اواخر تیرماه است و گرما تا جایی که امکان دارد بر قدرت خود افزوده است و چون فرماندهی کاربلد، تمام قوای خود را در جبهههای مختلف با درایت کامل رهبری میکند و خصم را که ما انسان ضعیف باشیم، همهجا عقب رانده و در مقابلِ این سطح از گرما ناتوان ساخته است؛ طوریکه کار به تعطیلی ادارهها، خاموشیهای مکرر برق و خیلی ترفندهای دیگر رسیده است.
در اوج گرمای تموز و در چنین تابستانی جانکاه، مژدۀ رفتن به دامنههای سرد و فرحانگیز شمال غرب ایران و دیدار با قلۀ کوه همیشه سرسبز دالانپر، شیرینتر از انگبین و گواراتر از بادۀ دیرین است.
دالانپر در زبان کردی، به معنی «محل پرواز عقابها» است. این منطقۀ زیبای طبیعی در ۳۵ کیلومتری شهرستان اشنویه، از توابع استان آذربایجان غربی، و با ارتفاعی در حدود ۳۴۶۶ متر، در نقطۀ صفر مرزی سه کشور ایران، عراق و ترکیه واقع شده است؛ طوریکه با ایستادن روی این قلۀ زیبا، بهآسانی مناطقی از سه کشور را خواهید دید.
با امید به تجدید دیدار با دالانپر زیبا و همیشه خنک، ساعات اولیۀ بامداد پنجشنبه ۲۹ تیرماه در قالب گروه کوهنوردی عصای سفید کردستان با استفاده از یک دستگاه مینیبوس به همراه یازده نفر دیگر از همنوردان نابینا و بینا، سنندج را به سمت اشنویه ترک میکنیم. در شهرستان سقز، کاک زاهد ذوالفقاری همنورد خوشدل و سرپرست گروه عصای سفید سقز نیز به ما ملحق میشود.
صبحانه را در پارکی باصفا، در شهر نقده، صرف کردیم و بلافاصله به سمت اشنویه و روستای سوله دوکَل حرکت کردیم. ساعت از یازده گذشته است که در شهر دیزَج مَرگِوَر از مینیبوس پیاده میشویم. با کرایهکردن یک نیسان، به سمت محل کمپ و منطقۀ موسوم به «میرگه فال» به معنی «چمنزار» حرکت میکنیم. هوا همچنان گرم و آزارنده به نظر میرسد، اما هرچه بالاتر میرویم، بر خنکای آن افزوده میشود و همنوردان را مژدۀ صعودی خوش و بهیادماندنی میبخشد؛ هرچند گاه جادۀ خاکی ناهموار و تکانهای شدید ماشین آزاردهنده میشود، اما صفای نیسانسواری در چنین فضا و شرایطی، دلچسب و خاطرهانگیز است.
حدود ساعت دوازده است که به محل کمپ میرسیم. نقطهای که سراسر پوشیده از چمن و پوشش گیاهی نرم و لطیف در دو طرف یک جوی آب است. علاوه بر گروه عصای سفید، گروههای کوهنوردی دیگری نیز به دیدار این زیبای خنک شتافتهاند. بهمحض رسیدن به محل کمپ شبانه، بلافاصله چادرها را برپا میکنیم و همۀ اعضای تیم، جز دو نفر که برای نگاهبانی از چادرها در محل کمپ میمانند، حدود ساعت یک به سمت قله حرکت میکنیم.
خورشید در این ساعت با تمام قدرت خود میتابد و تا جایی که زور دارد بر گرمای نگاهش افزوده است، اما هوا در این نقطه به علت برفهایی که در بالادست وجود دارد، کاملاً خنک و مطبوع است. مسیر صعود از میان پوشش گیاهی نرم و لطیف است که دمبهدم بر شوق صعود میافزاید و پنجرۀ دل را به فرحی روحافزا میگشاید. موسیقی جویبارانی که از لابهلای این پوشش گیاهی خوشعطر جاری است، بر دلربایی فضا افزوده است. دیری نمیگذرد که مسیر صعود وارد پاکوبی با شیب نسبتاً تند میشود. مسیر تقریباً از این نقطه تا رسیدن به جادۀ نظامی، با همان شیب تند ادامه پیدا میکند، اما پوشش گیاهی حریرفام زیر پای همنوردان، سختی و دشواری صعود را بیش از پیش آسان نموده و در هر گام انرژی تازهای به ساقهایمان تزریق میکند.
دالانپر با قبای زمردین خود که با لکههای برفی مانده از زمستان، آن را تزیین کرده است، زیباتر از همیشه به نظر میرسد، با رایحههای مشامنواز انواع گلهای بهاری، خود را معطر ساخته است و چون عروسی باشکوه برای کوهنوردان و طبیعتدوستان، خوشخوش میخُرامد. دالانپر با شیطنتی دخترانه، از همه دلبری و دلربایی میکند، اما سعادت کوه در این است که قدرتی وجود ندارد تا زیباییهایش را بهزور زیر حجاب و چادر زندهبهگور کند!
کاش انسان دست از تعقل و تفکر میکشید و به طبیعت حیوانی خود بازمیگشت تا با پیروی از نیروی غریزه، جز برای تأمین نیاز خود، دست به کشتار جانوران و تخریب طبیعت نمیزد و با توسل به قوانین ساختگی و واقعیتهای خیالی خویش، همنوعانش را آزار نمیداد و بدینسان واقعیتهای عینی را نابود نمیکرد!
القصه، با رسیدن به جادۀ نظامی که برای دسترسی به پاسگاههای مرزی احداث شده است، از آن میگذریم و وارد مسیر سنگی و صخرهای صعود میشویم که لازم است در قسمتهایی از مسیر دست به سنگ شویم و چالشها و تجربههای هیجانانگیزتری از ورزش کوهنوردی را تجربه کنیم.
درنهایت ساعت شانزده است که در هوایی نسبتاً خنک دست در گردن عروس شمال غرب ایران انداخته و چشم و دل را از شکوه و عظمتش سیراب میکنیم. دیدار با دوست را با تصاویر دوربینها جاودانه میسازیم و افتخار و شادی وصال دالانپر را با نغمههایی از جنس عشق جشن میگیریم. غیر از ما گروههای دیگری نیز به دیدار لانۀ عقابها، یعنی دالانپر شتافتهاند که در مسیر با آنها برخورد میکنیم یا در قله در ضیافت دالانپر با آنها شریک میشویم. بعد از توقف کوتاهی در قله و تبادل و تناول خوراکیهایمان، به سمت محل چادرها برمیگردیم.
حدود ساعت نوزده است که به کمپ میرسیم. صدای موسیقی از هر طرف بلند است و معلوم است که گروههای دیگری از راه رسیدهاند و در این نقطۀ باصفا کمپ برپا کردهاند تا صبح روز بعد صعود کنند. سروصدای گروههای کوهنوردی با صدای بعبع گوسفندان سیاهچادرها و عوعوی سگان آنها که در این نقطه اتراق کردهاند، درآمیخته و فضای کوهستان را به قابی از زندگی مبدل کرده که سرود عشق و زندگی را در آن، زندهتر از همیشه سر دادهاند.
بهمحض رسیدن به محل چادرها، کاک توفیق ظریف، یکی از یاران باوفای گروه، به استقبالمان آمده و با چای زغالی که برایمان آماده کرده است، خستگی را حسابی از تنهایمان میزداید و دلهایمان را مملو از مهر و صفای عالم کوهنوردی میکند. دست و صورت را در آب سردی که در بین چادرها جاری است، میشوییم و با نوشیدن یکیدو جام از این مایع سرد و زلال، جانی تازه میگیریم. بعد از خوردن شام، بزم موسیقایی کوهنوردی را در فضای کوهستان ساز میکنیم و خود را، کمکم، به این کیمیای جان میسپاریم که هر دم ما را از خود بیخود میکند و لحظات خوشی را برایمان رقم میزند.
موسیقی چون آهنربایی قوی، میدان مغناطیسی شگفتانگیزی خلق و تمام ساکنین چادرهای دیگر گروهها را دور ما جمع میکند و با جوهر سحرانگیز خود، همه را یکی میکنی و به درون این کانون عجیب میکشد.
دیری نمیگذرد که یار دیرین موسیقی، یعنی رقص نیز همنوردان را جادو میکند؛ همه یکی میشوند، خودی و غیرخودی دست در دست هم شعر زندگی را با تمام وجود میخوانند و تمام بندبند بدن خویش را با حرکات موزون به رقص درمیآوردند و بادۀ زندگی را در ساغر جان میریزند. شعر، آواز، موسیقی، نسیم پوستنواز و خنک شبانه، فضای بهاری و سرشار از تری و تازگی محیط کوهستان، نغمۀ طبیعتدوستان، شادیشان، وجد و سرخوشی آنها و کلام گرم و صمیمی هرکدام از آنان، همه و همه، انرژیهای مثبتی هستند که در کنه وجود آدمی میریزد و آنچه خوبی و نیکی و انسانیت است، از این باغ مملو از مهر و صفا، برمیخیزد. پس از چند ساعت، چون تعدادی از گروهها قرار است صبح روز بعد، صعود کنند، ناچار دست از موسیقی و اینهمه انرژی مثبت میکشیم و کمکم مهیای خواب در فضای بسیار خنک و اسرارآمیز کوهستان میشویم. خواب چه لذتی دارد در کنار جویباری که موسیقی شرشر آن، چون لالایی مادری مهربان، کمکم خواب را در تمام وجودتان تزریق میکند! لذت چنین خوابی صدها برابر میشود، اگر در کنار موسیقی ملایم آب، با صدای داوودیِ حسن زیرک و محمد ماملِه، از خوانندگان شهیر کرد، به خواب بروید.
نکتۀ آزاردهندهای که بهدور از فرهنگ کوهنوردی است، این است که یکی از گروهها با نادیدهگرفتن حقوق استراحت دیگران، تا نیمههای شب به آواز و موسیقی خود ادامه داده و با سروصدای خود، استراحت و آسایش را از دیگران سلب کرده بودند. همینجا لازم است که به یاد داشته باشیم سرشت اجتماعی انسان به این معنی است که همهجا، حتی در کوهستان نیز حواسمان به حقوق دیگران باشد و فکر نکنیم که اینجا دیگر کوهستان است و از همه لحاظ آزاد هستیم، چون این آزادی ما به قیمت تضییع حقوق دیگران ختم میشود.
این شب بهیادماندنی نیز به سرآمد و پس از صرف صبحانه، بلافاصله با نیسان محمدآقا به سمت روستای سوله دوکل برگشتیم.
پیش از عزیمت به سنندج، لازم بود که به دیدار آبشار بزرگ و خروشان سوله دوکل برویم تا بازهم با دیدن این پدیدۀ طبیعی و گوشدادن به غرش و صوت موسیقایی آن، باز وجود را سرشار از انرژی دیرپای طبیعت سازیم و بار دیگر نرد عشق را به اینهمه لطف و زیبایی طبیعت ببازیم. این آبشار زیبا محصول ذوبشدن برفها و چشمههای متعدد دالانپر است که بهصورت آبشاری بزرگ در روستای سوله دوکل منظرهای جذاب و چشمنواز را خلق کرده است که هرساله هزاران گردشگر را از نقاط دور و نزدیک جذب زیبایی خود میکند.
آبشار در قسمت غربی روستا قرار دارد و میتوان با پنج دقیقه قدمزدن، به وصال آن نائل شد. موقعیت آبشار بهگونهای است که فقط میتوان از دور آن را مشاهده کرد و به صدای دلانگیز آن گوش داد. با ثبت تصاویر، دیدار با آبشار سوله دوکل را جاودانه و اشنویه، پایتخت گیلاس ایران، را به سمت سنندج گرم ترک کردیم.
جای سایر دوستان سبز!