گذار از دبیرستان به دانشگاه برای دانش‌آموزان با آسیب بینایی

صلاح‌الدین محمدی

0

حالا که پاییز رنگارنگ و خاطره‌انگیز از راه رسیده است و هنگامه شور و شوق آغاز سال تحصیلی برپاست، به نظر  شما مهم‌ترین چالش‌ها و دغدغه‌های ذهنی یک دانش‌آموز و دانشجو با آسیب بینایی چیست؟

اینکه یک دانشجوی نابینا برای حضور در دانشگاه باید چه مهارت‌ها و آمادگی‌هایی داشته باشد، موضوع بسیار مهمی است که دانشجویان، خانواده‌ها و معلمان مدارس خاص باید نسبت به آن آگاه بوده و پیش از رفتن به دانشگاه آن را در دانش‌آموزان فراهم سازند.  همراهان گرامی نسل مانا! در این ماه و دو ماه آینده به این موضوع بسیار مهم پرداخته و با هم پای گفتگوی دو تن از والدین آمریکایی نشسته و از تجربیات ارزشمند آن‌ها در این زمینه بهره می‌گیریم.

در خصوص این مطلب توجه به سه نکته حائز اهمیت است:

1- توجه به نقش تفکر تیمی (نقش خود دانش‌آموز، خانواده، مدرسه، متخصصان و معلمان)و تعامل و همدلی این افراد با همدیگر در آماده کردن دانش‌آموزان جهت حضور در زندگی اجتماعی.

2- این مطلب در واقع مکتوب گفتگوی دو تن از والدین در یک کارگاه آنلاین است. لذا سعی شده تا همان لحن محاوره حفظ شود تا از گرما و گیرایی کلام کم نگردد.

3- در  طول متن متناسب با محتوا، تصاویری ارائه شده است که سعی شده با توصیف دقیق تصویر، حال و هوای تصویر به مخاطب نابینا منتقل شود.

پس این شما و این بخش اول شامل معرفی و گفتگو پیرامون برنامه آموزش انفرادی:

مجری: مری الکساندر و بتسی برینت (والدین دانشجویان با آسیب بینایی)

در این کارگاه آنلاین، آن‌ها اطلاعاتی را ارائه می‌دهند که می‌تواند برای دانش‌آموزان با آسیب بینایی و والدینشان برای تجربه دانشگاه مفید باشد.

آنان درباره ضرورت آموزشِ مهارت‌های خودحمایتی، مهارت‌های اجتماعی و برنامه درسی گسترده صحبت می‌کنند. اطلاعاتی که راه کسب موفقیت در دانشگاه را به دانشجویان با آسیب بینایی نشان می‌دهد.

۱: مقدمه

مری الکساندر:

«ما در تگزاس زندگی می‌کنیم؛ جایی که قوانین مشخصی وجود دارد که طبق آن‌ها، بحث درباره گذار باید از زمان مشخصی در جلسات IEP (برنامه آموزشی فردی) آغاز شود. اما خدمات نابینایان تگزاس معتقدند این زمان کافی نیست. آن‌ها خانواده‌ها را تشویق می‌کنند زودتر – حتی از ۳ سالگی – این گفتگوها را شروع کنند.

پسر من، کوپر، از ۳ سالگی تحت حمایت قرار گرفت. از همان زمان، درباره امکان تحصیل در دانشگاه صحبت می‌کردیم، هرچند تا ۴.۵ سالگی نمی‌دانستیم آیا از نظر شناختی توانایی رفتن به دانشگاه را دارد یا نه.  امروز او یک دانشجوی موفق  است؛ اما آن زمان برای ما سخت بود که حتی به این آینده فکر کنیم، خصوصاً وقتی هنوز راه‌رفتن را هم به‌درستی یاد نگرفته بود. بااین‌حال، ما همچنان رؤیاهای بزرگی در سر داشتیم؛ بنابراین، کار را شروع کردیم».

«وقتی کوپر از دوره مخصوص کودکان خردسال به مهدکودک منتقل شد، از من پرسید: مامان! چرا باید به مدرسه بروم؟ برادر بزرگ‌ترش که ۴ سال از او بزرگ‌تر بود پاسخ داد: چون نمی‌خواهی بی‌سواد  بمانی! و چون باید برای دانشگاه آماده شوی»

توصیف تصویر اول (برای مخاطب):

تصویری از کوپر در کودکی:

پسری خردسال با موهای روشن، ایستاده در فضایی شاد (احتمالاً حیاط خانه یا مدرسه).

چوب بیسبال پلاستیکی (ویفل بال بت) را با هر دو دست محکم گرفته است.

در حال چرخاندن چوب به سمت پینیاتا (اشیای کاغذی آویزان پر از شکلات) است که بالای سرش آویزان شده.

زنی عینکی (احتمالاً مادر یا معلم) پشت او ایستاده و به آرامی شانه‌هایش را گرفته تا جهتِ درست ضربه زدن را به او نشان دهد.

فضای تصویر پر از نور آفتاب و رنگ‌های گرم است.

الکساندر ادامه می‌دهد:

«این گفتگوهای دانشگاه را خواهر و برادرش شروع کردند، نه ما! داشتن خواهر و برادر بزرگ‌تر واقعاً کمک‌کننده بود. کوپر می‌دانست اگر آن‌ها به دانشگاه می‌روند، او هم خواهد رفت».

بتسی برینت:

«من هم موافقم. صحبت از دانشگاه باید از همان کودکی آغاز شود، درست مثل هر عضو دیگر خانواده. چه هدف دانشگاه باشد، چه آموزش فنی حرفه‌ای».

توصیف تصویر دوم (برای مخاطب):

تصویر خانواده برینت:

عکسی در محوطه یک دانشگاه در فصل پاییز: برگ‌های زرد و نارنجی روی زمین دیده می‌شود.

آلن (نوجوان نابینا) روی نیمکت نشسته، بین مادر و خواهرش.

پدر و برادر بزرگ‌تر پشت سر آن‌ها ایستاده‌اند.

همه لبخند می‌زنند و فضایی صمیمی وجود دارد.

ساختمان‌های آجری دانشگاه در پس‌زمینه قابل تشخیص است.

برینت:

«دانشگاه بخشی از گفتگوهای روزمره ما بود. هرگز سؤال «آیا می‌رود؟» مطرح نبود، فقط «چگونه می‌رود؟». حتی در سفرهای خانوادگی از دانشگاه‌ها بازدید می‌کردیم یا خاطرات تحصیل خودمان را تعریف می‌کردیم».

۲: برنامه آموزش انفرادی (IEP) – اهداف بلند برای آموزش عالی

بتسی برینت:

«معلمان ویژه نابینایان (TVI)، مربیان جهت‌یابی و حرکت (O&M)، گفتار‌درمانگرها، فیزیوتراپیست‌ها… همه در جلسات IEP حاضر می‌شدند.  گاهی اهداف تعیین‌شده آن‌قدر بلندپروازانه به نظر می‌رسید که با خود می‌گفتم: خدای من، او هرگز به این اهداف نمی‌رسد! بعد از جلسات گاهی گریه می‌کردم و نگران بودم: چطور می‌تواند به کلاس بعدی برود؟ یا در مقطع راهنمایی نگران دوران دبیرستان بودم: چطور با دیگران ارتباط برقرار خواهد کرد؟ اما وقتی در جلسه IEP سال اول دبیرستان به گذشته نگاه می‌کردم، می‌دیدم چقدر پیشرفت کرده است. باید به این معلمان اعتماد می‌کردیم – البته گاهی لازم بود آن‌ها را کمی تحت فشار بگذاریم».

«… این موضوع به تیم شما هم بستگی دارد، و گاهی والدین بهتر از معلمان می‌دانند. اما نگاه معلمان  رو به آینده است  و نگاه شما گذشته را درک می‌کند. من اغلب پیشرفتی که در یک سال داشته‌اند را به خوبی حس می‌کنم. شاید بعضی اوقات بهتر باشد که به جای تأکید بر  آینده،  پیشرفت دانش‌آموزان در گذشته را دید».

الکساندر:

«روند کلی IEP، می‌دانی، قرار است همین باشد. جایی است که باید اهداف آموزشی فرزندت را تعیین کنی، درست است؟ اما همچنین جایی است که جدایی بین فرزند و والدین شروع می‌شود. به همین دلیل جلسات IEP برای من سخت بود. چون بعد از هر جلسه گریه می‌کردم. از اول تا آخر، بعد از هر جلسه گریه می‌کردم. بیشتر به این خاطر که فکر کنم، آدم  سخت‌گیری هستم. نمی‌دانم، اما سخت بود. جایی که باید همه چیز را به دیگران بسپاری؛ خیلی سخت است. اما وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، می‌فهمم که این بخش مهمی از نقش من به عنوان والد در دوران انتقال – یعنی رها کردن و اعتماد به معلمان آموزش دیده برای دانش‌آموزان با آسیب بینایی است».

برینت:

«آلن از دوره راهنمایی در جلسات IEP شرکت می‌کرد. در دبیرستان دیگر اجازه نمی‌داد زیاد صحبت کنم! دوست داشت خودش جلسه را مدیریت کند».

توصیف تصویر آلن در قطار:

عکسی از آلن در قطار حومه شهر:

پسر نوجوانی با هدست روی گوش، مشغول کار با لپ‌تاپ است.

کوله‌پشتی‌هایش کنارش قرار دارند.

کتاب بریل باز شده و عصای سفید تا شده روی آن دیده می‌شود.

چهره‌اش متمرکز و مستقل به نظر می‌رسد.

برینت:

«او واقعاً دوست داشت جلسه را مدیریت کند. برایش بسیار مهم بود که رهبری را بر عهده بگیرد و فکر می‌کنم این برایش بسیار خوب بود. کوپر چطور؟»

الکساندر:

«برای ما هم همین‌طور بود. کوپر از کلاس ششم یا هفتم در جلسات IEP شرکت می‌کرد.  گاهی درباره دانش‌آموز طوری صحبت می‌کنند که انگار یک شیء است… این موضوع من را آزار می‌داد. نمی‌دانم تو چطور،  به خصوص تیم آموزش ویژه که در مورد امور اساسی روزانه با فرزندمان کار نمی‌کردند.  فقط می‌دانند که باید چه چک‌لیست‌هایی را تیک بزنند. این افرادی هستند که خدمات مستقیم ارائه می‌دهند و دارای بیشترین رابطه  با آن‌ها هستیم.  بنابراین بیشتر در تیم آموزش ویژه (SPED) اتفاق می‌افتد که: «آیا این فرم را پر کردیم؟ آن فرم چطور؟» و من فقط نمی‌خواستم کوپر احساس کند که با او مانند یک شیء برخورد می‌کنند.  یا احساس بدی داشته باشد…»

برینت:

«آیا او چنین احساسی داشت؟»

الکساندر:

«نه، مشکل از من بود. می‌دانی، این هم دلیل دیگری برای گریه کردن بود.»

برینت:

«شوخی می‌کنی؟ ولی آلن عاشق این جلسات بود».

الکساندر:

«بله؛ و بله، فقط من بودم که خیلی سخت می‌گرفتم. کوپر هم عاشق این است؛ چون دوست دارد جلسات را مدیریت کند. می‌دانی، او می‌خواهد مسئولیت چنین چیزی را بر عهده بگیرد. فکر می‌کنم هر دو بچه‌های ما واقعاً رئیس مآب هستند و این خیلی کمک می‌کند. این حس توانمندسازی است.»

راوی:

در یک عکس، کوپر و یک زن جوان با آسیب بینایی را می‌بینیم که کنار هم پشت یک میز نشسته‌اند.  آن‌ها در یک کارگاه فناوری کمکی حضور دارند  و یک جفت ایرپاد  به آی‌پد وصل است و به صورت مشترک به  اپلیکیشن دسترس‌پذیر گوش می‌دهند.

برینت:

«اما این ابزار خودحمایتی است که بسیار اهمیت دارد و از همین‌جا شروع می‌شود. با مشارکت در جلسه IEP شروع می‌شود، اینکه بدانی به چه چیزهایی نیاز داری، اهدافت چیست و از معلمان و ابزارهای مورد نیازت در کلاس چه انتظاری می‌رود. همه این‌ها در آن جلسه مشخص می‌شود. وقتی فرزندانمان درگیر آن می‌شوند، یاد می‌گیرند به معلمان مراجعه کنند و بگویند: قرار بود یادداشت‌ها برایم تهیه شود، ولی برایم ایمیل نشد. یا آزمون باید در یک کلاس جداگانه برایم برگزار شود، ولی آماده نشده بود و آنان می‌توانند… نه اینکه بگویم پرتوقع باشند.»

الکساندر:

«قاطع. اما باید بدانند.»

برینت:

«حق با شماست. اما چه باید کرد؟»

الکساندر:

«می‌دانی، خودتعیین‌گری (تصمیم‌گیری خودکفا) کلمه‌ای است که زیاد به کار می‌رود، اما چیزی است که چون پسران ما از همان کودکی در جلسات IEP شرکت کردند، به طور طبیعی یاد گرفتند. یاد گرفتند که باید درباره معلولیتم صحبت کنم، باید بگویم که بریل می‌خوانم، باید بگویم که به این فرمت نیاز دارم، اید همه این چیزهای مرتبط با آسیب بینایی‌ام را یاد بگیرم».

برینت:

«خانم جوانی بود که هر دو او را می‌شناسیم.  وقتی از پردیس‌های دانشگاه بازدید می‌کردیم، به دیدن او رفتیم. او دانشجوی نابیناست و در سال دوم است. او داشت به ما فضای دانشگاه را نشان می‌داد».

راوی:

عکسی از آلن و آن زن جوان را می‌بینیم که در حال بازدید از دانشگاه کنار هم ایستاده‌اند و هر دو عصای سفید خود را در دست دارند. آلن دستش را دور شانه آن زن انداخته و هر دو با لبخندی گسترده به دوربین نگاه می‌کنند.

برینت:

«از او درباره غذاخوری پرسیدم و گفتم: چگونه سینی و غذایت را مدیریت می‌کنی؟ و اولین چیزی که گفت این بود: دیگر هیچ غذاخوری سینی ندارد. دیگر از سینی استفاده نمی‌کنند و همه به سمت محیط زیست رفته‌اند. پس سیستم سینی حذف شده، عالی؛ پس چگونه ظرف و این چیزها را مدیریت می‌کنی؟ و او گفت: می‌دانی چه یاد گرفته‌ام؟ کلید استقلال به عنوان یک دانشجوی نابینا، دانستن زمان درخواست کمک است و من گفتم: این جمله جدید مورد علاقه من است!  و او گفت: عالی است؛ اکنون که وارد می‌شوم مرا می‌شناسند و همیشه کسی را برای کمک به من می‌آورند. من از صف خارج  می‌شوم، آنان تا صندلی‌ام همراهی‌ام می‌کنند، غذایم را می‌گیرم و سپس می‌توانم در آرامش غذا بخورم. و هیچ اشکالی ندارد که بدانی چه زمانی باید کمک بخواهی».

الکساندر:

«دقیقاً. فکر می‌کنم همین است. من تابستان امسال در کنفرانس NFB (فدراسیون ملی نابینایان) با یک خانم جوان ملاقات کردم. جمله مورد علاقه من از کل کنفرانس استقلال راهبردی بود که این خانم مرتب از آن استفاده می‌کرد».

برینت:

«عالی است».

الکساندر:

«دانستن زمان درخواست کمک و زمان عدم درخواست کمک. اینکه چه زمانی کارها را  انجام دهی و او گفت: باید بدانی چگونه این را مدیریت کنی و من عاشق این جمله شدم.»

ادامه دارد.

بر گرفته از سایت رسمی مدرسه پرکینز آمریکا

ترجمه و تدوین صلاح‌الدین محمدی

شهریور ماه 1404

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

حاصل عبارت را در کادر بنویسید. *-- بارگیری کد امنیتی --