ردپای نابینایان در آثار ادبی، طه حسین؛ مردی که قانون «آموزش رایگان» را برای مصر به یادگار گذاشت
حسین آگاهی

«آن روزها» (الأیام)، خودزندگینامه درخشان و ماندگار طه حسین ـ ادیب روشننگر و نابینای مصری ـ از آثار شاخص ادبیات مدرن عرب است؛ روایتی از تولد آگاهی در دل تاریکی، و ستیز بیامان عقل با جهل و واپسگرایی. این اثر سهجلدی، که در ایران به همت آقای حسین خدیوجم در یک جلد به فارسی ترجمه شده و نگارش و انتشارش بیش از چهل سال به درازا کشید، زندگی طه حسین را از کودکی در روستایی کوچک، تا تحصیل در مصر و سپس فرانسه، و سرانجام بازگشت او به وطن را روایت میکند؛ روایتی که نه تنها سرگذشت فردی یک انسان را بازمیگوید، بلکه چهره اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مصر در آغاز قرن بیستم را نیز پیش چشم خواننده میگذارد.
طه حسین (۱۸۸۹–۱۹۷۳) نه تنها نویسندهای بزرگ که یکی از پیشگامان نوزایی فکری در مصر بود. در زندگیاش از تبعیض و فقر تا نابینایی، همه چیز دست به دست هم داده بود تا او را از راه دانش بازدارد؛ اما او از طریق گوش سپردن و آموختن و نیز اتکا به حافظه نیرومندش، توانست زبانهای عربی، لاتین و فرانسه را بیاموزد و به مقام استادی و وزارت برسد. تلاشهای او برای آموزش همگانی و رایگان نقشی ماندگار در تاریخ مصر گذاشت.
سرانجام، طه حسین، نابینایی که در میان مردم عربزبان با لقب برازنده عمید ادب عربی مشهور شده در تاریخ ششم آبان ۱۳۵۲ هجری شمسی در قاهره دیده از جهان فرو بست. وی پس از هشتاد و چهار سال زندگی پرثمر فرهنگی و انقلابی و انتشار بیش از هفتاد کتاب نفیس علمی و ادبی و تاریخی و نگارش مقالات بسیار در زمینه مباحث اجتماعی و انتقادی، رسالت فرهنگی خویش را در این جهان خاکی، با نیکنامی به پایان رسانید تا آن که با کاروان جاودانگان همراه شد و به ابدیت پیوست.
او وقتی به مقام وزارت آموزش و پرورش رسید، توانست قانون آموزش رایگان را در کشور مصر، در سطح دبستان و دبیرستان برای همگان به تصویب برساند و به اجرا درآورد. او کتاب «الأیام» یا «آن روزها» را نیز نوشت که تا کنون به بیشتر زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است.
ساختار کتاب
در جلد اول، نویسنده ما را با خود به سالهای کودکیاش میبرد؛ به روستاهایی که جهل، فقر و خرافه بر آن سایه انداختهاند و به مکتبخانههایی که فریادهای آموزگار سنتیْ، جان بچهها را میلرزاند. طه حسین با نثری شاعرانه، از جهان لمسها، صداها و بوها سخن میگوید؛ جهانی که او پس از نابینا شدن در ششسالگی، به جای بینایی در آن زیسته است. این جلد نخستین بار در سال ۱۹۲۶ منتشر شد و از محبوبترین بخشهای کتاب است.
در جلد دوم، تجربه تلخ و شیرین تحصیل در الازهر را روایت میکند؛ جایی که سنتهای خشک، اندیشهاش را به بند میکشیدند. سپس ورودش به دانشگاه قاهره را میخوانیم؛ آغاز فاصله گرفتن از قیدهای گذشته و گشوده شدن درهای نو به روی ذهنی پرسشگر. این جلد در سال ۱۹۴۰ انتشار یافت.
و بالاخره، جلد سوم، اوج سفر اوست؛ تحصیل در فرانسه، آشنایی با جهان مدرن، دریافت دکتری از سوربن و بازگشت به وطن. این بخش در سال ۱۹۶۷ به صورت کتاب منتشر شد و نشان میدهد چگونه کودکی نابینا از روستایی دورافتاده، به یکی از نمادهای اندیشهگری نو در جهان عرب تبدیل شد.
با همه ارزش و دقتی که آقای خدیو جم در ترجمه این اثر به خرج دادهاند، تنها انتقادی که میتوان مطرح کرد، کاربرد مکرر واژه «روشندل» برای اشاره به دکتر طه حسین است؛ واژهای که مترجم بهجای «نابینا» برگزیده است. امروزه «نابینا» دقیقترین و پذیرفتنیترین واژه است؛ نه باری توهینآمیز دارد و نه جنبه ماورایی. اما باید در نظر داشت که ترجمه این کتاب در اواخر دهه چهل شمسی انجام شده؛ زمانی که برای کاستن از بار تحقیرآمیز واژه «کور» ــ واژهای که تا پیش از گسترش سوادآموزی نابینایان در ایران رواج داشت ــ چنان عنوانهایی پیشنهاد میشد. حتی چهرههایی چون دکتر خزائلی، که خود از بزرگان فرهنگ و نابینایان ایران بودند، بر استفاده از این گونه عناوین تأکید داشتند. امروز اما با شناخت بیشتر جامعه از توانمندیهای نابینایان، طبیعی است که «نابینا» دقیقترین و شفافترین واژه به شمار آید.
طه حسین در این کتاب چنان با صداقت سخن میگوید که خواننده بیاختیار با او روابطی صمیمانه پیدا میکند و سخنش را میپذیرد. وی بسیاری از نقایص و موارد ضعف و لغزشهای خود را با صراحت اظهار میکند. بیهیچ پردهپوشی میگوید که چگونه وقتی خلیفه مکتب شده بود به تکالیف شاگردان رسیدگی نمیکرد و از آنان رشوه میگرفت یا در فرا گرفتن الفیهی ابن مالک در نزد قاضی محکمه به پدر خود نیرنگ میزد یا به دوست سادهلوح خود به دروغ میگفت: بر اثر ریاضت کشیدن دیده است که زمین چرخید و دیوار شکاف برداشت و غلام حبشی در برابرش ظاهر شد.
در خلال کتاب دخترش امینه را مخاطب قرار میدهد و برای او، وضع خود را در نابینایی با ادیپ شهریار مقایسه میکند. بی هیچ لاف و گزافی با سادگی و حقیقت تمام مینویسد:
«من پدر تو را در سیزدهسالگی شناختم هنگامیکه او را به شهر قاهره فرستادند تا در جامعه الأزهر دانشهای گوناگون فرا گیرد جامه او بیشتر به لباس تهیدستان شبیه بود؛ عبایی کثیف و غبارآلود بر دوش و دستاری آنچنان چرکین و فرسوده بر سر داشت که سفیدی آن بر اثر چرک زیاد به سیاهی مبدل شده بود. پیراهنی که در زیر این عبا به تن او بود بر اثر باقیمانده غذاهایی که روی آن ریخته بود به رنگهای مختلف در آمده بود. کفشهای کهنه و پینهدارش از جامه فرسوده او دست کمی نداشت. پدرت را از روزی میشناسم که روز و هفته و ماه و سال را سپری میکرد و فقط با یک رنگ غذا، شکم خود را سیر مینمود. از این غذا، یک وعده، صبح میخورد و یک وعده، شب. با این همه، شکوه نمیکرد و بهانه نمیگرفت و آزرده نمیشد».
در پایان باید گفت که طه حسین، مانند سخنوران کهن، آثارش را با صدای رسا و برای شنیدن میآفریند نه صرفاً برای خواندن. او کتاب نمینویسد، بلکه با مردم سخن میگوید؛ و همین گفتوگوست که تأثیر سخنش را تا روزگاری دراز بر جان و دل خوانندگان پایدار نگاه میدارد.