کشاکشهای سیل آسای افکارم
و طوفانهای تلخ و تند و تیز مرگ اشعارم
و در خاموشی پیوسته غمهای ترک خورده
غریقی تازه جان در فکر هیچست
کجایی؟
کجایی ناجی تنهای خسته
تو را اکنون تقلا باید ای محزون بیچاره
و من
و من پا روی پا دستان قلم کرده
و عادت دادهام گوشم به پنبه
و چشمم را به سرب داغ آغشته
و گورستان افکارم پر از بی جان پژمرده
به جای آب انگاری که قهوه دادهاند خاک گیاهانم
و آیا این غریق نیمه جان در فکر هیچست؟
و اما
امیدی نیمه جان و تلخ و تکراری
بُوَد پایان، تلاطمهای ابری را
به دریا میزنم بیواهمه
من اینجایم من اینجایم
صدایش را شنیدن سخت دشوارست
مگر کوری نمیبینی که اینجایم؟
و من کور و کر و تنها
به روی آب
ویرانه…
ندارم راه در پیشم
مسیر پشت سر مخروب
من اینجایم
بیا بازنده شو در سنگدل بودن
نفسهایم به سختی میرود بالا
و گویی از درون محکم به حلقم میخورد یک تازیانه
بیا… بی…
تلاش اما کنون صیقل زده دیوار افکارم
و خالی میشوم از این هیاهو
به دریای غرورم میسپارم این تن سنگین توخالی
و من
…