سردبیر: دو قطعه شعر سفید را از نظر میگذرانید که مانا امیری، شاعر نابینا و مخاطب قدیمی نسل مانا آنها را برای انتشار در اختیار ما قرار داده است.
ته قهوه تندیس تلخ روزگار نشسته
جام خوشبختی تکههایش میلغزد میان فنجان
چشمانش نیمه باز رو به دوری نامعلوم شاید اعجاز بچسبد به فالی که حال من باشد
باز تکان سر به دو سو و… شاید دو وقت دیگر
بیچارگیام ذوق میکند امیدی واهی در تلخی چرخ میزند
شکست سکوت صبر در فضای پوچ دخترک منتظر
و صدایی تکرار کرد دو وقت دیگر
شاید جایی شاید وقتی به سراغ خاطراتم بروم خاطراتی نخنما بیرنگ میان صندوقچهای خاکستری
روزگاری دور میان جوانی لحظاتی تلخ مثل دمنوشی به وقت بیماری از همانهایی که طعم گس دارد اما کمی حالت را خوب میکند
و کسی از غبار گذشته میآید تا راوی شود آنچه گذشت
دستان ملتمس رد میکند و گوش انگار وظیفه شنیدن ندارد
خاطرات همان خاطره بمانند…