درسهایی که از عصر جدید علیخانی میآموزیم: علتیابی یک رفتار نسبتاً متداول
امید هاشمی: سردبیر
عصر جدید و ماجراها و حواشیاش به منوالی که میدانیم و میدانید به پایان رسید و جامعۀ نابینایان هم مفتخر از دستاورد بزرگی که به لطف اتحاد و یکدلی به ثمر نشانده، قرن تازه را آغاز کرد. گذشته از جنبههای گوناگون پدیدۀ عصر جدید که افراد متعددی از میان نابینایان به آنها پرداختند، این اتفاق، زوایای تاریکی از خُلقیات برخی از افراد نابینا را هم به ما یادآوری میکند که در این وجیز، به بررسی یکی از این نقاط پنهانمانده میپردازیم.
دختری کمبینا که مبتلا به استرابیسم (انحراف چشم) است تصمیم میگیرد با کسی که گفته میشود معلولیتی ندارد ازدواج کند. یکی از راههای تثبیت خود به خانوادۀ داماد را در این میبیند که ظاهر چشمانش را بهگونهای اصلاح کند که نشانههای کمبینایی در آن هویدا نباشد. سلامت جسمی داماد، موضوعی است که بارها در کلام مادر و دختر در برنامه تکرار میشود و مایۀ افتخارشان است. تا آنجا که حتی یکبار که دختر از صفت «سالم» برای توصیف داماد استفاده میکند، مجری خود حرف او را قطع و گفتهاش را اصلاح میکند.
اینکه جامعۀ غیرمعلول بهخاطر عدم دریافت آموزش صحیح در طول سالهای تحصیل و کمکاری رسانههای جمعی، با پدیدهای بهنام معلولیت و مختصات آن به حد کافی آشنایی ندارد، در اینجا نه محل بحث است و نه حتی تشکیک. همین فقدان آگاهی هم موجب ایجاد نوعی نگاه سالمسالار نسبت به معلولیت میشود و جامعه را – حتی از نگاه یک دختر نابینا که در مقابل دوربین رسانۀ ملی سخن میگوید – به دو گروه سالم و ناسالم طبقهبندی میکند و حضور در طبقۀ سالم را در نگاه دختر بهعنوان معیاری برای تفاخر تثبیت میکند و او را وامیدارد برای ورود به طبقۀ سالم، به هر ابزاری متوسل شود؛ حتی اگر به قیمت بههمبافتن دروغهایی تا آن اندازه کودکانه و ایجاد جنجالی به آن بزرگی باشد.
همۀ ما نمونههایی از اتفاق بالا را در رفتار افراد نابینای اطرافمان بسیار دیدهایم؛ کم نیستند نابینایانی که اصرار دارند همۀ رفتارشان به قول خودشان «بر اساس استانداردهای بیناها» بهنظر برسد؛ حتی برخی خود را به آبوآتش میزنند تا به هر قیمت نابینا بودنشان را بپوشانند و به خیال خودشان طوری رفتار کنند که دیگران متوجه نابیناییشان نشوند. بیشک امتیازاتی که جامعه به طبقۀ «سالم» میدهد یکی از دلایل این تلاشِ نسبتاً متداول و بعضاً مذبوحانه برخی از همنوعان نابینایمان برای «بینا» به نظر رسیدن و ورود به طبقۀ سالم است؛ اما افزون بر اشکالی که در نوع نگاه جامعه نسبت به پدیدۀ معلولیت مشهود است، میتوان ردپایی از عدم آموزش صحیح در خصوص نحوۀ نگاه خود افراد دارای معلولیت به پدیدۀ معلولیت را هم در بروز چنین اتفاقاتی بیتأثیر ندانست.
از گذشتۀ دختر قصۀ عصر جدید، اینقدر میدانیم که تمام طول تحصیلش را در مدارس نابینایان گذرانده و انتظار میرود در کنار دروس عمومی، از آموزشهای موردنیاز دانشآموزان نابینا هم دانهای برچیده باشد. وقتی صحبت از آموزشهای ویژه میشود، بدو امر موضوعاتی نظیر توانبخشی، جهتیابی و حرکت، مهارتهای زندگی روزمره و مواردی ازایندست به ذهن متبادر میشود؛ اما نیک میدانیم که آموزش به افراد نابینا فقط به این چند مورد خلاصه نمیشود و قطعاً ایجاد آمادگی روانی در نابینایان در آستانۀ ورود به جامعه هم یکی از وظایف مدارس ویژه بهشمار میآید. با دیدن افرادی مثل تارا، این سؤال به ذهن خطور میکند که این مدارس، تا چه اندازه به وظایفشان در خصوص آموزش مهارتهایی همچون عزتنفس و اعتمادبهنفس، بهدرستی عمل میکنند؟ مشاوران و روانشناسانی که با این مدارس همکاری میکنند، چقدر نسبت به دغدغههای ذهنی این کودکان و نوجوانان در خصوص خطر پذیرفتهنشدن در جامعه آگاهی دارند و چه کمکی در رفع این دغدغهها میکنند؟ سازمان آموزشوپرورش استثنایی بهعنوان یکی از متولیان کودکان 5 تا ۱۸ ساله، تابهحال چه برنامههای مشخص و مدونی در موضوع پذیرش معلولیت ارائه داده و این برنامههای احتمالی چه نتایجی را بهدست دادهاند؟
چهبسا اگر تارا یاد گرفته بود که معلولیت، مثل هر ویژگی دیگر جسمی، چیزی جز یک تفاوت نیست و نه موجب سرشکستگی و نه مایۀ برتری است؛ اگر با این مسئله کنار آمده بود که هر انسان، با معلولیت یا هر ویژگی دیگر جسمی، مجموعهای است از توانمندیها و محدودیتها؛ میتوانست قدری منطقیتر موقعیت پیشآمده را مدیریت کند و با حضور در یک شوی تلویزیونی پربیننده و خیالبافی با صدای بلند، یک جامعه، به وسعت جامعۀ نابینایان کشور را بیست روز به خود مشغول نکند. امید است سازمان آموزشوپرورش استثنایی و سایر نهادهای متولی امور افراد دارای معلولیت، در هنگام تدوین بستهها و دورههای آموزشی، با حساسیت بیشتری موضوع بهداشت روانی اعضای جامعۀ هدفشان را مدنظر قرار دهند تا در آینده شاهد ظهور تاراهای دیگر نباشیم.