رد پای نابینایان در آثار ادبی ، مروری بر کتاب آهنگ عشق
حسین آگاهی
در پشت جلد کتاب آهنگ عشق نوشته آندره ژید و با ترجمه علیاصغر سعیدی که انتشارات گفتار آن را به چاپ رسانده است، چنین میخوانیم:
“همانگونه که سنفونی ششم یا سنفونی پاستورال در دنیای موسیقی یکی از دلانگیزترین و لطیفترین آثار بتهوون شناخته شده است، اهل نظر، داستان آهنگ عشق یا سنفونی پاستورال را نیز در زمینه ادبیات، انسانیترین و پراحساسترین نوشته آندره ژید میدانند؛ از این رو از میان قشر کتابخوان دنیا کمتر کسی را میتوان یافت که دست کم یک بار این داستان بسیار لطیف و رقّتانگیز را نخوانده باشد.
داستان حول محور دختری نابینا به نام ژِرترود میگردد که به طور اتفاقی توسط کشیشی پیدا و تحت سرپرستی گرفته میشود. وقتی یکی از اهالی دهکده از کشیش میخواهد برای مادر در حال احتضار ژِرترود مراسم دینی اجرا کند، او به خانه میرود اما زن را مرده مییابد. در پی پرسوجو، درمییابد که دختر نابینای متوفّی، بیسرپرست مانده است. کشیش تصمیم میگیرد سرپرستی ژِرترود را بپذیرد، درحالیکه همسایگان نهتنها او را نابینا، بلکه بهخاطر ناشنوایی مادرش که به تازگی فوت کرده، عقبمانده نیز میدانند؛ چیزی که بعدها کشیش در عمل خلاف آن را درمییابد.
کشیش بهسختی آموزش ژِرترود را آغاز میکند. یکی از دوستانش او را با شیوههای آموزشی نابینا – ناشنوایان آشنا میکند و میگوید که آموزش ژِرترود مانند تعلیم فردی است که نه میبیند و نه میشنود. در خلال این مباحث، اطلاعات ارزشمندی درباره آموزش به نابینا – ناشنوایان مطرح میشود؛ نکاتی که نشان میدهد ژید پیش از نگارش داستان تحقیقاتی جدی در این زمینه انجام داده است؛ نه اینکه بخواهد یک ماجرای صرفاً رمانتیک خلق کند.
یکی از پرسشهای مهمی که در کتاب مطرح میشود این است: آیا آموزش به فردی که در دنیای تاریکی و نادانی خویش آرامش دارد، باعث درد و رنج بیشتر او نمیشود؟ این پرسش، جنبهای فلسفی به داستان میبخشد و خواننده را به اندیشیدن وامیدارد.
در بخشی از داستان، نویسنده ما را با لورا بریجمن، نخستین نابینا – ناشنوای آموزشدیده و الهامبخش هلن کلر، آشنا میکند. همچنین رفتار کشیش در پرهیز از آموزش مفاهیمی چون شَر، حسادت و دروغ به ژِرترود نیز جای تأمل دارد. آیا واقعاً باید از آموزش واقعیتهای تلخ جهان به فرزندان دارای معلولیت پرهیز کرد؟ برخی والدین چنین دیدگاهی دارند، اما این رویکرد خود نیز محل نقد است.
در ادامه، عشقی پنهان و پر کشمکش بین کشیش و ژِرترود شکل میگیرد؛ عشقی که به دلیل متأهل بودن مرد، در سکوت و تضاد درونی باقی میماند. همسر کشیش، آمِلی که از این عشق پنهانی آگاه میشود، دچار حسادت و اندوه میگردد. از سوی دیگر، علاقهای هم میان ژِرترود و ژاک، پسر کشیش، ایجاد میشود که پیچیدگی داستان را بیشتر میکند. آشنایی با آدابورسوم دینی مسیحیان نیز یکی دیگر از وجوه جالب کتاب است.
در بخشهای پایانی داستان، احتمال بازیابی بینایی ژِرترود با عمل جراحی مطرح میشود. همین نقطه، گرهگاه اصلی و اوج دراماتیک داستان است. بهتر است جزئیات بیشتر درباره سرنوشت شخصیتها را در خود کتاب بخوانید.
برخلاف تصور افراد بینا، نابینایی، قالب یا الگویی کلی ندارد؛ نابینایان هم مثل همه مردم با هم فرق دارند و میتوانند باادب یا بیتربیت و تیزهوش یا کمهوش باشند. نابینایی در داستان آندره ژید قدری تلطیف شده انگار دختر هیچ مشکلی با نابینایی خود ندارد. او رویهمرفته دختری سرخوش است و ما هیچ کمبودی در او احساس نمیکنیم؛ این نکته، نقص داستان است؛ زیرا، میدانیم که در آن زمان یعنی اوایل قرن بیستم (شایان ذکر است که آندره ژید کتاب سنفونی پاستورال را در سال 1919 یعنی جوانی خود نوشته است) نابینایان در انطباق با جامعه مشکلات زیادی داشتند. داستان وجه تراژیک نابینایی را نشان نمیدهد و در نتیجه از همدردی اجتماعی با نابینایان تهی است. البته نباید این گمان هم مطرح شود که نابینایان شب و روز به مصیبت خود فکر میکنند. اگر آندره ژید در داستانش نابینایی را تا حدی آرمانی نشان داده، تنها برای محکوم کردن یک کشیش است که برخلاف راه و روش ابداعیاش عمل میکند و نه برای این که بگوید کوری چیز خوبی است. هیچ فقدانی خوب نیست و نابینایی از بدترین فقدانهاست.