سردبیر: نسیم برنجیان، نوازندۀ تنبور و آوازخوان است و بهتازگی توانسته با یکی از گروههای معتبر تنبورنوازی همراه شود و در کنسرتی در تالار وحدت، بهعنوان نوازنده، با این گروه روی صحنه برود. آنچه میخوانید، حس و حالی است که بعد از اجرا در یکی از قدیمیترین صحنههای اجرای موسیقی در ایران، به این نوازندۀ نابینا دست داده است.
من نسیم هستم، نوازنده و خواننده گروه جامی و تنها فرد نابینای بزرگترین گروه تنبورنوازی ایران. حالا که دارم این مطلب را مینویسم، تقریباً یک ماه از اجرای کنسرت گروه ما در تالار وحدت میگذرد و من هنوز مست آن لحظهای هستم که بر روی صحنه مینواختم و میخواندم. چیزی که هیچ وقت حتی در رویاهایم هم نمیتوانستم به آن فکر کنم، به حقیقت پیوست. من برای رسیدن به آن جایگاه با چالشهای بسیار زیادی مواجه شدم و سختیهای زیادی را پشت سر گذاشتم. هروقت که به مشکلی برمیخوردم، با این فکر که هنرمندان بسیار بزرگی چون زندهیاد استاد شجریان و کلهر و لطفی و ناظری و بسیاری از استادان معتبر ما بر روی آن صحنه ایستادهاند و هنرنمایی کردهاند، تحمل این مشکلات برایم راحتتر میشد و من را جنگجوتر به سمت هدفم پیش میبرد. باید کمی هم از همسفرم بنویسم: از ماهور، از سازم، از تنبورم که من را لحظهای در این چالشها تنها نگذاشت و همواره با من بود. وقتی برای اولین بار در آغوش کشیدمش، ناخودآگاه اسم ماهور را برایش برگزیدم و چه حس غریبی بین من و ماهور شکل گرفت: مثل دو دوست؛ انگار نه انگار که آن فقط یک تکه چوب درخت گردو بود و من یک انسان. ما مثل دوتا عاشق و معشوق شدیم و به هم روح و جان بخشیدیم. با هر مضرابی که برروی ماهور مینواختم، این حس همدلی ما بیشتر و بیشتر میشد. تنها حامی من در این مسیر، استاد بزرگوارم جناب آقای رضا علیآبادی بود که دست من را گرفت و قدم به قدم حرکت کردن و راه رفتن را به من آموخت و مسیر را برای من هموار کرد و نگذاشت که نابیناییام سدی شود در این راه و من هرچه امروز دارم از او دارم و بس. هنوز خودم را در ابتدای این راه میبینم و مسیری طولانی در پیش رو دارم که با لطف خدا و تلاش زیاد و کمک و همراهی استادم شک ندارم که این مسیر سخت را هم پشت سر خواهم گذاشت. استادم قبل از اینکه به من نواختن تنبور را بیاموزد، عشق ورزیدن را آموخت و به من یاد داد که چطور اول عاشق شوم و شیدایی را تجربه کنم و بعد نوازندگی را و قبل از اینکه خنیاگر ماهری شوم، باید خنیاگری را بیاموزم. تنبور یکی از باستانیترین سازهای ما ایرانیان است که قدمتی حدود هفت هزار سال دارد و کرمانشاه زادگاهش است؛ شهری که نوازندگان بزرگی را در خود پرورش داده و به یادگار گذاشته است. تنبور یک ساز عرفانی است که انسان را از دنیای مادی جدا میکند و اصطلاحاً به سماء میبرد. متأسفانه خیلیها این ساز سحرآمیز را نمیشناسند و با نوای آن آشنایی ندارند. من پا در این مسیر گذاشتم. هرچند دیر بود؛ اما لحظهای که ایستادم و هشتصد نفر در تالار وحدت برایم دست زدند، در آنجا با خودم سوگند یاد کردم که تا جان در بدن دارم، تنبور بنوازم و نوای این ساز را به گوش همه برسانم و نگذارم تمام سختیهای راه، من را از پای بیندازد. درست است که نمیبینم؛ اما ندیدن من نهتنها مانعی نیست؛ بلکه مرا استوارتر و قدمهایم را راسختر میکند.
سردبیر: انتشار بیست شماره از نشریه حاضر در قالبهای مانا و نسل مانا، این شانس را نصیبمان کرده که ما هم در حد و اندازههای خودمان خواننده و مخاطب قدیمی و پروپاقرص داشته باشیم. خانم بیتا، یکی از همین خوانندگان دیرینه ماست که از همان نخستین شماره با ما همراه بوده. نسل مانا روز میلاد این مخاطب همیشگی را به ایشان تبریک میگوید و ترانهای را که حاصل ذوق سرشار این مخاطب خلاق است، به شما مخاطبان تقدیم میکند.
تأخیر نکن
اثر «بیتا»
حتی یک ثانیه تأخیر نکن
که نفسهام به نفسهات بنده
برسون خودت رو نزدیک دلم
که دل از دوری تو دلتنگه
گفته بودم تو نباشی، دنیا،
با همه بزرگیاش کوچیکه
میشه این خونه قفس، وقتی که
خاطراتت تو سرم میپیچه
من زمستون با تو عاشق شدمو
از بهارمون هنوز بیخبرم
برسون خودت رو نزدیک دلم
تا از این خزون غم دل بِبُرَم
کم آوردم زیر بارونایی
که غمش قد خداحافظیه!
از تو و آغوش تو تبعید شدن
این کجاش لذت این زندگیه؟
روی این پاندول ساعت زوم شد
برق چشمام و هنوز منتظرم
برسون خودت رو نزدیک دلم
تا صدای تو رو از یاد نَبرم