهانه نیاورید. شما دوست خوب ما هستید. گفتیم همکاران یک هدیه خوب برایتان کنار بگذارند. حالا بفرمایید اگر ما بخواهیم دوستان عزیز روشندلمان را به ناهار دعوت بکنیم و با آنها در این رابطه صحبت کنیم، شما کمک میکنید؟
گفتیم چرا که نه. ناهار که اشکالی ندارد. فقط همان طور که عرض کردم، دوستان نابینا نمیتوانند خیلی راحت از خانه بیرون بیایند. به نظرم اگر به جای این کارها کمی بر روی سامانه حمل و نقل و دسترسیپذیری…
شهردار با بیمیلی حرفم را قطع کرد و گفت: آقای موشکاف دوباره شروع نکنید. ما برای این مسخره بازیها نه وقت داریم نه بودجه. اما میتوانیم اتوبوس دم در دوستان روشندل بفرستیم تا همه را یک جا جمع کنیم و اگر موافق بودند همان جا خطبه را جاری کنیم!.
گفتیم خطبه؟ چه خطبهای برادر؟ عرض کردم که دوستان ما شغل و درآمد ندارند. مسکن هم که آرزو شده. توی جوب نمیتوانند زندگی کنند که!
گفت: آقای موشکاف، شما آدم دموکراتی هستید. جای آن عزیزان تصمیم نگیرید. اگر خودشان بخواهند، ما چه کارهایم؟
از این همه منطق کاملاً قانع شدم. نهایتاً قرار شد من 1000 کور را یک جا دعوت کنم که هم ناهاری بخورند و هم فرمایشات شهردار محترم را بشنوند و خودشان در این باره نظر بدهند.
روز موعود، شهرداری که همیشه از بودجه نداشتن مینالید، 2000 دستگاه اتوبوس و کلی خدم و حشم به ما اختصاص داد تا کوران را جمع کنیم. خوراکیهایی هم که آورده بودند همگی گرم بودند تا میل فرزندآوری کوران را بیشتر کنند. پس از اینکه همه کوران جمع شدند و حسابی از این سفره لقمهای چرب برگرفتند، خود شهردار پشت تریبون رفت و در خصوص لذتهای ازدواج و فرزندآوری صحبت کرد به طوری که آب از لب و لوچه همه راه افتاد. کمکم حرفهایش به جاهای باریک کشیده میشد که میخش را در سر بزنگاه کوبید و گفت:
عزیزان روشندل، آیا شما جنس مخالف را دوست دارید؟
همه با هم مثل بچههای مهد کودک بلند و کشیده: بله.!
عزیزان من، آیا شما ازدواج را دوست دارید؟
همه با هم: بله بله.
آیا شما دوست دارید از لذائذ فرزندآوری که بخشی را گفتم و بخشی هم واقعاً قابل گفتن نیست و فقط باید خودتان بچشید، بهرهمند بشوید.
همه هیجان زده: بله بله بله.
خب پس مبارک است.
به اینجا که رسید، ناگهان همه سوت و کف و هورا کشیدند و من متوجه شدم یک نفر مشغول خواندن خطبه عقد است. نفهمیدم خطبه برای چه کسی بود اما بعد از اتمام، دوباره شهردار گفت، ایشالا همه به پای هم پیر بشوید. همه دوباره با هیجان و سوت و کف و هورا از صحبتهای شهردار استقبال کردند.
وقتی خسته و کوفته داشتیم با اتوبوس برمیگشتیم منزل، شنیدیم رادیو گفت: مراسم ازدواج 500 زوج روشندل امروز با همت شهرداری و ابتکار شخص شهردار برگزار شد.
حالا یک هفته است که عمه مرحوم من مورد عنایت دوستان قرار میگیرد. هر روز 500 تماس دارم که از من میخواهند دقیقاً مشخص کنم که با چه کسی ازدواج کردهاند و یارشان را به آنها برسانم وگرنه میآیند و خودم را مورد عنایت قرار میدهند.
البته اینها خیلی مهم نیست. برایم سؤال است که آیا من خودم هم جزو آن 500 زوج به حساب نمیآیم؟
ارادتمند
موشکاف کثیر الزوجه