یک دوست تازه

فاطمه جوادیان: کارشناس نابینایان آموزش و پرورش استثنایی گیلان

0

اصلاحیه

در شمارۀ گذشته جملۀ زیر در اشاره به اسکوتر آمده است، درحالی‌که منظور نگارنده «تراموا» بوده است:

از خیابان اعیان‌نشین بغداد می‌گذریم. در محلۀ «کاراکُی» می‌مانیم. تراموا از خیابان عبور می‌کند؛ تنها وسیله‌ای که در طول سفر، علی‌رغم اشتیاقم پیش نمی‌آید که سوار شوم. همین بس که هنگام عبور از عرض خیابان ریل‌هایش را با کف پایم لمس می‌کنم؛ هم‌سطح با زمین است.

صبح در خانۀ سارا از خواب بیدار می‌شوم. در اینجا در بهمن‌ماه آفتاب بعد از ساعت هشت صبح طلوع می‌کند. هنوز هوا تاریک بود که سروش به مدرسه رفت. او به یک مدرسۀ ایرانی می‌رود و در مسیر سوار اتوبوس و تراموا می‌شود. تمام شب‌هایی که در خانۀ سارا هستم، در رختخوابی نرم و سبک روی کاناپه کنار پنجره می‌خوابم. پنجره را که باز کنی، دستت می‌رود روی کف بالکن. تا حالا با چنین سبکی از معماری مواجه نبوده‌ام. معمولاً بالکن‌ها با اتاق هم‌سطح هستند و با یک در از هم جدا می‌شوند، اما در این خانه و شاید هم بعضی خانه‌های دیگر، کف بالکن و اتاق هم‌سطح نیستند و با پنجره از هم جدا می‌شوند. خانۀ سارا بالای یک رستوران عربی قرار دارد.

حدود ساعت نُه، بعد از خوردن صبحانه به سمت محل کار سارا حرکت می‌کنیم. در روزهای بعد درمی‌یابم که انگار در این شهر، روز در همین ساعت آغاز می‌شود. سوار مینی‌بوس‌هایی به نام «دُلموش» می‌شویم. دُلموش‌ها ون‌های زرد‌رنگی هستند که ظرفیت هشت مسافر را دارند که آنها را در مسیرهای شهری و مسیرهای کوتاه خارج از شهر همراهی می‌کنند. سارا استانبول‌کارت دارد. استانبول‌کارت کارتِ مخصوصی برای شهروندان و گردشگران است که با استفاده از آن می‌توانند از وسایل حمل‌ونقل عمومی استفاده کنند. استانبول‌کارت معلولان شارژ رایگان دارد. شما می‌توانید مشابه کارت مترو در ایران، این کارت را شارژ کنید. با استانبول‌کارت، هزینه‌های جابه‌جایی شما با وسایل نقلیۀ عمومی مانند اتوبوس، متروبوس، مترو و کشتی در شهر بین ۳۰ تا ۵۰درصد کمتر می‌شود.

متروبوس‌ها در استانبول شبیه به بی‌آر‌تی‌های خودمان است. در اینجا تمام وسایل حمل‌ونقل عمومی برای معلولان رایگان است، اما برای استفاده از وسایل خصوصی مانند دُلموش و تاکسی باید هزینه بپردازیم.

منطقه ماسلاک محل کار سارا یک سالن زیبایی است که در ساختمان بلندی در دامنۀ کوهی، در محلۀ «ماسلاک» قرار دارد. سالن دو در ورودی دارد و اگر از یک در وارد آسانسور شوی، طبقۀ هشت و اگر از در دیگر وارد شوی، طبقۀ منفی2 ما را به واحد موردنظر می‌رساند. سالن بزرگ و روشن است و صندلی‌های مخصوص پیرایش خانم‌ها و آقایان در دو طرف طول آن قرار دارد. در این سفر با هرچه مواجه می‌شوم، به فکر فرومی‌روم. دو صفحۀ نمایشگر در دو سوی سالن قرار دارد. از چند بلندگو که در سقف سالن کار گذاشته‌اند، صدای آرام موسیقی می‌آید. سمیرا همکار سارا با قهوه و بیسکویت از من پذیرایی می‌کند و بعد باهم به تراس می‌رویم. هوا سرد است. برج‌های ترامپ در دوردست پیداست.

دوست دیگرم، لیلا، خبر می‌دهد که از کانادا وارد استانبول شده است و خانواده‌اش هم از ایران رسیده‌اند. آنها در فرودگاه می‌مانند و از طریق اینترنت، خانه‌ای را در نزدیکی میدان تکسیم اجاره می‌کنند؛ جایی که با خانۀ سارا چند دقیقه پیاده‌روی فاصله دارد. خانه بزرگ است و اتفاقاً آن را از یک خانم ایرانی اجاره کرده‌اند.

برای یکی از افراد نابینای تأثیرگذار استانبول در واتس‌آپ پیامی می‌گذارم. عصر با من تماس می‌گیرد. خودم را معرفی می‌کنم و می‌گویم که توسط یکی از دوستان ایرانی با او آشنا هستم. او هم خودش را معرفی می‌کند. دکتر صلاح‌الدین آیدین، استادیار دانشگاه کِنت استانبول، که روان‌شناسی اجتماعی، رشد و شخصیت را درس می‌دهد.

دانشگاه کِنت استانبول دانشگاهی خصوصی است که در سال 2016م توسط بنیاد آموزش بدون مانع، در منطقۀ جیهانگیر استانبول تأسیس شد. هدف دانشگاه تربیت دانشجویانی است که بتوانند با اعتماد‌به‌نفس و مهارت بالای خود در زمینه‌های ملی و بین‌المللی، در عرصۀ جهانی رقابت کنند. او همچنین در شرکتی به فعالیت مشغول است که در آن ضمن تولید عصا برای افراد نابینا و ویلچر برای افراد دارای معلولیت حرکتی، بسیاری از اقلام مورد‌نیاز معلولان را مانند انواع بازی‌های مربوط به افراد نابینا، شطرنج، لوح و قلم، انواع ذره‌بین، انواع چاپگر و صفحه‌نمایش بریل به‌همراه خدمات پشتیبانی و ده‌ها محصول دیگر به مشتریان عرضه می‌کنند. دکتر آیدین برای حضور در نمایشگاه‌های مختلف جهانی و نیز ارائۀ مقاله‌هایش به کشورهای متعددی مانند چین، روسیه، ایالات‌متحدۀ آمریکا، انگلستان، آلمان، فرانسه، نروژ، بلغارستان، مجارستان، قزاقستان، ازبکستان و…سفر کرده، اما تاکنون به ایران نیامده است. با خود فکر می‌کنم اگر نابینایی برایش محدودیت‌هایی را به همراه داشته است، دست‌کم برای سفر به بسیاری از کشورها می‌تواند به اعتبار کشورش، به‌راحتی، ویزا بگیرد. همسر دکتر هم نابیناست. آنها دو فرزند دارند که فرزند اولشان دانشجوی رشتۀ دندان‌پزشکی است.

دکتر صلاح‌الدین آیدین را در کافه بِلتور ، در مجیدیه کُی ملاقات می‌کنم. اینترنت موبایلش را در اختیار من می‌گذارد تا هر وقت نیاز بود برای بیان منظورمان بتوانم از فرهنگ لغت استفاده کنم. با کمی استرس به او اعلام می‌کنم که به دست‌شویی احتیاج دارم. او هم با بلند کردن دست، پیش‌خدمتی را احضار می‌کند. کاپ  مخصوص را از کیفم برمی‌دارم و همراه خانم پیش‌خدمت به دستشویی می‌روم.

در کافه مکعب روبیکی را که مناسب‌سازی کرده‌ام به دکتر آیدین نشان می‌دهم، علی‌رغم تصورم به این مکعب علاقه‌ای ندارد و بیشتر توجهش به روبیک ماری که می‌شود با آن شکل‌های متفاوتی ساخت جلب می‌شود. با‌اینکه تک‌تک روبیک‌هایم را خیلی دوست دارم، تصمیم می‌گیرم روبیک ماری‌ام را به یادگار تقدیم او کنم. روبیک را با آجیل سنتی شهر رشت که برایشان سوغات آورده‌ام، به دکتر آیدین می‌دهم.

متوجه می‌شوم زمانی که در پیاده‌رو باهم راه می‌رویم، عصاهایمان به هم برخورد نمی‌کند. او توضیح می‌دهد که هر دو دستش به یک اندازه برای مهارت استفاده از عصا تقویت شده است. من هم از همان روز تصمیم می‌گیرم در برخی موارد عصازدن با دست چپ را هم تقویت کنم.

در جایی دیگر، در خیابان نِشان‌تاشی، صدای دلپذیر آهنگی توجه ما را به خود جلب می‌کند. به آن‌سوی خیابان می‌رویم. وارد فضایی می‌شویم که صدا از آنجا می‌آید. متوجه می‌شویم که آنجا داروخانه است و صدای پیانو از یک دستگاه با‌کیفیت در حال پخش است.

آن روز غروب با آقای دکتر به محل کار سارا می‌رویم. بارها پیش می‌آید که او نقشه را روی موبایل چک می‌کند. سرعت خوب اینترنت باعث می‌شود به اطلاعات نقشه اعتماد کنیم. همان وقت زنگ موبایلش به صدا در‌می‌آید. یاد دوست نابینای دیگری می‌افتم که زنگ موبایلش را روی طلوع و غروب خورشید تنظیم کرده است؛ او تنها زندگی می‌کند و قادر به درک نور هم نیست؛ بنابراین وقتی گوشی همراهش غروب آفتاب را هشدار می‌دهد، چراغی را در خانه روشن می‌کند و وقتی گوشی خبر از طلوع خورشید می‌دهد، چراغ را خاموش می‌کند.

در سالن با فلوت برای افراد حاضر، آهنگ هایدی سویلِه را می‌نوازم. در طول سفر بازهم پیش می‌آید که کنج کافه‌ای، درحالی‌که با دوستان منتظر آماده شدن سفارشمان هستیم، این قطعه را می‌نوازم که حاضران بومی را به شوق می‌آورد.

سارا و من در یکی از ایستگاه‌ها از مترو پیاده می‌شویم و آقای دکتر راهش را به سمت منطقۀ آسیایی ادامه می‌دهد. او از من می‌خواهد در طول سفر سری به شرکت بزنم، اما زلزله می‌آید و فضای کاری آنها را دچار التهاب می‌کند؛ بنابراین با ورود مجازی به این شرکت و همچنین استفاده از گزینۀ تِرنسلیت و انتخاب زبان فارسی، از طریق لینک زیر با محصولات و خدمات آن آشنا می‌شوم.

Beyid.com.tr

ادامه دارد…

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

حاصل عبارت را در کادر بنویسید. *-- بارگیری کد امنیتی --