حکایات نابینایان: پنجره‌ای به توانمندی‌ها و تجارب فراموش‌شده

محمد نوری (پژوهشگر در امور فرهنگی معلولان)

0

نقل و روایت‌کردن مطلبی را حکایت گویند؛ گاه مترادف قصه، داستان و سرگذشت؛ ولی بعضی متفاوت دانسته‌اند. حکایت در همه فرهنگ‌ها و زبان‌ها از قدیم وجود داشته و مورد علاقه مردم بوده است. هر چند امروزه به دلیل گسترش فناوری‌های ارتباطی چون اینترنت و شبکه‌های اجتماعی، مردم از سرگرمی‌هایی چون حکایات غفلت کرده‌اند؛ اما، بی‌توجهی به حکایت به‌ویژه در کودکان و نوجوانان نوآموز و به‌ویژه در افراد دارای اختلال بینایی پیامدهای منفی فراوان به دنبال دارد. در گذشته‌های دور، مردم رادیو و تلویزیون، رسانه، مجله و روزنامه نداشتند و فقط با استفاده از حکایت‌گویی، پیام‌ تجربه‌ها را منتقل کرده، راه درست موفقیت و روش زندگی کردن را آموزش می‌دادند.

به همین دلیل متصدیان امور نابینایان به حکایت، حکایت‌گویی و حکایت‌پردازی اهتمام داشتند. یک بخش مهم حکایت در فرهنگ فارسی و دیگر فرهنگ‌ها، داستان‌هایی است که خود نابینایان گفته یا دیگران از قول آن‌ها نوشته‌اند؛ کتاب‌هایی مثل گلستان سعدی و کلیله‌ودمنه، حکایت نابینایان را آورده‌اند؛ اما متأسفانه تاکنون هیچ کتاب مستقلی درباره حکایات نابینایی و نابینایان تدوین و عرضه نشده است. در بیست سال اخیر هر آنچه در این باره یافته‌ام، جمع‌آوری می‌نمایم. چند سال قبل کتابی به نام دانشوران روشندل به قلم ناصر باقری بید هندی منتشر شد که حاوی زندگی‌نامه 180 نابینا است. نویسنده، فصل دوم این کتاب را به حکایات نابینایان اختصاص داده و در مجموع 37 حکایت را از چهار تن از افراد نابینا، از قرن سوم تا سیزدهم قمری، بازنویسی و منتشر کرده است.

این مطلب با عنوان «بر ساحل گفتارهای دلنشین» اولین مجموعه‌سازی از حکایات نابینایان در فرهنگ فارسی است که با گزینش حکایات از منابع متعدد و متنوع، آنها را یک‌جا آورده است. به‌منظور آشنایی با این پدیده فرهنگی، ابتدا خودِ مجموعه را معرفی نموده، سپس یک حکایت کوتاه از این مجموعه را می‌نویسم. در ادامه، توضیحاتی درباره حکایت‌های نابینایان بیان می‌کنم.

نگاهی به یک مجموعه حکایت

«بر ساحل گفتارهای دل‌نشین»، در بخش دوم کتابِ دانشوران روشندل آمده و شامل حکایت‌هایی از ابوالعینا، ابوالبقاء، ابوالعلاء معری و شوریده شیرازی است.

محمد فرزند قاسم اهوازی مشهور به ابوالعینا در سال ۱۹۰ ه.ق. در اهواز متولد شد. به دلیل مرکزیت بصره، به آنجا کوچ کرد. در جوانی نابینا شد و بیشتر عمرش نابینا بود. او در سال ۲۸۳ ه.ق. درگذشت. وی از شاعران و ادیبان بزرگ و صاحب دیوان اشعار و کتاب‌های دیگر است. البته آثارش مفقود شده و فقط قطعه‌هایی از مطالب او در لابه‌لای کتاب‌های قدیمی آمده است.

او را به‌عنوان فردی تیزهوش، حاضرجواب، از مشاهیر دوره عباسیان، حافظ قرآن، مدافع فرهنگ شیعه و شاعر معرفی کرده‌اند. حکایت‌های بسیاری از او بر جای مانده و در مقاله «بر ساحل گفتارهای دلنشین»، 31 حکایت از او آورده شده است.

صَفَدی کتابی به نام نکت الهمیان فی نکت العمیان (گنجینه‌هایی درباره نابینایان) نوشت که قدیمی‌ترین کتاب درباره جامعه هدف است. بخشی را به ابوالعینا اختصاص داده است. به دلیل ژرف‌نگری و تیزهوشی و دقت بینی، مشهور به ابوالعینا یعنی «پدر چشمان» شد. به‌عنوان نمونه یک حکایت از ایشان می‌آورم:

روزی ابوالعینا می‌خواست نزد خلیفه برود. دختر خردسالش از او پرسید: «کجا می‌روی؟» گفت: «نزد خلیفه». دختر گفت: «از این رفتن چه سودی می‌بری؟» گفت: «هیچ.» دختر پرسید: «از نرفتن چه زیانی می‌بینی؟» گفت: «هیچ.»

آن گاه دختر گفت: «ای بابا! چرا کاری می‌کنی که فایده‌ای برایت ندارد؟» و آیه‌ای از قرآن شاهد آورد. سخن دختر، او را مُتِنَبّه ساخت و چند روز به دربار نرفت. تا اینکه خلیفه او را خواست. در پاسخ علت نیامدن، به خلیفه گفت كه دختر چنین گفته است.

خلیفه از این سخن دخترک، خندان شد و به‌رغم بخل و خساست، اِنعام و هدیه‌ای به او بخشید.

از این حکایت می‌توان آموخت:

۱ ـ یک فرد نابینا می‌تواند در جامعه مؤثر باشد و حتی در عالی‌ترین سطوح هم تأثیر بگذارد.

۲ ـ گوشه‌گیری و خانه‌نشینی نابینایان پسندیده نیست و باید در جامعه فعالیت داشته باشند و ارتباطات خود را در همه اقشار گسترش دهند.

۳ ـ نابینایان می‌توانند با فعالیت سنجیده و سخن بر حق مشکلات زندگی‌شان را هم رفع کرده و به منافع مالی برسند.

نابینای دیگر، احمد فرزند عبدالله معروف به ابوالعلا معرّی است که در ۳۶۳ ه.ق. در شهری نزدیک حلب به نام معرة النعمان متولد شد. به دلیل مرکزیت بغداد، در سال ۳۹۸ ه.ق. به آنجا رفت. او در ۴۴۹ ه.ق. از دنیا رفت. آثار بسیاری به او منسوب است، گاه آثارش را بیش از یک‌صد عنوان دانسته‌اند. برخی از کتاب‌هایش مثل رسالة الغفران شاهکاری ادبی است که بعضی آن را همانند کمدی الهی دانته می‌دانند.

در چهارسالگی بر اثر آبله، نابینا شد؛ ولی حافظه و هوش فوق‌العاده‌ای داشت. در ادبیات، شعر و نویسندگی از بزرگان است. چهار حکایت در این کتاب از او نقل شده است.

نابینای سوم عبدالله فرزند حسین مشهور به ابوالبقاء عُکبری است که در ۵۳۸ در شهر عُکبرا نزدیک بغداد متولد شد و در ۶۱۶ ه.ق. درگذشت. در کودکی بر اثر آبله، نابینا شد. بااین‌حال از نوجوانی به کسب علوم رو آورد و در لغت، شعر، ادبیات، قرائت قرآن، فقه، حساب، جبر و علوم حدیث صاحب‌نظر شد. چند کتاب از او باقی مانده که در شمار آثار مرجع محسوب می‌شود. باقری بید هندی، از ابوالبقا یک حکایت آورده است.

محمدتقی عباسی متخلّص به شوریده شیرازی (۱۲۷۳-۱۳۴۵ ه.ق.) و مشهور به فصیح الملک در هفت‌سالگی بر اثر آبله نابینا شد. شاعر بلندآوازه در دوره قاجاریه است. دیوان شعرش با پانزده هزار بیت حداقل دو بار منتشر شده. حکایت ملاقات با ناصرالدین‌شاه در این كتاب آمده است.

نقش حکایات در بیان توانمندی‌ها و واقعیت‌ها

حکایت‌های نابینایان به دلیل چهار ویژگی زیر، سودمند و در پیشرفت جامعه هدف مؤثر است:

۱ ـ تصور رایج این است که افراد فاقد بینایی، در امور علمی و اجتماعی ناتوان هستند؛ اما حکایت‌های نقل شده از آنان برخلاف این تصور است و اثبات می‌‌کند كه این افراد توانسته‌اند به موفقیت‌های بزرگی برسند. حتی در دربار پادشاهان و خلیفه‌ها حضور داشته و به آن‌ها مشاوره بدهند و امیران را راهنمایی کنند. حکایاتی که در منابع معتبر و دست‌اول آمده و نویسندگان این منابع موثق و راست‌گو هستند، گویای این است که نابینایان تا مدارج عالی علمی و اجتماعی پیشرفت داشته‌اند. آنان از بطالت و تنبلی دوری کرده، کوشا بوده و پشتکار داشته‌اند.

۲ ـ حکایت همیشه نشانگر موفقیت نیست؛ بلکه شکست‌ها و رنج‌ها را هم نشان می‌دهد. در واقع حکایت چون آینه‌ای است که زیبایی و زشتی، پاکی و چرکی، خوبی و بدی را با هم نشان می‌دهد. به همین دلیل شنونده را متنبّه و هشیار می‌سازد که اگر خطا کنی و راه را اشتباه بروی، تلاش نکنی و اوقات خود را به بطالت بگذرانی، بدبخت و سیاه‌بخت خواهی شد.

۳ ـ حکایت انتقال‌دهنده تجارب است، یعنی راه‌وروش زندگی را به انسان می‌آموزد. به همین دلیل است که روان‌شناسان توصیه می‌کنند برای کودکان داستان بخوانید و حکایت بگویید؛ زیرا، از این راه تجارب زندگی‌شان افزون می‌گردد و قدرت تعقل و حل مشکل آنان افزایش می‌یابد. به‌ویژه کودکان نابینا، نیاز مُبرَم به شنیدن حکایت دارند.

البته گوینده حکایت هم باید هنرمندی داشته و با کوتاه و بلندکردن صدا و تغییر در حالات صدا و الحان، حداکثر تأثیرگذاری را داشته باشد. همچنین لازم است پس از هر فراز (اپیزود) نتیجه‌گیری کند و درس‌هایی را که می‌توان آموخت یادآوری نماید.

۴ ـ حکایت منبع مردم‌شناسی و شناخت گروه‌های جامعه است و به کودک نابینا یاد می‌دهد، همه افراد یک رنگ و یک جور نیستند. بعضی مردم دلسوز و خدمتگزار، بعضی خائن و طماع و دزد، بعضی هم بی‌خاصیت و خنثی هستند.

بعضی‌ها دوستِ وفادار، قابل‌اطمینان و امین‌ هستند و بعضی دغل‌کار، نامرد و دستبرد زننده به اموال. در مقابل هر گروه چه‌کار باید کرد و چه روشی باید پیش گرفت.

کودک نابینایی که برایش قصه خوانده نمی‌شود و مدام به او گفته شده همه خوب‌ هستند، وقتی با واقعیت‌های اجتماعی مثل خیانت هم‌کلاسی‌اش مواجه می‌شود، نمی‌داند چه عکس‌العملی نشان دهد و بی‌شک، آسیب روحی می‌بیند؛ بنابراین، حکایت خوانی برای کودکان و نوجوانان را جدی بگیرید و برای آن وقت بگذارید.

 

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

حاصل عبارت را در کادر بنویسید. *-- بارگیری کد امنیتی --