سفرنامه استانبول در ایستگاه آخر
با سارا در سربالایی حرکت میکنیم. صورتهایمان از سرما و بارش برف بیحس شده است. بیشتر راه را آمدهایم. فکر کنم یکی از روزهای سرد استانبول است. حمام ترک را فرزانه به من معرفی کرد و فرزانه را یک دوست ایرانی. فرزانه یک برادر نابینا دارد که…