پیوستگی در تعامل، از زبان دو دوست، همقدم و همخانه نابینا
فاطمه جوادیان: کارشناس نابینایان آموزش و پرورش استثنایی گیلان
همراهان عزیز! بنا داریم در این شماره از ستون زندگی، به نوعی دیگر از پیوستگی در تعامل بپردازیم. یک ساعتی را میهمان خانه گرم و صمیمی دو یار دیرین میشویم تا از خودشان برایمان بگویند و همچنین از سبک زندگیشان. این شماره را تقدیم میکنیم به تمام کسانی که در راه رسیدن به خودباوری تلاش میکنند.
این روزها چهکار میکنید؟
ساناز میگوید: «ما این روزها با یک گروه موسیقی کار میکنیم. به کلاسهای موسیقی و استخر میرویم. هنگامه هم در حال آموختن یک نرمافزار پردازش صدا و موسیقی است. مهمان دعوت میکنیم و خودمان هم به مهمانی میرویم. شبها قبل از خواب هم کتاب میخوانیم. از کتابخانه مجازیمان یک کتاب رمان صوتی انتخاب میکنیم و هر بار یک بخش از آن را گوش میکنیم.
قبل از این چهکار میکردید؟
هنگامه: «قبل از این، ما هر دو شاغل بودیم. بعضی عصرها هم برای یک مهمانی برنامهریزی میکردیم. پشیمانیم که چرا در گذشته به فکر موسیقی و ورزش نیفتادهایم.»
ساناز ادامه میدهد: «البته آن وقتها اگر هم میخواستیم، از نظر مالی آنقدرها دستمان باز نبود که کارهای فوقبرنامه انجام بدهیم.»
از آنوقتهایی میگویند که ساناز بافتنی میبافت برای دوستان و آشنایان. یک بار هم یک ژاکت هفترنگ بافته است برای یکی از دوستانشان که در خارج از کشور زندگی میکند. زمان بافتن، روی برچسب هر یک از کامواها نام رنگ را به بریل نوشته است یا برای بعضی دیگر هم نشانهای گذاشته است تا بداند که هر بار با کدام رنگ کار میکند.
از چه زمانی تصمیم گرفتید باهم زندگی کنید؟
هنگامه: «ما در مرکز شبانهروزی نور آیین زندگی میکردیم و مربیان انگلیسی به ما انواع مهارتها را آموزش میدادند. بعد از انقلاب شرایط تغییر کرد. دیگر آن مربیان مسیحی حضور نداشتند. یک روز اعلام کردند کسانی که شاغل شدهاند، دو روز فرصت دارند تا مرکز را برای همیشه ترک کنند. به ساناز پیشنهاد دادم تا باهم خانهای بگیریم و زندگی کنیم. ساناز میترسید. میگفت مگر ما بلد هستیم که توی یک خانه تنها بدون سرپرست زندگی کنیم؟ راستش من هم ترسیده بودم؛ اما خواستم کمی قویتر باشم. انگار از همانجا بود که تصمیم گرفته بودیم یکدیگر را کامل کنیم و هیچوقت نگذاریم آب در دل آن دیگری تکان بخورد و حدود چهل سال است که به آن تعهد نانوشته پایبند ماندهایم. اصلاْ نمیدانستیم چه کارهایی از ما ساخته است. به کمک یکی از بستگان خانهای اجاره کردیم.»
خوب یادشان هست که شب اول را روی زمین سرد در آن خانه غریب گذراندند.
ساناز میگوید: «وقتی میگویم هیچ، یعنی واقعاً هیچ!» این را وقتی میگوید که با دست خالی وارد خانه اجارهای شدهاند؛ خودشان تنها با آنچه که در آموزشگاه از مهارتهای زندگی آموخته بودند. کار سادهای نیست که دو نفر سالها با یکدیگر زندگی کنند و همچنان به ارزشهای هم احترام بگذارند.
در این چند شماره اخیر بحث ما دربارۀ چگونگی تعاملهاست؛ هر آنچه که سبب بالا رفتن کیفیت زندگی ما انسانها میشود. وقتی شما تصمیم گرفتید مستقل از خانواده باهم زندگی کنید، گام مهمی در زندگی خود برداشتید. در آن زمان برای کسی قابل تصور نبود که دو دختر جوان نابینا بتوانند به تنهایی یک زندگی را اداره کنند؛ هر دو شاغل باشند و برای ادامه زندگی تدبیر کنند.
«ما واقعاً راه سختی را شروع کرده بودیم. خلق و خویمان کمی باهم فرق داشت. در مسیر زندگی متوجه شدیم که هر یک از ما تواناییهایی دارد که دیگری را تکمیل میکند؛ پس رفتهرفته تصمیم گرفتیم دیگری را همانطور که هست بپذیریم. گاهی گذشت کردیم، گاهی گفتوگو کردیم. سعی کردهایم مسئلهای اگر هست، آن را حل کنیم.»
زمانی برای اجاره کردن خانهای به بنگاهی میروند. به آنها گفته میشود خانهای هست که فردا میتوانند برای دیدن آن بیایند. آنها با یکی از همکاران خود مسئله را درمیان میگذارند. همکارشان میپذیرد که همراه آنها برای دیدن خانه برود. او که کمی کنجکاو شده بود، تصمیم میگیرد از دور مراقبشان باشد. تا اینکه متوجه میشود شاگرد بنگاه آنها را به سمت یک ساختمان مخروبه راهنمایی میکند. در اینجا جناب همکار وارد عمل میشود و آنها را نجات میدهد. پس از این اتفاق آنها تصمیم میگیرند هر بار برای اجاره خانه یا مسائلی از این قبیل به همراه فردی به بنگاه بروند که به شرایط موجود اِشراف داشته باشد.
چگونه انتخاب میکنید که از چه کسانی کمک بگیرید؟
«ما معمولاً از کسانی کمک میگیریم که چند باری با آنها مواجه شده باشیم. سعی میکنیم نظر یکدیگر را هم در انتخاب آن فرد بپرسیم.» گاهی وقتها در میهمانیها با افرادی آشنا میشویم که در مهارتهای خاصی تخصص دارند. مثلاً یک نفر با تکنولوژی آشناست، یک نفر در خرید لوازم خانگی دقت فراوان دارد، یک نفر تناسب رنگها را میداند؛ خصوصاً در نوع پوشش و آراستگی، یک نفر نگاه تیزبین و بیانی صادقانه دارد، یک نفر به انجام امور اداری تسلط کافی دارد. از هرکس متناسب با مهارتی که دارد کمک میگیریم. البته همیشه سعیمان بر این بوده که تا جای ممکن خودمان به کارها سروسامان بدهیم یا از برنامه چشمهای من باش استفاده کنیم تا مزاحمتی برای دوستانمان ایجاد نکرده باشیم. در عوض اگر کاری از ما ساخته باشد، برایشان انجام میدهیم: کسی را به جایی معرفی کنیم، در حد بضاعتمان کمک مالی کنیم، چیزی را که بلد هستیم به دیگرانی که به آن نیاز دارند بیاموزیم، البته این آخری را بیشتر در مورد افرادی که آنها هم مثل ما نابینا هستند به کار میبریم.
دوستان ما که بهخاطر سبک زندگی متفاوت و بادوام، دوستی و محبت، زندگی مستقل با وجود محدودیت بینایی، الگوی مناسبی برای اطرافیان و آشنایان خود هستند، در ادامه بسیار متواضعانه میگویند: «قابل باشیم به بعضیها هم مشاوره میدهیم.» ما تاکنون موفق شدهایم دو خانواده را که با ازدواج فرزندشان با فرد نابینا موافق نبودهاند، دعوت کنیم تا با زندگی افراد نابینا بیشتر آشنا شوند. این موفقیت زمانی بود که هر دو زوج با حمایت خانوادههایشان ازدواج کردند. جالب اینجاست که چند وقت پیش میزبان یکی از این عروس و دامادها بودیم که همراه نوزادشان به دیدن ما آمده بودند. آنجا هم هرچه میدانستیم باهم به اشتراک گذاشتیم.»
از ارتباطشان با تکنولوژی میپرسم.
برنامه «چشمهای من باش» یا همان be my eyes برایشان بسیار قابل استفاده است. برنامهای که تعداد زیادی از افراد نابینا و داوطلبان بینا عضو آن هستند و هر بار فرد نابینایی در موقعیتی خاص، به دیدن نیاز پیدا کند، دکمه تماس را در این برنامه میزند و برنامه به اولین داوطلب همزبان وصل میشود تا از دوربین موبایل فرد نابینا، آن موقعیت را ببیند و برایش توضیح دهد.
آنها از کامپیوتر و موبایل استفاده میکنند و ضمن بهرهمندی از علم آشپزی سنتی، ابزارهای مدرن آشپزخانه را هم مورد استفاده قرار میدهند؛ مانند سولاردوم و زودپز همهکاره.
ساناز: «وقتی دستگاه جدیدی میخریم، راهنمای دستگاه را به یکی از نزدیکانمان میدهیم تا برایمان بخواند و صدایش را ضبط کند. هروقت لازم باشد به این فایل صوتی گوش میکنیم و طبق دستورالعمل گفتهشده در راهنما، به استفاده از دستگاه میپردازیم.»
به خریدهای اینترنتی علاقه چندانی ندارند و بیشتر مایل هستند که خریدها را خودشان بهصورت حضوری انجام دهند.
هنگامه: «بعد از بازنشستگی سعی میکنیم بیشتر باهم بیرون برویم. خرید، ورزش، کلاس یا اینکه اصلاً هوایی تازه میکنیم. گاهی هم بنا به ضرورت، به تنهایی برای خرید میرویم.»
آنها برای مدیریت مسائل مالی زندگی هم با تدبیر پیش رفتهاند؛ بهطوری که از همان ابتدا تصمیم میگیرند حقوق یک نفر صرف امور روزمره زندگی شود و حقوق نفر دیگر بماند برای پسانداز. با همان پول پسانداز توانستهاند خانه بخرند و یا لوازم بزرگ خانه را تهیه کنند.
ساناز: «در مرکز شبانهروزی هم که بودیم، وقتی میخواستیم برای کسی هدیه بگیریم، من به هنگامه پیشنهاد میدادم که پولهای اندکمان را روی هم بگذاریم تا هدیه بهتری تهیه کنیم. این اعتماد از همان روزها در ما نسبت به هم ایجاد شد؛ همان روزها که کار نمیکردیم و فقط پول توجیبی داشتیم».
درباره تقسیم کار سؤال میکنم.
هنگامه: «ساناز به انجام کارهای خانه علاقه فراوان دارد؛ من اما به کارهای دیگر رسیدگی میکنم. مانند حساب و کتابها، استفاده از تکنولوژی که برای ما نیاز به زمان و تمرکز بیشتری دارد و تنظیم بعضی برنامهها مانند سفرها و میهمانیها. البته هر دوی ما کارهای آن یکی را هم بلد هستیم و هر زمان که لازم شود من هم آشپزی میکنم و ساناز امور بانکی را انجام میدهد.»
این سبک زندگی دو نفره چقدر به شما احساس امنیت میدهد؟
ساناز: «همیشه فکر میکنم که ما در آن زمان بهترین تصمیم را گرفتهایم. هر بار که به عقب برگردیم، باز هم همین تصمیم را میگیریم.»
هنگامه: «ترجیحمان این است که همهجا باهم باشیم. ما مراقب سلامتی یکدیگر هستیم و ارتباطی بسیار صمیمی و دوستانه میان ما جاریست. ما در کنار هم باهم فکر و مشورت میکنیم، تصمیم میگیریم و تا جایی که ممکن است محدودیتها را کنار میزنیم. من هر روز به خاطر این همراهی در زندگی، خدا را از ته دل شُکر میکنم.»
ضمن سپاس و قدرشناسی از خانمها هنگامه کاظمیان و ساناز امیدی که وقت ارزشمند خود را در اختیار ماهنامه نسل مانا قرار دادند، برای شما خوانندگان گرامی موفقیت و نیکروزی را آرزو داریم.
روزهایتان پر از شوق زندگی!