راستش ما قصد داشتیم نان و ماستمان را بخوریم؛ اما با گران شدن همهچیز، امیدمان به همین نان و ماست هم از بین رفت. پس دیگر چارهای جز شنیدن و خواندن نقطهنظرات گوهربار ما باقی نمیماند.
موضوع این است که بعضی از ما نابینایان در موقع صحبت کردن تبدیل به یک الگوی اخلاق و انسانیت میشویم؛ در مقابل وقتی در موقعیتی خاص قرار بگیریم که شرایط به دلخواهمان پیش نرود، تمام آنچه که شعارش را داده بودیم به گوشهای مینهیم و آن رویمان بالا میآید و تا «آنچه حق خود میدانیم» را نگیریم، آرام نمیگیگیریم.
اگر هنوز هم توجیه نشدهاید که مقصودمان چیست، چند نمونه برایتان میآوریم:
یکی از شعارهایی که ما نابینایان همواره با آن حسابی برای خودمان کلاس میگذاریم، اعلام تنفر از ترحم بهمان است. یعنی موقع صحبت کردن، شبیه آدمحسابیها آنچنان ترحم را بد میدانیم و در مورد کسانی که به ما ترحم میکنند، طغیان میکنیم که سازمان حقوق بشر به حالمان زار زار اشک میریزد؛ اما وقتی همان روز برای انجام یک کار بانکی وارد بانک میشویم، بدون گرفتن شماره و ایستادن در نوبت، صاف به سمت باجه میرویم و با مطرح کردن نابینا بودن خود، سعی میکنیم کارمان را در سریعترین زمان ممکن انجام دهیم.
شعار دیگری که ما همیشه سر میدهیم، تقاضای نگاه برابر سایر افراد جامعه به خودمان است. مثلاً توقع داریم در بحث اشتغال، همچون بقیه توانمندیهای ما را ببینند و با ما رفتاری عادی داشته باشند؛ اما وقتی دری به تخته میخورد و سر کاری میرویم، انواع و اقسام ماده و تبصره را قطار میکنیم تا به نوعی متفاوت با ما رفتار شود. مثلاً قانونی که میگوید معلولین شدید بهجای هفتهای 44 ساعت باید ده ساعت کمتر سر کار حاضر شوند را برای خودمان که معلم هستیم و هفتهای 24 ساعت کار میکنیم در نظر میگیریم و به در و دیوار میزنیم تا حقمان را بگیریم. حتی برخی از ما پا را فراتر میگذاریم و با وجود عادی شدن ساعات کاری با کم شدن همهگیری کرونا و برداشته شدن دورکاری، اصرار داریم دورکار بمانیم و معتقدیم وقتی کارهایمان را میتوانیم از خانه انجام دهیم، لزومی ندارد در محل کار حضور فیزیکی داشته باشیم و جالب است که این را بهخاطر معلولیتمان حق مسلم خود میدانیم.
یکی دیگر از فاکتورهای عدالت اجتماعی از نظر برخی دوستان، دادن پول کمتر در قبال دریافت خدمت یا خرید کالای موردنیازمان است. یعنی برخی دوستان موقع خرید یک شلوار آنچنان از مشکلات زندگی یک نابینا مینالند که دل فروشنده به رحم میآید و شلوار صد هزار تومانی را به بیست هزار تومان به او میدهد. یا با وجودی که خیلی از ماها میدانیم نیمبها شدن بلیطها فعلاً برای برخی وسایل نقلیه لازمالاجراست، سوار پاراگلایدر هم بخواهیم بشویم، توقع داریم صاحبش با ما نیمبها حساب کند. یا مثلاً بهجای مراکز تحت قرارداد بیمه، به لاکچریترین مطب سرشناسترین پزشکان که از ماهها قبل باید ازشان وقت گرفت، مراجعه میکنیم و توقع داریم بعد از ویزیت شدن، سرمان را پایین بیندازیم و بدون پرداخت هیچ هزینهای از مطب خارج شویم.
یکی از مسائل مهم در جامعۀ نابینایان، حضور در رسانه است. فرض کنید دوستمان در یک برنامۀ تلویزیونی حاضر شده و چندین دقیقه از حق و حقوق نابینایان که رعایت نمیشود سخن میگوید و در ادامه میگوید به همین دلایل دچار مشکل شده و مثلاً فلانقدر بدهکار است یا مثلاً نمیتواند خانه اجاره کند و امثال اینها. درنهایت هم با جیبی پر از پول که از سوی خیرین بیننده یا شنوندۀ آن برنامه به سوی او سرازیر شده، آن برنامه را ترک میکند و کلی هم منت بر سر همنوعان خود میگذارد که از حقوقشان دفاع کرده؛ آنهم چه دفاعی!
در کل میتوانیم نتیجه بگیریم که بیشتر ما نابینایان افرادی بسیار خوشسخن و البته خوشاشتها تشریف داریم؛ یعنی اگر لازم باشد میتوانیم ساعتها در مورد عدالت اجتماعی و نداشتن نگاه آکنده از ترحم جامعه به خودمان و برخورداری از حقوق برابر، با دیگران صحبت کنیم و بنویسیم؛ اما در عمل ته دلمان دوست داریم بهمان ترحم شود؛ بدنمان میطلبد که برایمان امتیازات خاص و خارجازعرف قائل شوند. حتی برخی از دوستان ما معتقدند که اگر هم کسی به آنها لطفی میکند، هم کار او راه افتاده و هم طرف مقابل یک آرامش خاطری میگیرد که کاری انسانی انجام داده و این را یک معاملۀ دو سر برد میدانند. جالب است که این امتیازات را در شرایطی میخواهیم که یک وقت خدای نکرده همنوعانمان نفهمند؛ چون هم دست زیاد میشود و هم آبرویمان میرود که با وجود اینهمه شعار، به دنبال تبعیضها به سود خودمان هستیم.
به امید روزی که هم جامعۀ منصفتری نسبت به خودمان داشته باشیم و هم کمی خودمان هم کمک کنیم تا نگاه منطقیتری به ما شود و حقوق واقعی خود را طلب کنیم؛ نه ترحم و دلسوزی دیگران را.
پانویس: راستش را بخواهید، زمانی که شروع کردم به نوشتن، این سؤال در ذهنم شکل گرفت که اگر فردا این نوشته به دست همنوع یا هموطن من در آبادان برسد، با وجود اینکه احتمالاً داغدار عزیز یا دوستش است، میتواند با خواندن آن لبخند بزند یا نه! بارها نوشتم و پاک کردم؛ اما دریغ از حتی یک زهرخند. در روزهایی که مسئولین ما زیر آوار بیتفاوتی و غفلت مدفوناند، بر خود جایز ندیدم که همدرد هموطنان سوگوار خودم نباشم؛ پس عطای انواع طنز چه از نوع صدوپنجاه هزار تومانی و چه گرانترش را به لقایش بخشیدم و تنها بر حسب وظیفه، در راستای موضوع مورد نظر دوستانم، چند سطری به اساتید خودم درس پس دادم.
به امید روزهای شاد و سرشار از امنیت و آرامش برای همه.
امضا: یخ نکنی نمکدون
سلام.
با تکتکه جمله های این ستون موافقم و امیدوارم چنین رفتارها ای کمتر بشه.
حقوقه برابر نه حقوقه فراتر.
موفق باشید.