مرور رده

فاطمه جوادیان

سفرنامه استانبول در ایستگاه آخر

با سارا در سربالایی حرکت می‌کنیم. صورت‌هایمان از سرما و بارش برف بی‌حس شده است. بیشتر راه را آمده‌ایم. فکر کنم یکی از روزهای سرد استانبول است. حمام ترک را فرزانه به من معرفی کرد و فرزانه را یک دوست ایرانی. فرزانه یک برادر نابینا دارد که…

بازار استانبول، محل تلاقی دریا و پرندگان و آفتاب و آسمان

لیلا و مجید خانه‌ای بزرگ اجاره کرده‌اند. یک خانم موتورسوار ایرانی کلید خانه را در دستشان گذاشته است. خانه سه اتاق‌خواب دارد که درمجموع پنج تخت دونفره را در خود جای داده است؛ همراه با سرویس بهداشتی مجهز و زیبا، آشپزخانۀ بزرگ بسته، سالن…

یک دوست تازه

اصلاحیه در شمارۀ گذشته جملۀ زیر در اشاره به اسکوتر آمده است، درحالی‌که منظور نگارنده «تراموا» بوده است: از خیابان اعیان‌نشین بغداد می‌گذریم. در محلۀ «کاراکُی» می‌مانیم. تراموا از خیابان عبور می‌کند؛ تنها وسیله‌ای که در طول سفر،…

سه روز در یک روز

نیما بعد از من و سارا و نسیم با چمدان من وارد خانه می‌شود. در راهروی خانه ایستاده‌ام؛ خانه‌ای حدوداً هفتاد متری در مکانی نزدیک به مال‌تپه، در منطقه آسیایی استانبول. سمت چپ راهرو، اتاقی کوچک، آشپزخانه‌ای بسته و اتاق پذیرایی قرار دارد.…

آغاز سفر: پرواز

با عصا طول پلهٔ اول را بررسی می‌کنم. با دست دیگرم نردهٔ فلزی را لمس می‌کنم. یک پله به بالا می‌روم. دستم را از روی نرده برمی‌دارم و از باقی پله‌ها به کمک عصا بالا می‌روم. از کوله‌پشتی استفاده می‌کنم. گاهی لازم می‌شود نرده را بگیرم. وقتی…

یک جهان مهر و شور و توانایی در گوشه‌ای از نصف جهان

این شماره تقدیم به تمام معلمانی که علی‌رغم محدودیت بینایی، همواره تلاش کرده‌اند تا بهترین خود باشند؛ به تمام آنهایی که نقشی ماندگار بر ساحت روزگار می‌زنند؛ آنهایی که به قول سعدی، همچون طبلۀ عطار خاموش‌اند و پر‌محتوا؛ آنها که عمر مفیدشان به…

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست

همراهان عزیز! در این شماره از ستون زندگی بنا داریم به دوردست‌ها سفر کنیم. برویم به چند دهه پیش که کودکی در سال 1320 در روستای ونین اردستان اصفهان متولد شد، کودکی که امروز به واسطه فعالیت‌ها، تجربه‌ها و دغدغه‌های ارزشمندش یکی از…

به اندازه بود باید نمود

اینها را از حرف‌های حسین برداشت کرده‌ام؛ وقتی که دربارۀ نحوۀ برقراری ارتباط با فرزندش سخن می‌گفت. حسین نابیناست و یک مرکز آموزشی را سرپرستی می‌کند. او بعد از اتمام دوره کارشناسی با یکی از همکلاسی‌هایش که یک خانم بیناست ازدواج کرده…

رک و پوست‌کنده با پدر نابینا

این بار به سراغ یکی از پدران نابینا رفته‌ایم که از تجارب زندگی خود و سایر دوستان و اطرافیان برای ما سخن می‌گوید. همایون سال‌هاست که در بخش روابط عمومی یکی از سازمان‌های دولتی مشغول به فعالیت است، او با فردی بینا ازدواج کرده و دو فرزند دارد،…

پذیرش، اولین قدم در جاده موفقیت

ساقی به نور باده بر افروز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما هرگز نمیرد آن‌که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما نگین را از همان دوران کودکی می‌شناسم. از همان دوران هفت هشت سالگی‌مان. هم‌کلاسی بودیم؛ اما…