به قلم شما

مرتضی سرحدی‌زاده

0

 

کشاکش‌های سیل آسای افکارم

و طوفان‌های تلخ و تند و تیز مرگ اشعارم

و در خاموشی پیوسته غم‌های ترک خورده

غریقی تازه جان در فکر هیچست

کجایی؟

کجایی ناجی تنهای خسته

تو را اکنون تقلا باید ای محزون بیچاره

و من

و من پا روی پا دستان قلم کرده

و عادت داده‌ام گوشم به پنبه

و چشمم را به سرب داغ آغشته

و گورستان افکارم پر از بی جان پژمرده

به جای آب انگاری که قهوه داده‌اند خاک گیاهانم

و آیا این غریق نیمه جان در فکر هیچست؟

و اما

امیدی نیمه جان و تلخ و تکراری

بُوَد پایان، تلاطم‌های ابری را

به دریا می‌زنم بی‌واهمه

من اینجایم من اینجایم

صدایش را شنیدن سخت دشوارست

مگر کوری نمی‌بینی که اینجایم؟

و من کور و کر و تنها

به روی آب

ویرانه…

ندارم راه در پیشم

مسیر پشت سر مخروب

من اینجایم

بیا بازنده شو در سنگدل بودن

نفس‌هایم به سختی می‌رود بالا

و گویی از درون محکم به حلقم می‌خورد یک تازیانه

بیا… بی…

تلاش اما کنون صیقل زده دیوار افکارم

و خالی می‌شوم از این هیاهو

به دریای غرورم می‌سپارم این تن سنگین توخالی

و من

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

حاصل عبارت را در کادر بنویسید. *-- بارگیری کد امنیتی --