در این پادکست که موضوع آن سلامت روان است، گفتوگویی میان ویل باتلر، مجری پادکست، و هایدی جاشی، متخصص روانشناسی، انجام میشود. در این گفتوگو نکات و چالشهای مختلفی که افراد نابینا در زندگی روزمره با آنها روبهرو هستند، مطرح میشود. این مکالمه بهویژه بر جنبههای روانشناختی نابینایی و چگونگی سازگاری با این تغییرات در زندگی تأکید دارد. در طول بحث، باتلر و جاشی درباره شیوههایی صحبت میکنند که افراد نابینا میتوانند از طریق آنها به زندگی بهتری دست یابند و با چالشهای خود مقابله کنند.
هایدی جاشی دارای مدرک دکترای روانشناسی است و عضو هیئت علمی یک دوره تخصصی روانشناسی خانواده محسوب میشود. او میگوید بیشتر ساعات کاری خود را در هفته صرف آموزش مباحث سلامت روان و مهارتهای ارتباطی به پزشکان میکند و زمان کمی برای پذیرش مراجعان دارد. به همین دلیل، تعداد محدودی مراجعهکننده میپذیرد.
او همچنین اشاره میکند که هیچ بینایی قابلاستفادهای ندارد و خود را کاملاً نابینا میداند. در ادامه، جاشی درباره نحوه برخورد دیگران در فضای کار صحبت میکند و توضیح میدهد که گاهی اوقات، حتی با وجود پوشیدن لباس پزشکی، برخی تصور میکنند او بیمار است یا در محیط گم شده است. او همچنین میگوید وقتی برای مشاهده روند درمان یا کمک به روانشناسان وارد اتاق درمان میشود، در صورتی که اجازه ندهد و صریح برخورد نکند، جلسه به سمت صحبت درباره شرایط نابینایی او پیش میرود.
ویل باتلر و هایدی جاشی در ابتدای گفتوگو به موضوع کمک نابینایان به دیگران پرداختند. یکی از نکات کلیدی این بود که افراد نابینا اغلب فراموش میکنند که آنها نیز میتوانند منبعی از کمک برای دیگران باشند. این کمک میتواند شامل گوش دادن، ارائه مشاوره یا حتی اشتراک تجربیات شخصی برای حمایت از دیگران باشد.
هایدی تأکید کرد که تواناییهای خاص نابینایان، مانند تطبیقپذیری و توانایی حل مسائل به شیوههای خلاقانه، میتواند ارزش زیادی داشته باشد. همچنین این مسئله که نابینایان از نظر روانشناختی با مشکلات و چالشهای متفاوتی مواجه میشوند، به آنها دیدگاه منحصربهفردی در مواجهه با مسائل زندگی میدهد. این دیدگاه میتواند به دیگران در درک بهتر چالشها و راههای غلبه بر آنها کمک کند.
بحث دیگری که مطرح شد این بود که آیا سختیها و مشکلات میتوانند به نوعی فرصت یا مزیت تبدیل شوند؟
ویل باتلر و هایدی جاشی این موضوع را با اشاره به مفهوم “مزیت ناملایمات” که از کتابهای مالکوم گلدول استخراج شده، بررسی کردند.
این ایده بیان میکند که مواجهه با چالشهای بزرگ، مانند نابینایی یا سایر ناتوانیها، میتواند باعث ایجاد مهارتهای خاصی در افراد شود که در شرایط عادی ممکن است رشد نکند. بهعنوان مثال، افراد نابینا ممکن است در حل مسئله، تطبیقپذیری و خلاقیت، مهارتهای قویتری پیدا کنند.
با این حال، ویل و هایدی تأکید کردند که سختیها همیشه نمیتوانند به یک مزیت یا فرصت تبدیل شوند. گاهی اوقات، سختیها تنها سختی هستند و چیزی جز یک چالش دردناک به همراه ندارند. نکته کلیدی این است که افراد نباید خود را تحت فشار قرار دهند تا همیشه این سختیها را به فرصت تبدیل کنند. بهجای آن، آنها میتوانند این چالشها را بپذیرند و صرفاً روی مدیریت آنها تمرکز کنند.
هایدی جاشی در اینجا تجربه شخصی خود از ابتلا به سرطان سینه را به اشتراک گذاشت. او توضیح داد که در ابتدا، این بیماری چیزی جز یک مصیبت برای او نبود و نمیتوانست در آن مزیتی ببیند. اما پس از گذشت زمان و یافتن حمایت، توانست با آن کنار بیاید و از آن عبور کند.
در نتیجه، هرچند ممکن است سختیها گاهی اوقات به رشد منجر شوند، باید این واقعیت را پذیرفت که همیشه قرار نیست از دل چالشها یک فرصت پیدا شود. مهمتر از همه، تطبیق با شرایط و یادگیری مدیریت آنها است.
یکی از اصلیترین نکات این گفتوگو، چالشهای روانشناختی مرتبط با نابینایی بود. تغییراتی که افراد نابینا در زندگی خود تجربه میکنند، میتواند احساساتی چون اضطراب، ترس، ناامیدی و حتی سردرگمی را به همراه داشته باشد. هایدی جاشی اشاره میکند که افراد نابینا، بهویژه کسانی که بهمرور زمان بینایی خود را از دست دادهاند، بیش از هر چیز با “تغییر” مواجه هستند. تغییرات در دنیای اطراف، بهویژه در تواناییهای فیزیکی و روانی، میتواند احساس از دست دادن کنترل و عدم اطمینان به آینده را ایجاد کند. این احساسات، بهویژه زمانی که فرد در محیطهایی قرار گیرد که برای افراد بینا طراحی شدهاند، میتوانند موجب حس انزوا یا بیاهمیتی شوند.
در ادامه گفتوگو، یکی از موضوعات مهم این بود که افراد نابینا باید به درمانگرانی مراجعه کنند که قادر به درک چالشهای ویژه آنها باشند. بسیاری از درمانگران معمولاً به مسائل روانشناسی عمومی تسلط دارند، اما درک دقیق مسائل خاص نابینایان نیازمند تجربه و آگاهی ویژهای است. بنابراین، انتخاب روانشناس مناسب که بتواند با شرایط فرد نابینا همدلی کرده و به نگرانیهای او توجه کند، میتواند در فرآیند درمان بسیار مؤثر باشد. البته، این به این معنا نیست که همه افراد نابینا باید به روانشناس نابینا مراجعه کنند. در واقع، برخی ممکن است ترجیح دهند با درمانگرانی کار کنند که به مسائل عمومیتر روانشناسی مسلط باشند اما درعینحال بتوانند چالشهای نابینایان را نیز درک کنند.
نکته مهم این است که درمانگر باید از مهارتهای همدلی و آگاهی از وضعیت نابینایان برخوردار باشد و بتواند محیطی حمایتی برای درمان ایجاد کند.
در پاسخ به این پرسش که آیا بهتر است افراد نابینا به درمانگرانی که خود نیز نابینا هستند مراجعه کنند، هایدی جاشی پاسخ میدهد که این تصمیم به خود فرد بستگی دارد. برخی از افراد ممکن است احساس کنند که اگر درمانگری نابینا باشد، میتواند درک بهتری از چالشهای آنها داشته باشد. این امر ممکن است باعث ایجاد حس راحتی بیشتر در فرد شود. از سوی دیگر، برخی ممکن است به درمانگرانی با تجربههای مختلف مراجعه کنند که توانایی تطبیق بیشتری با مشکلات عمومی و خاص دارند.
در نهایت، ویلی باتلر و هایدی جاشی تأکید کردند که زندگی نابینایان، هرچند با چالشهایی همراه است، اما با حمایت جامعه، آموزش مناسب و تلاش برای استقلال، میتوان کیفیت زندگی را بهبود بخشید.