ردپای نابینایان در آثار ادبی
حسین آگاهی (کارشناس ارشد ادبیات فارسی)
سرزمین نابینایان (The Country of the Blind) یکی از داستانهای کوتاه و نمادین هربرت جورج ولز، نویسنده مشهور انگلیسی، است که نخستین بار در سال ۱۹۰۴ منتشر شد. این اثر که درونمایهای فلسفی و تمثیلی دارد، مفاهیم عمیقی مانند قدرت ادراک، تفاوتهای انسانی، و نبرد میان شناخت و جهل را بررسی میکند. این داستان را نرگس جلالتی به فارسی ترجمه کرده و انتشارات کتابسرای تندیس آن را منتشر کرده است.
این روایت در قلب سلسله جبال اکوادور آغاز میشود؛ جایی که گروهی از مردم برای فرار از ظلم حاکمان اسپانیایی، به منطقهای دورافتاده پناه میبرند؛ اما، سرنوشت آنان به گونهای غیرمنتظره رقم میخورد. با گذشت نسلها، همه افراد این جامعه به طور کامل نابینا میشوند و دیگر هیچ کودکی با توانایی دیدن متولد نمیشود؛ این جامعه منزوی و پنهان از جهان، نظم خاص خود را شکل داده و زندگی را بدون نیاز به بینایی ادامه میدهد.
تا اینکه روزی، نانیزه، کوهنوردی که در کوهستان سرگردان شده، به این سرزمین میرسد. او که برخلاف ساکنان این منطقه قادر به دیدن است، ابتدا گمان میکند که میتواند با استفاده از بیناییاش بر آنها سلطه پیدا کند. اما به زودی درمییابد که این مردم نهتنها دیدن را ضروری نمیدانند، بلکه، اصول و باورهایشان بهگونهای است که حتی درک مفهوم بینایی برایشان ممکن نیست. تضاد میان او و این جامعه بسته، چالشهایی را ایجاد میکند که داستان را به نقطهای حساس و تأملبرانگیز میرساند. جدا از اینکه نانیزه درگیر چه ماجراهایی میشود دلایل دیگری نیز برای خواندن این اثر وجود دارد؛
این داستان کوتاه، فراتر از یک ماجرای تخیلی ساده، مفاهیم عمیقتری را بررسی میکند. ولز در سرزمین نابینایان این پرسش را مطرح میکند که آیا واقعیت چیزی است که اکثریت آن را درک میکنند یا حقیقت مستقل از درک جمعی وجود دارد؟ همچنین، داستان به مسئله برخورد تمدنها و چگونگی پذیرش تفاوتها میپردازد.
این اثر همچنان زنده و قابل تأمل است؛ زیرا، انسان همواره درگیر این مسائل خواهد بود که:
۱. آیا حقیقت، وابسته به اکثریت است؟
در این داستان، واقعیت برای نابینایان چیزی است که قابل لمس و شنیدن باشد. بینایی که تنها نانیزه از آن برخوردار است، از نظر آنها غیرممکن و حتی توهمآمیز است. این مسئله ما را به این پرسش فلسفی سوق میدهد: آیا حقیقت وابسته به تعداد افرادی است که به آن باور دارند؟ یا اینکه حقیقت، مستقل از تعداد باورمندانش وجود دارد؟
۲. برخورد تمدنها و پذیرش تفاوتها
“سرزمین نابینایان” استعارهای از برخورد دو فرهنگ یا تمدن متفاوت است. نانیزه نماد فردی با دانش و تجربه متفاوت است که به جامعهای بسته و منزوی وارد میشود. این همان مسئلهای است که در تاریخ بشر بارها اتفاق افتاده است، مانند برخورد اروپاییان با بومیان آمریکا و یا مواجهه تمدنهای مدرن با سنتهای کهن. آیا فرهنگها و جوامع مختلف قادر به درک و پذیرش تفاوتها هستند، یا همیشه فردی که متفاوت است، طرد میشود؟
۳. ارزش فردیت و استقلال فکری
داستان نشان میدهد که گاهی اوقات، برای حفظ فردیت و استقلال فکری، باید در برابر فشارهای جامعه ایستادگی کرد. نانیزه میتوانست بماند؛ اما، بهای آن از دست دادن هویت خودش بود. این پیام داستان برای هرکسی که در زندگی با فشارهای اجتماعی برای تغییر یا همرنگ شدن مواجه است، میتواند الهامبخش و انگیزهبخش باشد.
اگر به داستانهایی با درونمایه فلسفی، تمثیلی و تفکر برانگیز علاقه دارید، سرزمین نابینایان اثری است که نباید آن را از دست بدهید.