راه رفتن زیر باران (نابینایان و مواجهه با تمسخر و پنهان کاری دیگران)

مسعود طاهریان: دانش پژوه حوزه روانکاوی

0

مسعود طاهریان

پیش میاد در فضای اجتماعی و شغلی آدما با نابینایی آشنا نباشن و بعضی موقع‌ها آگاهانه یا نا‌آگاهانه سر کارمون بذارند؛ به خاطر ندیدن بهمون بخندن؛ چیزی رو ازمون پنهان کنن یا سعی کنن مسائل رو یه جور دیگه نشونش بدن. می‌تونه این کارا حسابی اعصابمون رو به هم بریزه و چوبی باشه در چرخ روابطمون. اولین جایی که به افراد مشاوره دادم، مدرسه‌ای بود که توش تجربه‌های این جوری زیادی داشتم. اونجا بیشتر مراجعینم رو سایرین بهم ارجاع می‌دادن. اکثرشون قبلاً من رو ندیده بودن و هیچ شناختی از آسیب بینایی نداشتن. خیلی هم سطح تحصیلات و اطلاعاتشون بالا نبود. چند بار اونجا شرایطی برام پیش اومد که عمیقاً دلم می‌خواست زمین و آسمون رو بهم بدوزم و دبه رو زمین بکوبم و برم کنج خونه بشینم و بگم اصلاً آقا خر ما از کُرِگی دُم نداشت که نداشت. شاید برای روشن شدن موضوع، حرف زدن درباره دو‌تا‌شون بد نباشه.

یه بار همکارانم دختر هفت ساله‌ای رو بهم ارجاع دادن که مشکوک به اختلال نقص توجه – بیش فعالی بود. مادرش علاوه بر فرزند بزرگش، پسر چهار ساله خودش رو هم آورده بود. توی مدرسه جای امن و مناسبی نداشتیم که بچه‌های کوچولو منتظر بمونند و بازی کنند و کسی مراقبشون باشه. پس کل خانواده اومدن توی جلسه مشاوره. بودن دو بچه کم سن و سال، مدیریت فضا رو برام حسابی سخت کرد. حالا گرفتاری واقعی این بود که اونا اصلاً هیچ شناخت و آگاهی نسبت به فرد و به تبع متخصص نابینا نداشتن و تقریباً نتونستن باهاش کنار بیان و با من ارتباط بگیرن؛ بنابراین وقتی هر اتفاقی می‌افتاد که ربطی به ندیدن داشت، همگی می‌خندیدند و مسخره بازی در می‌آوردن؛ مثلاً وقتی از بچه‌ها خواستم نقاشی‌شون رو برام توضیح بدن، صریح و بی‌رودربایستی پرسیدن مگه متوجه میشی؟ یا وقتی خودکارم افتاد و روی زمین دنبالش گشتم، با پوزخند گفتند نمی‌تونی پیداش کنی.

در کل تجربه پرفشار جالبی بود. ما نابینایان در فضای کاری و تخصصی‌مون بی‌شک با چنین چالش‌هایی رو‌برو می‌شیم. فکر می‌کنم می‌تونیم با اقداماتی اون‌ها رو مدیریت کنیم؛ مثلاً دانش و مهارت تخصصی‌مون رو بالا ببریم تا جایگاهی در ذهن افراد پیدا کنیم که اشتباهات ناشی از ندیدن خیلی اهمیت نداشته باشه؛ روی پذیرش معلولیت‌مون کار کنیم تا برخورد‌های نا‌مناسب بقیه به هممون نریزه؛ شیوه صحیح ارتباط با افراد بینا رو متناسب با شرایط نابینایی‌مون تمرین کنیم؛ در روابط بین فردیمون خوش اخلاق و خوش رفتار باشیم؛ آخرم یاد بگیریم چه طور مسئله نابینایی و انجام فعالیت‌های حرفه‌ای و تخصصی همراه با معلولیت رو برای اشخاص بینا توضیح بدیم.

این رو هم بگم اگه الآن بود، شاید سراغ تجربه بالا نمی‌رفتم. آخه مراجع کم سن و سال بود و نشانگان بیش فعالی داشت و کودک خردسالی همراهش بود و مدرسه‌مون امکانات پذیرش و بررسی چنین افرادی رو نداشت. چه بینا باشیم و چه نابینا، مسئولیت نداریم خودمون رو به آب و آتش بزنیم و هر مراجعی رو بپذیریم. بستر باید فراهم باشه تا بتونیم خدمت حرفه‌ای ارائه بدیم. فراهم نشد، نبایستی اصرار به جبران افراطی داشته باشیم. ارائه خدمت به هر وضعی خودش نیاز به تحلیل و بررسی داره. باید بپرسیم:

«چی شده در هر شرایطی دلمون می‌خواد به کارمون ادامه بدیم؟»

تازه در زمینه کار با کودکان، آزمون‌های تشخیصی، تجهیزات کمکی و مشاهده زبان بدن و هیجانات فاکتورهای اساسی هست که باید در نظر گرفت. توی خیلی مراکز، برای رفع مشکلات کودک یه تیم با تخصص‌های مختلف با مشاور کودک همکاری می‌کنن. وقتی روان درمان نابینا است نیاز به این المان‌های کمکی و تیم همراه می‌تونه بیشتر احساس بشه.

***

یه بار دیگه توی مدرسه مراجع بزرگسالی با شکایت ترس و نگرانی مفرط و نخوابیدن یه هفته‌ای پیشم اومد. شخصی حساس و ترسو به نظر می‌رسید و این ویژگی با دیدن کابوسی تشدید شده بود. بهم گفت دو روزه همسرش به خاطر نگرانی و بی‌قراریش به سر ‌کار نرفته و خونه کنارش مونده. با توجه به شکایت مراجع (یعنی بی‌قراری شدید، نخوابیدن یه هفته‌ای و مختل شدن کارکرد خانوادگی) اولین چیزی که به ذهنم رسید ارجاع به مرکز مشاوره منطقه و متخصص روان‌پزشک بود. ولی حین هماهنگی‌های ارجاع با مقاومت مراجع مواجه شدم و در نهایت به ارائه پیشنهاداتی برای مدیریت ترس اکتفا کردیم. حالا مسئله مربوط به ندیدن این بود که در ابتدای جلسه به نشانگان جسمی و غیر کلامی مراجع توجه نکردم. اصلاً خستگی ناشی از یه هفته نخوابیدن، بی‌قراری ناشی از ترس مفرط و عدم انسجام ذهنی در مراجع نبود و من به عنوان متخصص نابینا بی‌توجه به علائم صوتی، تنها حکم به صداقت گفته مراجع گذاشتم و مداخله‌ام رو مبتنی بر خدمات دارویی و روان‌پزشکی در نظر گرفتم و سریع هماهنگی‌های لازم رو برای ارجاع انجام دادم؛ اما چون برای مراجع علائم آن قدر آزار دهنده نشده بود تا ارجاع به مرکز مشاوره و جلسه مجدد روان‌درمانی را بپذیرد، پیشنهادم رو رد کرد.

اینم یکی از تجربه‌های جالبم در فضای روان‌درمانی بود. حتماً پیش میاد که بعضی از مراجعین مقدار یا تمام واقعیت رو پنهان کنن. به خاطر همین روان‌درمان چه بینا و چه نابینا باید متوجه تناقض بین ابراز کلامی و غیر کلامی باشه و اون رو تحلیل کنه. در این زمینه به قول کتاب: بدن هرگز دروغ نمی‌گوید نوشته آلیس میلر علائم بدنی و صوتی و حرکتی مراجعین حسابی به کار روان‌درمان نابینا میاد. نباید اون‌ها رو نادیده بگیره و تنها مبتنی بر گفتار مراجع، حکم و تکنیکی رو دنبال کنه.

برای مثال مراجع بالا اصلاً خواب‌آلوده صحبت نمی‌کرد؛ پرش فکری و زبانی نداشت؛ کاملاً صاف و محکم روی صندلی نشسته بود؛ تُن و لحنش عادی بود؛ عاطفه و هیجاناتش رو در کلام و گفتار طبیعی بروز می‌داد. منم وقتی متوجه این نشانه‌ها شدم، فرایند کارم رو تغییر دادم. این مسئله تجربه‌ای شد که در روان‌درمانی‌های بعدی حواسم رو جمع کنم؛ عجله‌ای برای تموم کردن مصاحبه تشخیصی در مدت کوتاه نداشته باشم؛ عوامل جسمانی رو در نظر بگیرم؛ نگاهی به مسائل خلقی، عوامل اضطراب‌زا، بیماری‌های جسمانی و داروهای مصرفی مراجع بندازم؛ بعد عوامل زمینه ساز، آشکار ساز و تداوم بخش مشکلات رو بررسی کنم. حتی می‌تونم از مراجع تست‌هایی مثل (اِم اِم پی آی) بگیرم تا متوجه وانمود خوب، وانمود بد و مقاومتش بشم.

حرف آخر اینکه ما نابینایان لازمه با خودمون همدلی داشته باشیم و بدونیم بسیاری از بزرگان هم اشتباهات فاحشی در زمینه کاریشون انجام دادن و باعث شده مراجعینشون مقاومت پیدا کنن یا برن و دیگه پشت سرشون رو نگاه نکنن. مهدی اخوان ثالث میگه:

مرد و مرکب گرم رفتن لیک

ماندگی نپذیر

خستگی نشناس

رخش رویین گرچه هر سو گردباد می‌انگیخت

***

این بود ماجرا و روایت من. شما هم از تجربه‌های زیسته‌تون بگید.

در چنین شرایطی شما حواستون به چه چیزهایی هست و چه کار‌هایی می‌کنید؟

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

حاصل عبارت را در کادر بنویسید. *-- بارگیری کد امنیتی --