رک و پوستکنده با پدر نابینا
فاطمه جوادیان: کارشناس نابینایان آموزش و پرورش استثنایی گیلان
این بار به سراغ یکی از پدران نابینا رفتهایم که از تجارب زندگی خود و سایر دوستان و اطرافیان برای ما سخن میگوید. همایون سالهاست که در بخش روابط عمومی یکی از سازمانهای دولتی مشغول به فعالیت است، او با فردی بینا ازدواج کرده و دو فرزند دارد، تمام دورههای تحصیلی را در مدارس همگانی بهصورت تلفیقی گذرانده است و خط بریل را از معلمان نابینا فرا گرفته. برای عبور از عرض خیابان از عصا استفاده میکند، بیناییاش را رفتهرفته به علت آسیب شبکیه از دست میدهد. از وقتی که بینایی چشم راستش را از دست داد، عصا گرفت. او در همین ابتدا یک خاطره میگوید.
«از وقتی که به خانه جدید آمدهایم، هر روز صبح برای رفتن به محل کار باید از عرض یک بلوار عبور کنم. روز اول با عصا کنار خیابان ایستاده بودم تا در فرصت مناسب حرکت کنم. از دور صدای خانمی را شنیدم که گفت آقا لطفاً همانجا صبر کنید. او به این طرف خیابان آمد و مرا تا آن طرف همراهی کرد. روز دوم و سوم هم همین اتفاق افتاد. برایم عجیب بود که چطور هر روز این خانم مرا میبیند و برای همراهی من میآید. از او پرسیدم. گفت که روبهروی جایی که شما میایستید، یکی از فروشگاههای زنجیرهای قرار دارد و من در آنجا فروشنده هستم. این کاریست که از من بر میآید. انسانهایی این چنین مسئولیتپذیر، دنیا را جای بهتری میکنند برای زندگی.»
«چند وقت پیش فیلمی تماشا کردم که در آن پدری نابینا هر روز فرزند بینایش را به مدرسه میرساند. زمانیکه کودک از پدرش جدا میشد، همانطور که دست تکان میداد، کلمه خداحافظ را تکرار میکرد تا پدر بتواند مسیر دور شدنش را دنبال کند. حالا شما با فرزندانتان چگونه ارتباط برقرار کردهاید؟»
«از میزان تواناییهایم با بچهها به فراخور سنشان صحبت کردهام. ضمن اینکه آنها شاهد چگونگی رفتار من هم بودهاند. دخترم پیش از آنکه به مدرسه برود، نقاشیاش را به صورتم نزدیک میکرد و از من میخواست تا آن را ببینم. در همان دوران او یاد گرفته بود که من از نزدیک میتوانم نقاشیهایش را ببینم. در ارتباط من و بچهها مشترکاتی هست که به کمک همین مشترکات میتوانیم با هم زبان مُفاهِمِه داشته باشیم و با هم تعامل کنیم. یکی از این مشترکات موسیقی است. دخترم به کلاس موسیقی میرود. وقتی با هم تمرین میکنیم، ساز میزنیم و با هم میخوانیم، ارتباط عمیقتری میانمان برقرار میشود. پسرم در زمینه موسیقی و آیتی فعالیت میکند. با او هم در این زمینهها مشترکات فراوانی دارم که سبب عمیق شدن رابطهمان میشود. وقتی پسرم رانندگی میکند، همیشه من یا مادرش در کنارش هستیم تا اگر مسئلهای رخ دهد، بتوانیم آن را مدیریت کنیم. ما همیشه دربارۀ مسائل اجتماعی روز با هم گفتوگو میکنیم. من هرگز خودم را جدا از آنها و در حاشیه قرار نمیدهم. فکر میکنم هرچه ارتباط میان پدر و فرزندان عمیقتر باشد، با نکتهسنجی بیشتری به پیرامون خود توجه میکنند. پدر و مادر کمبینایی را میشناسم که تلاش میکنند فرزندشان کلمهها و جملهها را بهصورت صحیح ادا کند و همچنین پدری را میشناسم که سخنران است؛ اما به دلیل ارتباط کمی که با فرزندش برقرار میکند، فرزند از قدرت کلام پدر بهرهای نبرده است. پدران نابینا برای پر کردن خلأیی که نابینایی بهوجود میآورد، با بچهها بییشتر ارتباط برقرار میکنند که سبب میشود آنها در بیشتر موارد رفتار سنجیدهتری داشته باشند. با اینکه در برقراری ارتباط بسیار تلاش میکنم، باز در مییابم که هنوز فضاهای خالیای وجود دارد که باید آنها را با قدرت تدبیر پر کنم. بچهها ادامه خود ما هستند.»
«نظرتان دربارۀ چگونگی مدیریت خانواده چیست؟»
«فرد نابینا باید بتواند کسی را انتخاب کند که با او همراه باشد. دوست تحصیلکرده نابینایی دارم که پیش از ازدواج با همسرش تمام تواناییها و محدودیتها را در قالب گفتوگو در میان گذاشت؛ اما در عمل بیش از چهار ماه نتوانستند با هم زندگی کنند. وقتی مسئله را آسیبشناسی میکنیم، میبینیم انتخاب درستی نبوده است. ممکن است در برخی پارامترها اشتراکهایی وجود داشته باشد؛ اما اینها کافی نیستند. در بسیاری موارد ابتدا خانمهای بینا در ازدواج با آقایان نابینا، فکر میکنند بینایی در این ازدواج به آنها امتیاز بالایی میدهد. همچنین آنها مرد نابینا را مصون از گناه یا رفتارهای ضدعرف میبینند. البته در طول زندگی به ویژگیهای شخصیتی فرد پی میبرند. آنها از همان ابتدا بسیاری از مسئولیتها را برعهده میگیرند. در چنین مواردی اگر فرد نابینا به دلیل ندیدن قادر به انجام کاری نباشد، همسر بینا ضمن برطرفکردن مسئله، این را حق خود میبیند که بهطور کلی مسئولیت خانواده را برعهده داشته باشد. این اتفاق تعادل یک خانواده را به هم میزند. تعادل که به هم بخورد، یا فرد نابینا منفعل میشود یا اینکه درصدد بر میآید از تواناییهای خود دفاع کند که میشود حکایت همان دوست ما. البته از تأثیر نقش خانواده طرفین هم نباید غافل شد. اگر از همان ابتدا مرد خانواده خواه بینا باشد خواه نابینا به همسرش بقبولاند که تصمیم نهایی را -در همۀ زمینههای خرد و کلان- او میگیرد و درعینحال زن هم آن را بپذیرد، تعادل در زندگی برقرار میشود. شخصاً در چندین مورد شاهد تعارضهای فراوان در خانوادههای مادرسالار بودهام. ازجمله خانوادهای که در آن بزرگ شدهام. البته این را هم اضافه کنم که مادران مدبری هستند که سیاست خانواده را از طریق پدر خانواده پیش میبرند. من از یک خانواده مادرسالار هستم. شکستهایی که من و خواهر و برادرانم متحمل شدیم، حاصل همین مادرسالاری بود. به اینگونه که بیشتر درآمد پدرم صرف نیازهای خانواده مادرم میشد و پدر کمتر حق اظهار نظر داشت. اعتراضهای پدر همواره منجر به آشوبی میشد که هفتهها موج سهمگین این آشوب زندگی ما را متلاطم میساخت. نه میتوانستیم به درس و مشقمان برسیم و نه هیچ کار دیگری انجام دهیم. مادر است دیگر! مادر ستون خانواده است. مادر هر حالوهوایی داشته باشد، خانه هم در همان حالوهوا خواهد بود. شخصاً شاهد آثار مخرب یک زندگی مادرسالارانه بودهام. بر همین اساس است که میگویم تصمیمهای خرد و کلان باید از طریق پدر خانواده اعمال شود؛ حتی اگر مادر تصمیمگیرنده باشد. این به استحکام و حتی به آرامش خانواده کمک میکند. چرا میگویم آرامش؟ چون وقتی که مسائل مختلف از جمله چالشهای مربوط به فرزندان بر مادر فشار مضاعف وارد میکند، میداند که تکیهگاهی وجود دارد که میتواند در سایه همفکری با او تدبیر کند و از این فشارها بکاهد. مرد نابینا باید با همسرش هماهنگ باشد. بهگونهایکه اگر در مورد خاصی از او کاری ساخته نباشد، این تصمیم پدر باشد که نمود پیدا کرده است نه ناتوانی او در این امر خاص. این بشود قانون خانواده که در سایه هماهنگی، انجام بعضی امور برعهده مادر و برخی دیگر برعهده پدر است. بهتر است یک پدر از نظر اطلاعات عمومی از جمله مسائل روز و آیتی بهروز باشد تا هرگز خود را نسبت به فرزندانش در سنین مختلف عقبتر احساس نکند. وقتی پدر به قدر کافی مطلع باشد و از این اطلاعات در موارد لازم استفاده کند، بچهها حتماً این ویژگی را بهعنوان یک ویژگی بارز از او به خاطر میسپارند. یادم هست روزی دخترم با کودکان همسنوسالش در حال بازی بود. من که وارد کوچه شدم، یکی از بچهها گفت آن آقای نابینا دارد میآید. ما تازه به آنجا نقل مکان کرده بودیم. دخترم گفت:«این بابای منه، یه عالمه چیز بلده. من خیلی دوستش دارم.» پدر نابینا هرگز نباید ضداجتماعی باشد که اگر اینگونه باشد، همین حالت را به فرزندانش منتقل خواهد کرد. او باید تا جایی که ممکن است در مهمانیها حضور داشته باشد.»
«ازدواج با همسر بینا چقدر بر میزان استقلال فرد نابینا تأثیر دارد؟»
«میزان استقلال نابینایانی که با همسر بینا زندگی می کنند بستگی به خودشان دارد. بعضی افراد سادهترین کارها مانند باز کردن بسته بیسکویت را هم به همسرشان می سپارند اما بعضی دیگر تلاش میکنند تا جایی که ممکن است در انجام فعالیتها اثربخش باشند. بعضی ازدواجها به این صورت اتفاق میافتد که خانواده فرد نابینا برایش همسری انتخاب میکنند تا او امور شخصی فرزندشان را انجام دهد؛ همانگونه که تا قبل از ازدواج، خودشان این کار را میکردند. فرد نابینا میماند با این همه نیاز و ناتوانی که از انسان موجودی بدخلق میسازد؛ نیازهایی که همۀ آنها ناشی از ندیدن نیست. مقاومت در برابر تواناییهای فرد بینا، کار سادهای نیست. دو نفر در کنار هم قرار میگیرند تا یکدیگر را کامل کنند؛ نه صرفاً از لحاظ روحی؛ بلکه از لحاظ کاری هم. وقتی طرفین ظرفیتهای هم را بشناسند، بهتر میتوانند با هم کنار بیایند. آگاهی از شرایط سخت زندگی بعضی افراد نابینا که البته خودشان این شرایط را ایجاد کردهاند، سبب شده است با دقت بیشتری به مدیریت بهتر زندگی و رفتارهای خود بپردازم. اینکه تا چه حد موفق بودهام، گذشت زمان و چگونگی عملکرد بچهها در آینده، به من اثبات خواهد کرد.»
«با آرزوی بهروزی و نیکروزی برای شما مخاطبان گرامی، روزهایتان پر از شوق زندگی!»