خودرأیی و بیتفاوتی، دو لبه یک تیغ
سازمانهای مردمنهاد، نه تنها سنگرهایی برای انجام کارهای داوطلبانه و مردمیاند، بلکه باید آیینه تمامنمای مشارکت، همدلی، گفتوگو و دلسوزی باشند. در دل این نهادها، نهتنها هدفهای بزرگ اجتماعی و انسانی پیگیری میشود، بلکه منش و روش انسانی نیز نهادینه میگردد؛ اما گاه، همین بسترهای امیدآفرین، گرفتار آفتهایی پنهان میشوند که از درون، ریشههای مشارکت را میخشکانند. یکی از این آفتها، حضور افراد خودرأی، و دیگری، بیتفاوتی افرادی است که خود را مسئول میدانند اما در عمل، از مسئولیت گریزان هستند.
فرد خودرأی، کسی است که در جلسات، حرفی جز حرف خود را نمیشنود؛ نه تنها اهل مشورت نیست، بلکه گاه از شنیدن نظر دیگران، احساس تهدید میکند. این افراد عادت دارند که طرحها و تصمیمات را در خلوت خود آماده کنند و هنگام مطرح کردن در جمع، نه برای بررسی، بلکه برای تأیید آن را به میان بیاورند؛ هرگونه مخالفت را دشمنی میپندارند و به جای گفتوگو، در پی تحمیل هستند. فضای تصمیمسازی با حضور چنین افرادی، از سادگی و همدلی تهی میشود و به میدان زورآزمایی پنهان بدل میگردد. اینجاست که فرایند تصمیمگیری، نه بر پایه خرد جمعی، بلکه بر مدارِ خواست فردی میچرخد.
رفتار افراد خودرأی، گاه با ظاهر مسئولیتپذیری و فعالیت بالا همراه است؛ آنها در ظاهر میخواهند کار را جلو ببرند، اما کار را با نظر خود پیش میبرند، نه با همراهی دیگران. اینگونه افراد، بهجای آنکه همراه باشند، تنها میخواهند دیگران همراه آنها باشند. از صداهای مخالف نمیآموزند، بلکه آنها را خاموش میکنند. در جلسات رسمی، فضای بحث را بهجای تضارب اندیشه، به میدان نمایش برتری خود بدل میکنند. حتی در اجرای برنامهها، دیده میشود که حذف افراد دلسوز و مستقل، بهعنوان راهی برای رسیدن به هدف خودخواندهشان استفاده میشود.
اما این تنها یکسوی ماجراست؛ سوی دیگر، سکوت سنگینیست که از سوی اعضای مسئول مشاهده میشود. گاه در هیئتمدیرهها، هیئتامنا یا مجامع عمومی، افرادی حضور دارند که نام «مسئول» را بر دوش میکشند، اما خود را بی تکلیف میدانند. نه در جلسات شرکت مؤثر دارند، نه در فعالیتها سهمی ایفا میکنند، و نه در برابر تصمیمات نادرست واکنشی نشان میدهند. این بیتفاوتی، مانند آتشی خاموش، آرام و بیصدا اما ویرانگر است.
چنین وضعیتی، اساسنامه و آییننامهها را از معنا تهی میکند. متونی که قرار بود راهنما باشند، تنها برای نمایش در کاغذ باقی میمانند. درحالیکه هدف از نگارش آنها، ایجاد ساختارهای مشارکتی و قانونی برای جلوگیری از انحراف بود، اما نبود عمل، این ابزارها را بیاثر کرده است. وقتی جلسات رسمی تنها برای امضاکردن برگزار میشود، گزارشها بدون بررسی پذیرفته میشود، وقتی پرسشگری و مسئولیت خواهی حذف میشود، دیگر چه جای امید به پیشرفت است؟
بیتفاوتی مدیران، زمینه را برای یکّهتازی افراد خودرأی فراهم میسازد. سکوت اکثریت، بزرگترین پشتیبان اقلیت یکدنده است. چنین شرایطی، نهتنها فضای همدلی را نابود میکند، بلکه انگیزه نیروهای داوطلب و دلسوز را نیز کاهش میدهد. افراد مستقل، یکییکی کنار میکشند، و میدان، به دست کسانی میافتد که فقط خود را میبینند.
سازمانهای مردمنهاد، با هدف مشارکت همگانی و تصمیمسازی جمعی بنیان گذاشته شدهاند؛ اما اگر این آرمانها در عمل فراموش شود، نقشهای قانونی تنها بهعنوان نام باقی بماند، و اگر افراد دلسوز به سکوت کشیده شوند، نهتنها رسالت سازمان ناتمام میماند، بلکه اعتبار آن نیز از بین میرود.
برای پیشگیری از رشد پدیده خودرأیی در سازمانهای مردمنهاد، نخست باید از مرحله شناخت فراتر رفت و به مرحله ساختاردهی دقیق رسید. پیشبینیهای قانونی و آییننامهای، در این زمینه نقش بنیادین دارند. در همین راستا، لازم است در اساسنامهها بهصراحت، ویژگیهای رفتاری و عملکردی افراد خودرأی مشخص و تعریف شود. چنین تعریفی باید شامل نشانههایی چون خودمحوری، عدم مشورتپذیری، تلاش برای حذف دگراندیشان، و انحصارگرایی در تصمیمگیریها باشد. این تعریف نه برای برچسبزدن، بلکه برای آگاهسازی و اِعمال نظارت مؤثر ضروری است. اما ازآنجاکه اساسنامهها معمولاً توسط مراجع صدور مجوز، محدود یا کنترل میشوند، لازم است تدابیر مکملی نیز در قالب آییننامههای داخلی و مصوبات مجمععمومی در نظر گرفته شود. برای نمونه، میتوان در آییننامه داخلی سازمانها مقرر کرد که هیچ فردی بیش از دو دوره متوالی نتواند عضو هیئتمدیره باشد، تا از انباشت قدرت در یک نقطه جلوگیری شود. همچنین طراحی ساختارهای شفاف برای بازرسی ماهانه و الزام به پاسخگویی مستند و دورهای، میتواند ابزاری نیرومند برای کنترل قدرت و نظارت همگانی باشد. بازرس یا هیئت بازرسی، باید در جایگاهی مستقل، منظم و فعال و نه فقط به طور تشریفاتی، به بررسی عملکردهای فردی و جمعی اعضای هیئتمدیره بپردازد و گزارشهای خود را به مجمععمومی ارائه دهد. این فرایند میتواند همانند یک دستگاه تنفسی، روح ساختاریافته و سالمِ مشارکت را در سازمان زنده نگه دارد.
برای نجات این نهادها، نخست باید زبان گشود و گفت. باید جرئت طرح انتقاد داشت، و البته، نقد منصفانه و سازنده؛ باید اعضای مجامع، با درک وظایف خود، در تصمیمسازی مشارکت کنند. باید اساسنامهها فهمیده و عمل شوند. حضور مؤثر، پیگیری مستمر، گفتوگوهای روشن، و پافشاری بر حقوق جمعی، تنها راه اصلاح این چرخه معیوب است؛ و از همه مهمتر، باید فرهنگ سازمانی بهسوی تعهد، اخلاق، و گفتوگوی محترمانه سوق پیدا کند. فرد خودرأی اگر ببیند که با فرهنگ مشارکت روبهروست، ناگزیر یا تغییر خواهد کرد یا کنار خواهد رفت. اما اگر با سکوت و انفعال روبهرو شود، خود را فاتحِ بیرقیب خواهد دید.
سکوت دیگران، گاه مجوزی است برای گسترش خودکامگی و سکوت بیشتر؛ یعنی، فراموشی رسالتها.
پس اگر به نجات نهاد خود میاندیشیم، باید از سکوت دست بشوییم، و با دل و جان، در ساختن آیندهای روشن، سهیم شویم.