ردّ‌پای نابینایان در آثار ادبی

حسین آگاهی

0

یکی از تلاش‌های رضا امیرخانی برای آمیختن اسطوره و زندگی شهری کتابی به نام قیدار است.

او در این اثر از دل تهران دهه‌ پنجاه، قهرمانی می‌آفریند که هم سرمایه‌دار است و هم جوانمرد؛ مردی به نام قیدار که با ده‌ها کامیون و گاراژی پر از راننده و شاگرد، در برابر ستم زمانه می‌ایستد و دست بی‌سرپناهان را می‌گیرد.

در مرکز عاطفی داستان، همسر قیدار، شهلا قرار دارد. او پیش‌تر قربانی خشونت جنسی شده و پس از ازدواج با قیدار، بر اثر تصادف بینایی‌اش را از دست می‌دهد. امیرخانی شهلا را نه به عنوان «محبوبه‌ درمانده»، بلکه به شکل شگفت‌انگیزی فعّال تصویر می‌کند: شهلا با وجود نابینایی به‌راحتی در گاراژ رفت‌و‌آمد می‌کند و حتّی رَتق‌وفَتق امور را به عهده دارد. او توانایی‌های حسّی خارق‌العاده‌ای از خود نشان می‌دهد، مثل تشخیص رنگ گوسفندی که قرار است به مناسبت سلامتی او و قیدار که در تصادف زنده مانده‌اند قربانی شود. شهلا ابداً ترس یا خشم چندانی از این تغییر بزرگ بروز نمی‌دهد و با نابینایی‌اش «بی‌هیچ زحمتی» کنار می‌آید. این توصیف‌ها، گرچه شخصیت شهلا را از کلیشه‌ «قربانی منفعل» دور می‌کند، اما از نگاه یک خواننده‌ آشنا با تجربه‌ نابینایی، اغراق‌آمیز است. چنان‌که می‌دانیم، واقعیت زندگی فردی که بینایی‌اش را ناگهانی از دست داده، معمولاً شامل دوره‌ای طولانی از سازگاری، آموزش مهارت‌های حرکتی و چالش‌های عاطفی است. در قیدار این فرایند نادیده گرفته می‌شود و شهلا گویی یک شبه به «اَبَر‌حس‌مند» تبدیل می‌شود؛ امری که بیش از آنکه بازتاب واقعیت باشد، به اسطوره‌سازی نزدیک است.

حتّی نام «شهلا» در بافت معنایی خاصی قرار دارد و مشخص است که نویسنده به عمد اسم شهلا را برایش انتخاب کرده: شهلا گونه‌ای از نرگس است با گلبرگ‌های روشن و مرکز تیره؛ نویسنده با انتخاب این نام، حسّ فقدان زیبایی چشم و حسرت دیدار را برجسته کرده است؛ چشمانی که زمانی مظهر جذابیت بود، اکنون خاموش است.

قیدار، در کنار همه‌ کرامات مردانه‌اش، بی‌هیچ تردیدی کنار همسر نابینای خود می‌ماند. او گذشته‌ تلخ شهلا را به هیچ می‌گیرد و می‌گوید: «به تاریخ و جغرافیت کاری ندارم.» این همراهی بی‌قید و شرط، وجه انسانی و عاشقانه‌ داستان است. با این حال، غیبت صدای شهلا در روایت محسوس است؛ او اغلب حضور دارد اما کمتر سخن می‌گوید و ما بیشتر از نگاه قیدار می‌شناسیمش تا از زبان خودش.

امیرخانی با رسم‌الخطّ خاص و واژگان منحصربه‌فردش با املاهایی غلط از پله‌گان گرفته تا قوتی کبریت، فِسان فِسان می‌کردیم، قاپی در نمی‌کنم، ملعقه‌های مرسوم، شرغ شرغ، چیده‌اند جلو روش، هیکل تن‌مندش و… فضایی خاص می‌سازد که می‌تواند خواندن اثر را دشوار کند.

قیدار روایتی است میان افسانه و واقعیت؛ پهلوانی ثروتمند که در دل تهران پهلوی، بی‌پروا دست به خیر می‌زند و مرز میان دین، مردانگی و سرمایه‌داری را می‌آزماید. امیرخانی در این رمان به وضوح می‌کوشد الگوی «سرمایه‌دار جوانمرد» را در برابر الگوی «سرمایه‌دار زالوصفت» بنشاند.

شخصیت شهلا – با گذشته‌ تراژیک و نابینایی ناگهانی – نماد حسرت و شاید نشانی از بینایی درونی است، هرچند واکنش سریع و بدون رنج او به نابینایی با واقعیت زندگی همخوانی ندارد. پیوند سلسله‌وار قیدار با پیامبران، گرچه جنبه اسطوره‌ای داستان را پررنگ می‌کند، اما برای برخی خوانندگان رنگ اغراق و حتّی تقدّس‌سازی دارد.

از منظر سبکی، زبان امیرخانی تلفیقی از گفتار کوچه و نوآوری شخصی است: جابه‌جایی افعال، واژگان نو ساخته و رسم‌الخطّی که به عمد از معیار فاصله می‌گیرد؛ این زبان برای عده‌ای طراوت دارد و برای عده‌ای دیگر، خوانش را دشوار می‌کند.

نقطه قوّت اصلی رمان، نگاه تازه به پهلوانی در شهری مدرن و شخصیت‌پردازی پرکِشِش قیدار است؛ اما گاه اغراق در کرامات او، پایان‌بندی مبهم و موضع‌گیری آشکار مذهبی – سیاسی باعث می‌شود اثر به جای رمان واقع‌گرایانه، رنگ افسانه و خطابه بگیرد.

در یک جمله، قیدار تلاشی است برای ساخت قهرمانی معاصر با شمایلی قدسی: جذّاب در ماجرا، پر‌ابهام در واقعیت؛ چه شیفته‌ جهان‌بینی امیرخانی باشید چه نه، این کتاب تجربه‌ای متفاوت از رمانی ایرانی است که گفت‌وگو درباره‌ دین، قدرت و جوانمردی را همچنان زنده نگه می‌دارد.

نکاتی که اگر نویسنده به آن‌ها توجه می‌کرد می‌توانست این اثر را بسیار خواندنی‌تر کند:

1- قیدار می‌توانست افسانه نباشد و بخشی از تاریخ واقعی سرزمینمان باشد؛ اگر، قیدار یک قهرمان پوشالی نبود و در تقابل با رژیم شاه، فرار و پنهان شدن در به اصطلاح گمنامی! را پیشه نمی‌کرد.

2- قیدار می‌توانست رمانی باشد در ستایش جوانمردی؛ اگر، از بن و اساس  ریشه داشت.

3-  و قیدار می‌توانست رمانی بهتر باشد اگر، به جای تلاش در تغییر ادبیات و نوشتار، نگاهی راستین و از سر تامل بر تاریخ و جغرافیای ایرانِ همیشه سبز می‌کرد و اگر، نگاهی ساده داشت به زندگانی جوانمردانِ واقعی و ملموس این سرزمین.

این کتاب را نشر افق در 296 صفحه برای نخستین بار به چاپ رسانده‌است.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

حاصل عبارت را در کادر بنویسید. *-- بارگیری کد امنیتی --