مهدی را از همان دورۀ کودکیاش میشناسم؛ از همان روزها که در کلاس سوم زنگ ریاضی در پاسخ به پرسش من دربارۀ پارهخط بهجای کلمۀ بسته یا محدود گفته بود: «خطی که دو سرش پاره است» یا زنگ جغرافی که عباسِ بندرعباس را یادش نیامده بود و گفته بود: «بندر اباالفضل» و چند لحظهای مرا گیج کرده بود که کلمۀ اباالفضل جایگزین مناسبی برای نام کدامیک از بندرها میتواند باشد و بعد خنده نشانده بود روی لبهای من. اگر کلمهای را به یاد نمیآورد، حتماً کلمۀ دیگری پیدا میکرد تا منظورش را برساند. دستهای کوچکش را به یاد دارم. آن زمان که برای دریافت کارنامهاش به مدرسه آمده بود؛ درحالیکه با آن انگشتان ظریف و کشیدهاش دو طرف گلدان بنفشۀ آفریقایی را گرفته بود و به سمت دستهای من آورده بود بالا.
حالا در اتاق کارم روبهروی من نشسته است. با همان مهربانی و دوراندیشی همیشگیاش، در سن بیست و یک سالگی.
مهدی کمبیناست. شش سال دورۀ دبستان را در آموزشگاه استثنایی و دورههای دبیرستان را در مدرسۀ عمومی، بهصورت تلفیقی، کنار دانشآموزان بینا گذرانده است.
پدرش تعمیرکار اتومبیل است. او در دوران همهگیری کرونا، همراه پدرش به تعمیرگاه میرفت تا از نزدیک با جزئیات یک اتومبیل بیشتر آشنا شود. مهدی عاشق ماشینهای آفرود است.
او در آغاز کار، خود را در برابر دنیایی از ناتوانی میدید، اما پدرش بارها و بارها به او فرصت داد. پدر هر طور که میدانست کارها را به او یاد میداد، از اشتباههایی که ناشی از ضعف بینایی یا نابلدی او بود، چشمپوشی میکرد، اما سهلانگاری را برنمیتافت؛ تا جایی که اگر مهدی ابزاری را گم میکرد میبایست با هزینۀ خودش جایگزین آن ابزار را تهیه میکرد؛ به این ترتیب مهدی مسئولیتپذیری و استمرار در فراگیری را از پدرش آموخت.
یکی از مواردی که پدر مهدی بر آن تأکید دارد این است که تمام ابزارهایی که مورد استفادۀ مهدی است میبایست در جای مشخصی باشد تا برای مهدی قابل دسترس باشد؛ برای نمونه مهدی آچارهایش را به ترتیب شماره بر روی یک صفحه قرار داده است. هر بار که آچار مورد نیازش را میخواهد، آن را از جایی مشخص برمیدارد. همکاران دیگر میتوانند بهراحتی شمارۀ هر آچار را بخوانند و مهدی برای انجام چنین کاری باید انرژی و زمان زیادی را مصرف کند. از سویی اگر همکاری آچار را بردارد و پس از استفاده آن را روی میز بگذارد، مهدی برای پیدا کردن آن به دردسر میافتد؛ از این رو همکارانش با جدیت به این موضوع توجه دارند.
او برای انجام کارهایش شیوههای متفاوتی دارد. در جایی که لازم است از حس لامسه و جایی که امکانش هست از باقیماندۀ بیناییاش استفاده میکند.
زمانی که همکارانش از چراغ سیار استفاده میکنند، او میتواند بدون چراغ جای هر قطعه را بهراحتی پیدا کند، پیچها را باز کند و قطعه را بیرون بیاورد. هر وقت قطعهای را باز میکند تعداد پیچها را میشمارد و تا بستن آخرین پیچ آن قطعه را به حال خود رها نمیکند.
مهدی بارها از پدرش میگوید؛ از اینکه چطور استادانه به او میآموزد و از او کار میخواهد، از اینکه محدودیتها و تواناییهایش را میشناسد.
گاهی هم پیش میآید که پدر مسئولیت مغازه را به او میسپارد تا کارها را پیش ببرد، با تراشکار و صافکار و آهنگر و باتریساز هماهنگ شود و به حسابها رسیدگی کند.
تمام این موارد سبب شده مهدی که در آغاز روحیهای خجالتی داشت، در مسیر این تعاملهای اجتماعی دوستان تازهای پیدا کند.
فروشندگی لوازمیدکی یکی از برنامههای او در آینده است.
فشار کار مهدی زیاد است. چند وقتی است که قدرت بیناییاش کمتر شده و انجام فعالیتهای سنگین برایش آسیبزا است، اما او دست از کار کردن نکشیده است و به همین دلیل تصمیم گرفته است مسیر شغلیاش را کمی تغییر دهد.
مهدی معتقد است در دنیا کارهایی هست که او تجربه نکرده است، اما کسانی هستند که آنها را تجربه کردهاند. مهدی همواره تلاش کرده از تجربیات آن افراد بیاموزد. او بیتفاوت از کنار نکتهها رد نمیشود. همکارانش را بسیار دوست دارد؛ فرقی نمیکند کسی استاد باشد یا همکار. او با دقت و توجه به تجربیات آنها گوش میکند. مهدی قدرشناسانه از رفتارهای ارزشمند همکارانش سخن میگوید. بهخاطر احترام و اعتباری که در جامعه دارد، خود را قدردان پدر میداند. تلاش کرده است با خوشحسابی و رفتار محترمانه شایستگی این اعتبار را حفظ کند.
او به ادامۀ تحصیل هم فکر میکند و آرزو میکند استادانی باشند که بخواهند و بتوانند در رشتۀ مرتبط با شغلش به کسی که کمبیناست آموزش دهند.
اگر فرد نابینایی همکار شماست، بهتر است به نکات زیر توجه داشته باشید.
او حق دارد به تمام سرویسهای بهداشتی دسترسی داشته باشد. زمانی در کنارش بنشینید و بهآرامی از او بخواهید که اگر مایل است سرویسها ازجمله دستشویی، آشپزخانه، آبخوری و هر نوع سرویس دیگری را که در محل کار موجود است به او نشان بدهید.
چنانچه بخواهید با او صحبت کنید، لحظهای بیندیشید اگر مخاطب شما نابینا نبود، چطور با او صحبت میکردید. به این ترتیب با در نظر گرفتن موقعیت سنی و اجتماعیاش و با استفادۀ بیشتر از کلمات مناسب با او وارد صحبت میشوید.
بسیاری از افراد نابینا از دردهای چشمی رنج میبرند. هرگاه احساس کردید همکارتان در چنین شرایطی قرار دارد، بهآرامی از او بپرسید که چهکاری میتوانید برایش انجام دهید. ضمن اینکه او نیز مانند هر انسانی ممکن است از دردهای دیگری هم رنج ببرد. در این صورت هم با این تصور که افراد نابینا افراد مقاومی هستند و از پس کارهایشان برمیآیند، آنها را به حال خود رها نکنید و پرسش قبل را برایش بازگو کنید. شاید واقعاً کمکی از شما بربیاید.
ممکن است در محل کار شما موانع متحرک مرتب جابهجا شوند. بهجای اینکه از فرد نابینا بخواهید بر جای خود بنشیند و تکان نخورد، وجود مانع را در اولین فرصت به او اطلاع دهید و بگویید که چطور میتواند از راه دیگری، بیخطر، عبور کند.
اگر در محل کار شما روانشناس یا پزشک حضور دارد، از آنها بخواهید متناسب با تخصصشان در خصوص افراد دارای معلولیت، بهخصوص معلولیت بینایی اطلاعات بیشتری کسب کنند تا فرد نابینا هم در صورت نیاز آسودهخاطر به آنها مراجعه کند.
از بخش فناوری محل کار خود بخواهید با بهروز کردن دانش خود، محیطهای نرمافزاری را برای افراد نابینا و کمبینا دسترسپذیر کنند.
با امید به اینکه نکات بالا برای بهبود کیفیت فضای کاری افراد نابینا مورد استفاده باشد.
روزهایتان پر از شوق زندگی!