زندگی،تاریخ گویای توانبخشی (بخش سوم)

فاطمه جوادیان

0

همراهان عزیز! در دو شماره گذشته با سرکار خانم مینو یثربی آشنا شدیم و پای تجربه‌ها و نکته‌های ارزشمند ایشان نشستیم. «این مصاحبه در مردادماه انجام شد؛ زمانی که خانم مینو یثربی در بیمارستان، نگران و همراه برادر عزیزشان بودند. با اندوه فراوان باید اعلام کنیم که برادر ایشان پیش از انتشار این قسمت از گفتگو، دار فانی را وداع گفته‌اند. از خداوند متعال برای ایشان و خانواده محترمشان صبر و شکیبایی طلب می‌کنیم و مصیبت وارده را تسلیت می‌گوییم».

از شما دعوت می‌کنم در بخش پایانی این گفتگو با ما همراه باشید.

مقایسه چالش‌های زندگی مشترک در ازدواج‌های نابینا – نابینا و نابینا – بینا

از ایشان می‌خواهم چالش در ازدواج‌های درون‌گروهی و برون‌گروهی را در میان افراد نابینا با هم مقایسه کنند.

همان‌طور که زوج‌های بینا در زندگی مشترک خود با چالش‌هایی روبه‌رو هستند، زوج‌های نابینا نیز با توجه به تجربیات من، با مسائل دیگری دست و پنجه نرم می‌کنند. در واقعیت، زندگی مشترک موفق به معنای «نیمه شدن» است، یعنی طرفین باید یکدیگر را به‌عنوان یک نیمه بپذیرند و درک کنند.

در ازدواج‌های افراد دارای آسیب بینایی، متأسفانه نقش والدین بسیار پررنگ و گاهی تعیین‌کننده است؛ به‌طوری که در بسیاری مواقع، همسر را به‌جای پسر، والدین انتخاب می‌کنند.

در ازدواج‌هایی که هر دو نفر نابینا هستند، مشکلات داخلی زندگی مشترک ممکن است کمتر باشد، اما پس از صاحب فرزند بینا شدن، با چالش‌های بزرگی روبه‌رو می‌شوند. گاهی اوقات، به ‌واسطه نگاه جامعه، حضور پدر و مادر نابینا در مدرسه یا محیط اجتماعی سبب تزلزل رفتاری در فرزند بینا می‌شود و این موضوع، مسئولیت‌پذیری اجتماعی والدین را به چالشی جدّی تبدیل می‌کند.

اما در ازدواج‌هایی که یکی نابینا و دیگری بینا است، مشکلات از نوع دیگری پدیدار می‌شود. به‌عنوان مثال، فردی که به‌خاطر نابینایی مطلق، همسری بینا را صرفاً برای انجام امور روزمره انتخاب می‌کند، باوجوداینکه همسرش امور او را انجام می‌دهد، زبان و زندگی مشترک با او ندارد. این ناهماهنگی‌ها سبب سرخوردگی، فاصله و صرفاً تحمل می‌شود و دیگر معنای هم‌حسی و همراهی در زندگی مشترک حس نمی‌شود.

در ازدواج‌های قدیمی‌تر، اگر یک خانم بینای باسواد، همسر یک فرد نابینا می‌شد، اغلب به دلیل عشق، علاقه یا قرابت فامیلی بود و آن زن از ابتدا پذیرفته بود که همسرش نمی‌تواند رانندگی کند یا زیبایی‌های او را ببیند و تمجید کند؛ بنابراین، توقعی هم از او نداشت.

ضرورت آموزش و مشاوره تخصصی

امروزه، بسیاری از جوانان نابینا و کم‌بینا در مشاوره پیش از ازدواج، همسری بینا را انتخاب می‌کنند، اما بر این باورم که باید به دنبال همسری باشند که دارای درک، همدردی و هم‌حسی باشد. دوست داشتن بسیاری از مشکلات را حل می‌کند؛ ولی نباید تنها معیار انتخاب همسر باشد. نیازهای فرد نابینا فراتر از یک همراه عادی است؛ نیاز به همسر تحصیل‌کرده، همراه در مطالعات و توانمند در کمک به استفاده از وسایل خاص، احساس می‌شود.

آموزش در تمام مراحل زندگی این افراد حرف اول را می‌زند. اگر قرار است دختری نابینا با فردی بینا ازدواج کند، آن فرد بینا باید آماده شود و آموزش ببیند که همراهی با یک زن نابینا یعنی چه؟ درک متقابل یعنی چه؟ متأسفانه، عدم بهره‌مندی از آموزش گاهی سبب رفتارهایی در اجتماع می‌شود که فرد نابینا را نسبت به خودش نیز بیزار می‌کند.

من به‌جای «آزمایش‌های قبل از ازدواج»، بر «مصاحبه‌های قبل از ازدواج» تأکید دارم.

باید پیش از ازدواج، زوج‌ها به طور کامل یکدیگر را بشناسند. دخالت والدین تا حدی خوب است، اما نباید به جایی برسد که مخرب باشد. مسائلی مانند دامادسرخانه شدن یا توقعات مالی باید قبل از ازدواج حل‌وفصل شوند. به‌ویژه در شرایط اقتصادی امروز که خانه‌دار شدن رؤیا شده است، همسر فرد نابینا باید بپذیرد که شاید تا پایان عمر مجبور به زندگی در شرایط اولیه باشند.

ازاین‌رو، توصیه می‌کنم که مشاوره پیش از ازدواج نه با بستگان، بلکه با افراد متخصصی که در امور نابینایان کار کرده‌اند و از مشکلات احتمالی آگاه هستند، انجام شود.

آماده‌سازی محیط و مسئولیت‌پذیری اجتماعی

آماده‌سازی برای زندگی موفق در جامعه، شامل مسائل ظاهراً ساده اما حیاتی مانند مناسب‌سازی محیط خانه است؛ مثلاً اطمینان از اینکه «درِ کابینت‌ها یا ماشین ظرف‌شویی به سمت بیرون باز نماند»؛ زیرا، یک درِ نیمه‌باز ممکن است باعث آسیب جدی شود.

آموزش و آگاهی، حتّی باید شامل فرهنگ‌سازی اجتماعی نیز باشد. یک فرد نابینا آموزش می‌بیند که چگونه با مردم برخورد کند، اما وقتی در جامعه سؤالی درباره جزئیات محیط کار یا زندگی می‌پرسد (مانند تعداد سرویس‌های بهداشتی، اتاق‌ها یا راه خروج)، با پاسخ‌هایی مانند «شما به این چیزها کاری نداشته باش» روبه‌رو می‌شود که باعث اصطکاک و حس ناخوشایند می‌شود. آنها حق دارند تمام راه‌های دسترسی را بشناسند.

من همیشه به خانواده‌ها توصیه می‌کردم که کودکان نابینا را از ابتدای خیابان، با استفاده از حس بویایی و شمارش قدم‌ها، با محیط آشنا کنند. همچنین، در مواجهه با سیستم حمل‌ونقل عمومی، راننده باید با کلام به درِ جلو اشاره کند تا خانم نابینا بداند که می‌تواند جلو بنشیند و از ازدحام عقب در امان باشد.

اخلاق حرفه‌ای و اولویت‌بندی در ارائه خدمات

تجربه مدیریتی من نشان می‌دهد که گاهی باید برای افراد دارای آسیب، اولویت‌بندی قائل شد. به‌عنوان رئیس مرکز، همواره اولویتم را نابینایان قرار می‌دادم، اما وقتی دیدم همکاران دارای آسیب جسمی – حرکتی (به‌ویژه آنانی که از ویلچر استفاده می‌کردند و کیسه ادرار داشتند) با مشکلات و دردهای بیشتری روبه‌رو هستند، آن‌ها را در نوبت‌دهی مقدم کردم. این نشان می‌دهد که درک رنج دیگران و اولویت‌بندی نیازهای حاد، یک ضرورت اخلاقی است.

توجه به آموزش‌های ساده

همچنین، باید به آموزش‌هایی ساده در محیط کار توجه شود. از جمله:

  • معرفی کامل: «وقتی وارد جمعی فرهیخته می‌شویم، نباید خجالت بکشیم و باید خودمان را معرفی کنیم».
  • پروتکل‌های اداری: «وقتی رئیس یا همکار بینا از کنار فرد نابینا رد می‌شود و فقط سر تکان می‌دهد، فرد نابینا متوجه سلام نمی‌شود. باید آموزش داد که حتماً واژه سلام و نام مخاطب را به زبان بیاورند».
  • نظم و تمیزی: «باید به افراد نابینا آموزش داد که بیشتر از یک فرد بینا در حفظ نظم و تمیزی محیط کوشا باشند، و نباید با صورت‌مسئله‌ای مانند ممانعت از ورود نابینایان به سرویس بهداشتی، از کنار مشکل عبور کرد».

نتیجه این که: سرلوحه همه چیز، آموزش، آموزش و آموزش است. رسانه‌ها و سازمان‌ها باید به‌جای هزینه‌های تشریفاتی، پول آن را صرف تولید تیزرهای آگاه‌کننده کنند؛ مثلاً: «هنگام عبور از خیابان، هرگز دست فرد نابینا را نگیرید؛ اگر می‌خواهید کمک کنید، از خودش بپرسید چه کمکی لازم دارد» یا «برای جابه‌جایی پول، اسکناس‌ها را جداگانه به فرد نابینا معرفی کنید».

سخن پایانی

در نهایت، موفقیت‌های زوج‌هایی مانند آقای یگانه و خانم خورشیدی که با وجود مخالفت‌های اولیه خانواده‌ها، زندگی خوب و تمیزی دارند، نشان‌دهنده آن است که خواستن و هم‌حسی، با کمترین امکانات و بدون تحصیلات عالی نیز می‌تواند موفقیت‌آمیز باشد. نسل مانا و همه فعّالان این عرصه، باید این مسیر را با قدرت ادامه دهند و در هر گامی که برمی‌دارند، این باور را در افراد دارای آسیب نهادینه کنند که: «من می‌توانم».

با آرزوی کامیابی و سربلندی برای این بانوی ارجمند، این شماره را به پایان می‌بریم.

روزهایتان پر از شوق زندگی.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

حاصل عبارت را در کادر بنویسید. *-- بارگیری کد امنیتی --