مرور رده
زندگی
تعامل در خرید (بخش دوم)
همراهان عزیز! در شمارۀ پیش پای تجربۀ حمیدرضا و الهام در مورد خرید کردن و تعامل با فروشندگان نشستیم. اینک در بخش دوم و پایانی، پروانه و سهیلا ما را مهمان تجربههای ارزشمند خود میکنند. باشد که خواندن این تجربهها سبب آشنایی بیشتر افراد…
تعامل در خرید (بخش نخست)
همراهان عزیز! با نزدیک شدن به فصل بهار بسیاری از ما هم دلمان میخواهد همچون طبیعت جامۀ نو بر تن کنیم یا اینکه دستی به سر و روی خودمان و محل زندگیمان بکشیم. چرا راه دور برویم؟! میخواهیم روزانه آب و غذایی به خانه بیاوریم تا شاداب و…
پیچ و خمهای تعامل والدین نابینا و فرزندانشان
همراهان عزیز! بنا داریم در چندین شماره به چگونگی تعامل میان افراد نابینا و سایر گروههای جامعه بپردازیم و با نظر افراد مختلف در موقعیتهای گوناگون آشنا شویم تا در شرایط مشابه از آنها استفاده کنیم.
در این شماره با نگاهی مختصر به…
آنچه افراد بینا لازم است از کمک کردن به نابینایان بدانند
در این شماره بنا داریم به پرسش یکی از مخاطبان بینا پاسخ دهیم؛ پرسشی که شاید در ذهن سایر همراهان بینای ماهنامۀ نسل مانا هم باشد.
زهرا کارمند است. او تاکنون چند باری با افراد نابینا در محل کار مواجه شده است. او میگوید که بسیار مراقب…
در انتظار غروبی خاکستری
راه زندگی همیشه هموار و یکنواخت نیست. گاهی مسائلی پیش میآید که ما را از مسیر همیشگی خارج میکند. آنجاست که باید در سایۀ تدبیر، مشورت و مطالعه تصمیم بگیریم.
در این شماره به سراغ دوستی میرویم که یکی از دورههای سخت زندگی را پشت سر…
سفرنامه استانبول در ایستگاه آخر
با سارا در سربالایی حرکت میکنیم. صورتهایمان از سرما و بارش برف بیحس شده است. بیشتر راه را آمدهایم. فکر کنم یکی از روزهای سرد استانبول است. حمام ترک را فرزانه به من معرفی کرد و فرزانه را یک دوست ایرانی. فرزانه یک برادر نابینا دارد که…
بازار استانبول، محل تلاقی دریا و پرندگان و آفتاب و آسمان
لیلا و مجید خانهای بزرگ اجاره کردهاند. یک خانم موتورسوار ایرانی کلید خانه را در دستشان گذاشته است. خانه سه اتاقخواب دارد که درمجموع پنج تخت دونفره را در خود جای داده است؛ همراه با سرویس بهداشتی مجهز و زیبا، آشپزخانۀ بزرگ بسته، سالن…
یک دوست تازه
اصلاحیه
در شمارۀ گذشته جملۀ زیر در اشاره به اسکوتر آمده است، درحالیکه منظور نگارنده «تراموا» بوده است:
از خیابان اعیاننشین بغداد میگذریم. در محلۀ «کاراکُی» میمانیم. تراموا از خیابان عبور میکند؛ تنها وسیلهای که در طول سفر،…
سه روز در یک روز
نیما بعد از من و سارا و نسیم با چمدان من وارد خانه میشود. در راهروی خانه ایستادهام؛ خانهای حدوداً هفتاد متری در مکانی نزدیک به مالتپه، در منطقه آسیایی استانبول. سمت چپ راهرو، اتاقی کوچک، آشپزخانهای بسته و اتاق پذیرایی قرار دارد.…
آغاز سفر: پرواز
با عصا طول پلهٔ اول را بررسی میکنم. با دست دیگرم نردهٔ فلزی را لمس میکنم. یک پله به بالا میروم. دستم را از روی نرده برمیدارم و از باقی پلهها به کمک عصا بالا میروم. از کولهپشتی استفاده میکنم. گاهی لازم میشود نرده را بگیرم. وقتی…