آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
فاطمه جوادیان: کارشناس نابینایان آموزش و پرورش استثنایی گیلان
همراهان عزیز! در این شماره از ستون زندگی بنا داریم به دوردستها سفر کنیم. برویم به چند دهه پیش که کودکی در سال 1320 در روستای ونین اردستان اصفهان متولد شد، کودکی که امروز به واسطه فعالیتها، تجربهها و دغدغههای ارزشمندش یکی از گنجینههای روزگار اکنون ماست.
بهرام امیری که آموزش به دانشآموزان غیرمعلول، دانشآموزان نابینا، مربیان گروه آسیبدیده بینایی و همچنین مسئولیت امور توانبخشی افراد دیرنابینا را چه در ایران و چه در ایالات متحده امریکا بر عهده داشته است، میپذیرد که ساعاتی از وقت گرانبهای خود را در اختیار ما بگذارد. به این امید که افراد نابینای ایران هم بتوانند مانند سایر کشورهای توسعهیافته، از تجهیزات و خدمات صحیح توانبخشی برخوردار باشند.
بهرام پس از گذراندن کلاس چهارم طبیعی، در آزمون پذیرش در دانشسرا شرکت میکند و یکی از دو نفری است که در رشته کشاورزی پذیرفته میشود. او پس از سپری کردن دوران آموزشی در دانشسرای اصفهان، به زادگاه خود باز میگردد و در همان مدرسه دوران دانشآموزیاش به تدریس میپردازد. در 24 سالگی ناگهان دچار خونریزی شبکیه میشود و برای درمان رهسپار کشور اتریش میگردد. گرچه در آنجا هم کاری از دست پزشکان بر نیامد و او رفتهرفته بینایی هر دو چشمش را از دست داد؛ اما وضعیت زندگی و برخی رفتارهای اجتماعی برایش تازگی داشت و این تازگی او را به تأمل در نوع نگاهش به زندگی وا میداشت. او پس از بازگشت به ایران، در پذیرش شرایط جدید دچار تردید بود و ناامید از همهجا وارد شهر تهران شد. به آموزشگاه استثنایی دکتر خزایلی رفت تا خط بریل و هرآنچه را که لازم بود بداند را یاد بگیرد. اتفاقاً در همانجا بود که با همسر سابقش خانم حداد آشنا شد. ایشان هم نابینا هستند و در آن زمان مدیریت آن مجموعه را بر عهده داشتند. آنها در مراسم ازدواجشان علاوهبر دوستان، خویشان، همکاران، مسئولین، میزبان دکتر خزایلی هم بودند.
او در مدرسه رضا پهلوی یا همان شهید محبی امروز دروس ریاضی، علوم و زبان انگلیسی را تدریس کرد. چندی بعد در آزمون اعزام به خارج از کشور به همراه سایر فرهنگیان شرکت نمود و پذیرفته شد؛ اما بهدلیل پارهای از مشکلات، شرایط به گونهای دیگر تغییر کرد. او خود با مدرسه پرکینز در ماساچوست شهر واترتون آشنا شد. آنها شخصی را برای آزمون به ایران فرستادند تا ببینند آیا ایشان شرایط لازم برای حضور و آموزش در این مرکز را دارد یا نه. خوشبختانه او به خاطر تسلط بر زبان انگلیسی و همچنین فعالیت در حوزه نابینایان، از سوی مدرسه پرکینز پذیرفته شد.
آقای امیری در بوستون کالج که با مؤسسه پرکینز هم ارتباط داشت، مهارتهای آموزشی مربوط به افراد نابینا را فرا گرفت. او پس از بازگشت به ایران، آموختههایش را در اختیار مربیان و معلمان گروه نابینا قرار داد تا آنها هم با آنچه در آموزش کشورهای توسعهیافته میگذرد آشنا شوند.
ایشان پس از بازگشت از مدرسه پرکینز به ایران، از آموزشگاه شهید محبی به آموزشگاه دکتر خزایلی درخواست انتقال داد و در آنجا به تدریس دروس موردعلاقهاش علوم ریاضی و انگلیسی پرداخت و همچنین مسئولیت امور توانبخشی را هم عهدهدار شد. در صحبتی که با سایر شاگردان ایشان داشتم، دریافتم که در تدریس جغرافیا و تاریخ، مهارت بسیار داشتند و همچنین در آموزش مهارتهای زندگی به دانشآموزان نابینا، بسیار موفق بودند. همچنین در آموزش زبان انگلیسی حتی به دانشآموزان دوره ابتدایی با جدیت تمام عمل میکردند. پس از آموزش کلمهها، اشعار کودکانه را در دستگاه پخش آن زمان قرار میدادند تا بچهها به صورت کاربردی با کلمههایی که آموختهاند آشنا شوند.
لازم به ذکر است که مدارس نابینایان در آن زمان توسط سازمان ملی رفاه نابینایان پشتیبانی میشد. این سازمان زیر نظر بنیاد فرح پهلوی (بنیاد علوی فعلی) قرار داشت و البته از نظر علمی و پذیرش معلمان به طور مستقیم از طرف اداره فرهنگ منطقه تأمین میشد.
وی چند سالی پس از پیروزی انقلاب در سال ۵۷، اعلام بازنشستگی کرد و به همراه خانواده به سوییس و سپس به آمریکا مهاجرت نمود. در آمریکا نیز در دانشگاه غرب میشیگان به تحصیل در رشته توانبخشی پرداخت و علیرغم موانع موجود در پذیرش به عنوان یک معلم استخدامی، بالاخره در مدرسهای در شهر پورتسموث استخدام شد و شانزده سال فعالیت نمود. در این دوران او به عنوان یک معلم مرجع -که در پادکست از واژه معلم تقویتی استفاده شده– به برطرف کردن مشکلات آموزشی و درسی دانشآموزان میپرداخت. طرز صحیح بهرهمندی از تکنولوژی مانند «نوت تیکر» و «سیسیتیوی» را میآموخت و به دانشآموزان و معلمان آموزش میداد. همچنین در حوزه توانبخشی افراد دیرنابینا نیز فعالیت داشت.
او در سن هفتاد و دو سالگی درخواست بازنشستگی کرد. در این دوران در خانهای که در فلوریدا خریده است زندگی میکند و از اموری مانند باغبانی لذت میبرد. او در حیاط بزرگ خانهاش یک درخت گریپفروت، دو درخت نارنگی، لیمو سنگی، سه درخت پرتقال کاشته است و البته از درختهای خرما، آووکادو و خرمالو هم نام میبرد. در گذشته هم درختهای موز و آناناس را پرورش داده است. او با گلهای محبوبه شب و رز رونده خانهاش را در آن سر دنیا زیبا و عطرآگین ساخته است و به آنها رسیدگی میکند. او درختانش را بسیار دوست میدارد و اکنون که آنها را تنها گذاشته است، امیدوار است نوههایش حواسشان به درختها باشد تا بیآب نمانند. در گفتوگوی تلفنی که در پادکست موجود نیست، به قدری دقیق درباره خاکها، گیاهان و انواع کودهایی که برای رسیدگی به انواع مختلف گیاهان از آنها استفاده کرده سخن میگوید که گویی با یک معلم رشته کشاورزی در حال صحبت هستیم. در این مجال امکانی برای بیان این نکتههای ظریف وجود ندارد.
آقای امیری در تمام عمرش بسیار سفر کرده است. سفرهایی که بیشتر آنها را در دوران نابینایی و به تنهایی انجام داده است. در واقع آنچه که از ایشان فردی برجسته و ارزشمند میسازد این است که فراتر از مرزها با تلاش و پشتکاری مثال زدنی خواستههایش را دنبال کرده است.
او هم اکنون هم در سفر ایران به سر میبرد. سوار اتوبوس میشود و از شهری به شهری دیگر سفر میکند. علاقهمند است از تمام شاگردهای قدیمیاش باخبر باشد. به دنبال آنها میگردد و آنها را پیدا میکند. دو تن از شاگردهای موفق و نامآشنای ایشان آقای رفیع رفیعی، یکی از اولین برگردانندگان سؤالهای کنکور به خط بریل، معلم نابینایان، استاد حوزه نابینایان، متخصص در امر تعمیر ماشین پرکینز، مصحح و صدابردار کتابهای صوتی دانشآموزان در آموزش و پرورش استثنایی و همچنین آقای سعید فیضی کارشناس سابق آموزش نابینایان در کشور و مدیر آموزشگاه دکتر خزایلی هستند.
سرنوشت افراد نابینا برای ایشان بسیار اهمیت دارد. یکی از بزرگترین آرزوهایشان این است که در کشور مراکز مجهز به امکانات پیشرفته و همچنین نیروهای متخصص برای توانبخشی افراد نابینا بهوجود آید تا آنها نیز مانند سایرین از حداکثر تواناییهای خود بهرهمند شوند. گفتنی آن که گفتوگوی مفصلی که با این معلم کارکشته نابینا داشتیم، در قالب یک فایل صوتی هم ذیل همین نوشته در وبسایت نسل مانا و کانالهایمان در شبکههای اجتماعی و پیامرسانها در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است که شنیدنش را به همه علاقهمندان موضوعات بالا پیشنهاد میکنیم.
با امید به تحقق آرزوی ایشان در سرزمینمان، روزهایتان پر از شوق زندگی!