گذر از تندباد سختیها
فاطمه جوادیان: کارشناس نابینایان آموزش و پرورش استثنایی گیلان
بیش از سی سال از ازدواجش با خانمیبینا میگذرد. فرزند پسرش حدوداً، سی سال دارد و شاغل است. دخترش اما…
همراهان عزیز! در این شماره از ستون زندگی مهمان «حیدرعلی رجبی» میشویم.
پدری که از میان تندباد سختیها خانوادهاش را عبور داده است.
پسرش زمانی متولد میشود که آنها در خانهای نیمهدربست اجارهنشین هستند.
دراینباره میگوید: «فقر دستوبالم را بسته بود. من هر بار بهگونهای شرمندۀ همسر و فرزندم بودم. وقتی پسرم در حیاط خانه مشغول بازی میشد، صاحبخانه با عصبانیت از او میخواست به خانه برود.
از طرفی آسایش فرزندم برایم اهمیت داشت و از سویی دیگر توان برخورد با صاحبخانه را نداشتم.»
او دیر نابینا است و زمانی که در چینیسازی مشغولبهکار بود، بر اثر یک سانحه بخش زیادی از بیناییاش را از دست داد.
در گذشته هشت ماه را بهعنوان یکی از نیروهای بسیجی در منطقۀ جنگی گذرانده است.
پای زن و فرزند که به میان میآید، آدمی تمام داشتههایش را بهکار میگیرد تا بتواند در شرایط موجود بهترین امکانات را در اختیار خانوادهاش بگذارد.
او زمانی در استانداری، زمانی در کارخانۀ پتوبافی و زمانی هم در کارخانۀ چینیسازی مشغولبهکار بوده است تا اینکه در راه برگشت از چینیسازی در یک سانحه بیناییاش را از دست میدهد. علاوه بر این، پارهای از مشکلات دیگر هم در این ماجرا او را درگیر میکند که سبب ازکارافتادگیاش میشود.
پسرش تحصیلاتاش را تا پایان دبیرستان ادامه داد و نخواست که به دانشگاه برود.
دراینباره میگوید: «پسرم کار را بر ادامهتحصیل ترجیح داد. دلم میخواست به دانشگاه برود؛ اما او مرا قانع کرد که در طول کار هم اگر نیاز باشد میتوانم تحصیل کنم. با توجه به شرایطی که داریم، صلاح را در این میبینم که کار کنم.
در ابتدا قرار شد وارد نیروی انتظامیشود. یکی از دوستانم که سابقۀ دوستیمان به ماههای خدمت بر میگردد، مرا راهنمایی کرد. او به من هشدار داد که ممکن است فرزندت به راههای دور اعزام شود و پسرم این را نمیخواست.
به کارخانۀ لاستیکسازی معرفی شدیم. در آنجا قرار شد پسرم با دستگاه پرس کار کند. این کار را بسیار خطرناک دیدم. این شد که او را در یک کارخانۀ یخچالسازی مشغولبهکار کردم.»
از او میخواهم دربارۀ دخترش برایمان بگوید. آهی میکشد و میگوید:
«دخترم! دخترم! از دخترم چیزی نپرسید. هر کاری از من ساخته بود، برای به دست آوردن سلامتیاش انجام دادم. هرچه بیشتر تلاش کردم، کمتر به نتیجه رسیدم.
او بهخاطر تأخیر در عمل زایمان و کمبود اکسیژن، دچار فلج مغزی شده است.
با اینکه فرزند اولم با عمل سزارین به دنیا آمده است، دستور عمل سزارین را صادر نمیکردند؛ چراکه طبق دستورالعملی که از وزارت بهداشت صادر شده بود، زایمانها میبایست بهصورت طبیعی انجام شود.
در نهایت، بعد از بیهوششدن همسرم دستور سزارین صادر شد و همین تأخیر، فرزندم را به چنین روزگاری گرفتار کرد.»
از او میپرسم که دخترش چند سال دارد و در طول این سالها چگونه از او مراقبت کرده است.
«حالا دخترم پانزده سال دارد. نمیتواند حرف بزند؛ راه برود یا از دستشویی استفاده کند. حدوداً ماهی ده بسته پوشک بزرگسال برایش تهیه میکنم. خودتان میدانید که چه هزینۀ سنگینی دارد؛ البته علاوه بر هزینۀ داروهایی که استفاده میکند. اگر دارویش را بهموقع مصرف نکند، دچار تشنج میشود؛ دندانهایش قفل میشود و از حال میرود.»
او میگوید که دخترش در گذشته کمی به سختی، اما قادر به صحبتکردن بوده است؛ ولی حالا دیگر این توانایی را ندارد.
بهنقل از مجلۀ دکتر دکتر که به معرفی انواع بیماریها میپردازد، «اختلالات مغزی همراه با فلج مغزی باعث مشکلات عصبی دیگری میشود که شامل:
- مشکلات بینایی و شنوایی
- اختلالات عقلانی و کندذهنی
- تشنج
- احساس لامسه و درد غیرطبیعی
- بیماریهای دهان و دندان
- مشکلات و بیماریهای روحی و روانی
- بیاختیاری ادرار.»
گرچه یافتهها حکایت از این دارند که فلج مغزی بهتر یا بدتر نمیشود، ممکن است علت بروز چنین اتفاقی، وجود سایر مشکلات عصبی باشد.
او در ادامه میگوید: «برای درمان فرزندم به پزشکان متعددی مراجعه کردم؛ اما سودی نداشت. یکی از مسائلی که اسباب ناراحتی من میشد، حضور گاهوبیگاه تیم دانشجویان پزشکی بالای سر فرزندم بود.
من اما با توجه به شرایط بحرانی که در آن قرار داشتیم، سعی میکردم لحظهای از روند درمان فرزندم غافل نمانم. اطلاعاتم را افزایش دهم و به پزشکان بعدی توضیحات کاملتری ارائه دهم.»
با نگاهی مختصر به تصمیمهایی که این پدر برای تداوم زندگیاش میگیرد، در مییابیم که با چه فرازونشیبهایی روبهرو بوده است.
در طول مصاحبه حتی یک بار از نابینایی گله نمیکند. او خود را تماموکمال با همۀ توانایی باقیماندهاش مسئول و سرپرست خانوادهاش میداند. به دلایل مختلف شغلاش را تغییر میدهد. از جمله اینکه وقتی متوجه میشود کارخانۀ پتوبافی در آستانۀ ورشکستگی قرار دارد، از آنجا خارج شده در کارخانۀ چینیسازی مشغول میشود.
با جدیت تمام مسئلۀ کاریابی پسرش را پیگیر میشود و همچنین تصمیم میگیرد همراه همسرش از دخترش با همۀ سختیهای موجود، در خانه نگهداری کند و او را به مراکز نگهداری نفرستد.
در پایان، با سپاس از این پدر ارجمند که وقت خود را در اختیار ما گذاشتند، این برگ از دفتر زندگی را نیز ورق میزنیم.
روزهایتان پر از شوق زندگی