به قلم شما
در ادامه میتوانید دو قطعه ادبی را به قلم مانا امیری، از خوانندگان همیشگی نسل مانا، از نظر بگذرانید.
سایه روشنی زیبا تاریکی اتاق را بر هم زده
نگاهم همچنان منتظر به آسمان نیمه ابری است
دستم نوازش گونه قاب را لمس میکند ولبخندش مسخ کننده است مثل: پیچش باد در گندم زار
چای نیم خورده هنوز بخار دوست داشتنیش را دارد و من منتظرم
عطر خشک شده از گلدان چوبی بنفش بر جانم مینشیند و نمیآید
اوی عزیز نمیآید.
———————-
وقت رفتنش مه غلیظی اندام پنجره را در خود محبوس کرده بود
چلچله ای بی آواز راه رفته را پرواز میکرد
خنده ای نمناک لبانم را تر کرده بود
عطر علفزار را از تار موی جا مانده اش نفس کشیدم و آن اشک سمج چکید
و باز طرح مبهم یک خیال بر کاهگل دیوار قلبم را لرزاند
دمنوشی با عصاره نارنج غروب وداع آخر را زمزمه کرد.