ـ سلام رفقا! امیدوارم حالتون خوب باشه و کمکم تونسته باشید یاد بگیرید یه زندگی خوب بسازید که با نابینایی سازگار باشه. امروزم مثل قسمتهای قبلی با یه نابینای موفق صحبت میکنم که یه کار دیگه رو انجام میده. امروز دنی با منه.
دنی! اول یهکم برام راجعبه وضعیت نابیناییت بگو!
ـ سلام سم! خوشحالم که با تو حرف میزنم و اگه بخوام بگم دیدم چطوره، میتونم بگم خیلیخیلی نوسان داره. یهروز از خواب بیدار میشم و میبینم خیلی خوب میبینم و یهروز دیگه اصلاً اینطوری نیست.
ـ خب دنی! راجعبه کارت برامون صحبت کن، چیکار میکنی؟
ـ خب! کار من به وِندینگ ماشین[1] مربوط میشه؛ ماشینایی که با پرداخت پول و انتخاب چیزی که میخوای بهصورت الکترونیک برای شما کار میکنه و هیچ فروشندهای در کار نیست. کار من یه بخشی از برنامۀ اشتغالیه که توی ایالت آلاباما برای نابیناها اجرا میشه. من ششماه مدرسه رفتم و یاد گرفتم دقیقاً چطور باید وندینگ ماشینا رو پر کرد.
ـ چند وقته داری این کارو میکنی؟
ـ فکر میکنم پونزدَه سالی میشه.
ـ تو اشاره کردی که کارت فقط وندینگ ماشینا نیست. توی کافهها، اسنکشاپها و جاهایی از اینجور کارا هم هست که تو میتونی فعال باشی؟
ـ سم! فقط اینایی که گفتی نیست. بذار اتفاق تازهای رو که از ماه مارس افتاده، برات بگم. یه مرکز جراحی هست که کارایی مثل آندوسکوپی و کولونوسکوپی انجام میده. اینا خواستن که یه وندینگ ماشین داشته باشن که توش آبِ سیب و کوکا باشه. خب! چه چیزی بهتر از اینکه من برم دستگاههاشون رو براشون پر کنم؟
ـ تو حتی توی پایگاههای نظامی و زندانها هم مشغولی دنی؟
ـ خب! آره، یه پایگاه نظامی هست توی آلاباما که من بهشون سرویس میدم. زندان هم برای ملاقاتیها یه ماشین اسنکفروشی داره که من پُرش میکنم، البته کار زندان از وقتیکه بیماری همهگیر شروع شد از رونق افتاد، ولی خب! حالا داره دوباره جون میگیره. زندان نُهتا ماشین داره که هفتهای یهبار پر میشه و پایگاه نظامی هفتادتا. بخوام کلی بگم؛ هفتهای بین ۱۲۰ تا ۱۵۰ تا ماشین هست که پر کردنش با منه.
ـ به نظر خیلی میرسه!
ـ آره! تنهایی اگه بخوای کار کنی، خب! خیلی زمانبره. من شنبهها مرتب دارم کار میکنم و فکر کنم این پرکاری تا آخر سال ادامه داشته باشه. همونطور که گفتم بین ۱۲۰ تا ۱۵۰ تا ماشین تو جاهای مختلف هست که باید پر شه.
ـ خب! همهمون میدونیم کارت سخته، ولی به نظر میرسه درآمد بدی نداری دنی؟
ـ سم! نمیگم که یه زندگی عالی دارم، ولی خب! مطمئنم که دارم خوب زندگی میکنم. تنها مشکل اینه که ماشینا خودشون پر نمیشن و تو باید صبح زود از خوابت بزنی و بری پرشون کنی.
ـ یه کم دربارۀ آموزشهایی که دیدی بیشتر برامون صحبت کن! گفتی یه آموزش ششهفتهای داشتی؟
ـ نه سم! ششماه بود و ما باید تو خوابگاه مدرسه نابینایان و ناشنوایان آلاباما میموندیم و یاد میگرفتیم چطوری ماشین فروش خوابگاه خودمون رو که خیلی هم بزرگ نبود پر کنیم. بعد تو مراحل بعدی باید میرفتیم تو خوابگاههای دیگه و همین کارو انجام میدادیم. ما باید یاد میگرفتیم چطوری ماشینا رو پر کنیم، چطوری قیمتها رو به چیزایی که میفروشیم مربوط کنیم و چه شکلی یه فهرست از چیزایی که داریم تهیه کنیم.
ـ سؤال بعدی من اینه که از چه وسایل و ابزاری استفاده میکنی برای اینکه کارت رو بتونی بهتر پیش ببری؟
ـ چیزایی که من ازشون استفاده میکنم یه CC TV هست با یه درشتنما و یه کامپیوتر که به من کمک میکنه محاسباتم رو انجام بدم، البته برای جابهجایی هم از یه راننده کمک میگیرم که بتونه وسایلی رو که میخوام ببرم، برام جا به جا کنه.
ـ از کی فهمیدی که داری کمبینا میشی؟
ـ فکر کنم وقتی نوجوون بودم، شروع شد.
ـ دنی! قبل این کار، کار دیگهای هم داشتی؟
ـ بله! من دوازده سال کار برقی میکردم. وقتی این رو به مردم میگم، کلی تعجب میکنن.
ـ مرسی دنی! که با من حرف زدی و تجربههات رو برامون گفتی.
[1]. vending machine به دستگاهی گفته میشود که بدون نیاز به فروشنده، اجناس را به خریداران عرضه میکند.