ایستگاه بهشت در سال 1385 به کارگردانی نادر مقدس تولید شد. ژانر عاشقانه و خانوادگی دارد و درباره عشق، ازدواج و شخصیت یک فرد نابینا است. تنهایی، انزوا، نداشتن هم صحبت و رفیق در نابینایان یک مشکل اجتماعی است و زمینهساز بیماریهای روحیـروانی چون افسردگی میشود. چنین فیلمهایی که به بررسی ابعاد عشق و ازدواج در جامعه نابینایان میپردازد، سودمند است.
مشخصات این فیلم عبارت است از:
زبان: فارسی
زمان: یک ساعت و 35 دقیقه
موسیقی: کارن همایونفر
فیلمبردار: غلامرضا آزادی
نویسنده: افسانه منادی و نادر مقدس
بازیگران: شهاب حسینی، فرهاد اصلانی، سپیده خداوردی، مهدی میامی، پوراندخت مهیمن، عبدالرضا اکبری، مریم صباغیان معصومه میرحسینی.
داستان
شهاب حسینی در نقش فرد نابینایی به نام سروش عنایتی بازی میکند. شغل او نوازندگی است و وضع مالی خوبی دارد؛ از طرف دیگر مقبولیت و محبوبیت اجتماعیاش هم خوب است. تصمیم میگیرد به بیمارستان چشم پزشکی برود تا معایناتی برای بازگشت بیناییش انجام دهند و در صورت لزوم روی چشمانش جراحی شود. پزشک او، دکتر هدایتی است. فرهاد اصلانی این نقش را بر عهده دارد. در جریان رفتنها به بیمارستان و معاینات، با پرستاری به نام غزاله همتی آشنا و عاشق او میشود.
روز تولد غزاله همراه با دسته گل و هدیه و با هدف معاینه به بیمارستان میرود. در چند دقیقهای که در بیمارستان است، رفتارها و حرفهای پزشک نسبت به غزاله او را متقاعد میکند. پزشک به غزاله علاقهمند است. از اینرو تصمیم میگیرد از بیمارستان بیرون برود با این که قرار بود شب را در بیمارستان بماند و آماده جراحی شود. به احتمال زیاد در جراحی بیناییاش باز میگشت و جشن ازدواج با غزاله قطعی میشد.
سروش با عصبانیت و عجله بیمارستان را ترک میکند و هر چه غزاله فریاد میزد، توجهی نمیکند. پس از آمدن در خیابان در کناری ایستاده که خودرویی به شدت به او میزند و کشته میشود. سروش به دلیل این که با مردم دوست و صمیمی بود و اگر کسی نیازی داشت، رسیدگی میکرد، همه او را دوست داشتند. از این رو در غمش اشک ریختند و بر سر مزارش غوغایی به پا شد.
سروش پس از فوت، گویی مجدداً زنده میشود و در ایستگاه بهشت آرزو میکند زنده میبود و جراحی چشمش انجام میشد و با غزاله ازدواج میکرد و لذت عاشق شدن را میچشید؛ سپس این حادثه اتفاق میافتاد. همان جا به او قول بازگشت به دنیا داده میشود، به شرط این که از گذشته خودش به کسی چیزی نگوید و خودش را معرفی نکند، البته فقط برای چند روز.
سروش به دنیا بازگشت و حتی در مجلس ترحیم خودش شرکت کرد. سپس به بیمارستان میرود و سراغ غزاله را میگیرد، متوجه میشود از فقدان سروش بیمار شده و بستری است. به اسم نیما به اتاق غزاله میرود ولی نمیتواند با او صحبت کند. از طرف دیگر میبیند افسری برای تحقیق دربارهی تصادف و کشته شدن سروش، سراغ دکتر هدایتی را میگیرد. بعد از دقایقی غزاله با ماشین دکتر به خانه میرود و گفت و گوی آنان در ماشین نشانگر این است که غزاله نسبت به تصادف سروش شک دارد و معتقد است او را عمداً کشتهاند. یا هنگام معاینه، سروش حرفهایشان را شنیده و عصبانی شده و در نهایت ماشین به او زده است. دکتر بسیار به غزاله رسیدگی میکند و درصدد است با او ازدواج کند. نیما یا همان سروش سراغ همکاران غزاله، مادر غزاله، بارها سراغ خود غزاله و حتی به شمال ایران و خانه خواهر غزاله میرود، همینطور با دکتر چند بار صحبت میکند. هدفش این است که غزاله، عشق و دوستی او را درک کند؛ اما همه با او بدرفتاری کرده حتی به او توهین میکنند و گاه او را کتک میزنند. تنها کسی که او را درک میکند دکهدار بیمارستان است که او هم نمیتواند برای وی کاری انجام دهد.
بالاخره وقت سروش تمام میشود. در این ارتباطات و روابطی که با انسانهای متعدد داشت، درصدد بود اشتباه آنان را برطرف کند ولی همگان با او بدرفتاری داشتند به ویژه غزاله بارها او را از خود راند و با عباراتی مثل «گم شو» با او سخن میگفت. پس از دیدن این همه سختیها، متوجه شد بینایی دارد ولی خوشی و لذت و رفاه دوره نابینایی را ندارد، در آخر فریاد میزند: «پشیمان هستم. کاش نمیآمدم، بینایی دارم ولی شکست خوردهام و از خودم بدم میآید.» در پلان آخر، غزاله به سروش میگوید: »برو گم شو» و به سوی خانه خواهرش میرود که سگی به او حمله میکند و سروش به سرعت میآید تا به غزاله کمک کند. در اینجا غزاله متوجه میشود این سروش است که بازگشته و به سراغ سروش میرود اما وقت سروش تمام شده و دیگر غزاله نمیتواند او را ببیند. در ثانیههای آخر، سروش به شغل و نابینایی سابقش بازگشته و روی سن نشسته و نوازندگی میکند.
نکات و درسها:
از این فیلم میتوان چند نکته را آموخت:
1ـ فیلم سرگذشت یک فرد در دو دوره نابینایی و بینایی را به تصویر کشیده و گویای آن است که نابینایی مساوی با بدبختی و بینایی مساوی با خوشبختی نیست. کسی میتواند بینا باشد ولی زندگیاش جهنم باشد و هیچ لذتی احساس نکند. بسیاری از نابینایان بودهاند که هم زندگی شیرین داشته و هم شغل و درآمد کافی و برعکس چه بسیار از بینایان بودهاند که زندگی شیرین و پیشرفت و ترقی اجتماعی نداشتهاند.
2ـ فیلمساز با مقایسه عینی دو مقطع از زندگی یک فرد، آگاهی میدهد که بینایی و نابینایی عامل اصلی خوشبختی و بدبختی نیست. همچنین افراد دیگری مثل دکتر هدایتی را به تصویر کشیده که به رغم بینایی و ثروت و موقعیت اجتماعی اما زندگی شیرین و شاد ندارد. فیلمساز، روابط انسانی، ارتباط یک فرد با دیگران و نیز فعالیتهای او را اصلیترین عامل در خوشبختی یا بدبختی انسانها میداند. سروش در بخش اول با این که نابینا است ولی به دلیل ارتباطات انسانی با افراد جامعه و ایثارگری او، همیشه خندان است و زندگی شاد و پر تحرک و سودمندی دارد؛ اما در مرحله دوم با این که بینا است اما تنها، افسرده و غمگین است.
3ـ واقعیتهای موجود در جامعه تعیین کننده سرنوشت انسان است. فیلمساز تلاش کرده بفهماند نابینایان به دنبال تخیلات ذهنی نروند بلکه به واقعیتها توجه کنند.
4ـ شادی و عشق عنصر تعیین کننده در زندگی است و هر کس ابتدا باید به این عنصر اهتمام داشته باشد.
مآخذ
«ایستگاه بهشت، فیلم ماورایی نیست»، نادر مقدس، سایت ایسنا.
راهنمای فیلم معلولیت، اباذر نصر اصفهانی، قم، صحیفه خرد و مؤسسه معلولین فرهیخته، 1394، ص22.