دوستی که پنهانش میکنیم
زهرا همت: روانشناس و آموزگار آموزش و پرورش استثنایی شهر تهران
در حال خروج از ایستگاه مترو بود. میخواست به آن سوی خیابان برود و سوار اتوبوس بشود که دختر جوانی به سمت او آمد و دستش را گرفت و با او همراه شد. دختر کمبینا هم چیزی نگفت و با تشکری ساده با او همراه شد. روی پلههای برقی که بودند، پرسید: «تو برادر هم داری؟» شگفتزده از این که راهنمایی یک فرد آسیبدیده بینایی چه ارتباطی میتواند با داشتن یا نداشتن برادر داشته باشد، گفت: «بله!» و پاسخ دختر جوان که گفت: «چطور غیرت برادرت اجازه داد که تو را با این شرایط سخت، تنها بیرون بفرستد؟ خانوادهات نمیترسند تصادف کنی یا از جایی بیفتی یا هزاران اتفاق دیگر برایت بیفتد و سالم به خانه برنگردی؟»، این بار بیشتر شگفتزدهاش کرد و پاسخ داد: «خانم عزیز! متشکرم که مرا همراهی کردی؛ ولی دوست دارم بدانی که من هر روز با کمک همین عصای سفیدم به دانشگاه و محل کارم میروم و نیاز به کمک برادر یا کس دیگری ندارم.» اما با نشستن در اتوبوس به فکر فرو رفت و تمام مسیر با خودش میجنگید که این آخرین باری نباشد که تنها بیرون میآید.
این داستانی است آشنا برای بسیاری از افراد آسیبدیده بینایی. داستانی که برای دوست من پیش آمده، بیشباهت به هزاران داستان دیگری که برای افراد آسیبدیده بینایی هموطن ما پیش آمده و آنها را بیانگیزه کرده و متأسفانه یا خانهنشینشان کرده یا موجب شده هر بار میخواهند برای رفتن به محل کار، دانشگاه، کلاس، گردش و تفریح، دیدن دوستان و آشنایان و … از خانه بیرون بیایند، به این بیندیشند که مردم دربارۀ ایشان چه تصوری دارند و آنها را چگونه میبینند؛ نگاههایی که باعث میشود پدر و مادر یا خواهر و برادر افراد آسیبدیده بینایی تصور کنند بهتر است بهجای حمایت از فرزند یا خواهر و برادر با آسیب بینایی برای تبدیل شدن به فردی مستقل و توانمند جامعه، تمام نیازهای او را تأمین کنند و او را در خانه و در کنار خود نگهدارند. چرا؟ چون کسی نپرسد که «برادر هم داری و تنها با عصای سفیدت بیرون آمدهای؟!»
نیک میدانیم که اولین گام در حل هر مسئله، شناخت دقیق آن و رسیدن به درک کامل مسئله است. در اینجا اگر آسیب بینایی را مسئلۀ اصلی در نظر بگیریم؛ شناخت مسئله را میتوانیم پذیرش خود به عنوان فردی با آسیب بینایی تعریف کنیم. فرد آسیبدیده بینایی باید در ابتدای مسیر پرپیچوخم استقلال، خود را بهعنوان فردی با آسیب بینایی بپذیرد و از معرفی خود بهعنوان فرد آسیبدیده بینایی در کنار تمام ویژگیهای مثبت و منفی شخصیتی، نهراسد و خجالت نکشد. یکی از پرسشهایی که خیلی زود تبدیل به دغدغۀ ذهنی افراد آسیبدیده بینایی میشود، این است که دیگران مرا چگونه میبینند و در مورد من چه نظری دارند. در پژوهشی که در استرالیا انجام شده، از شرکتکنندگان خواسته شده بود هنگامی که فرد آسیبدیده بینایی را در حال تردد با کمک عصای سفید میبینند، احساس خود را بیان کنند. بیشتر شرکتکنندگان پژوهش گفتند که این فرد را بهخاطر شجاعت و اعتمادبهنفسش میستایند. آنها وقتی میدیدند فردی بدون اینکه بتواند محیط اطراف را ببیند، تنها با عصای سفید بلند، مسیر خود را پیدا میکند و بهتنهایی تردد میکند، دچار نوعی حس مثبت شبیه غرور و افتخار شدند. برخی افراد نیز گفتند ترجیح میدهند به این افراد برای تردد راحتتر کمک کنند. جالب اینجاست که موردی از ایجاد حس تمسخر یا تمایل به آزار فرد آسیبدیده بینایی گزارش نشد. در بخش دیگری از پژوهش نیز از افراد با آسیب بینایی خواسته شد خود را در حال دیدن عبور فردی با عصای سفید تصور کنند و احساس خود را گزارش کنند. نتیجه شگفتانگیز بود: آسیبدیدگان بینایی پس از اندکی تفکر در مورد احساس خود از دیدن فردی با عصای سفید، دیگر به اندازه قبل از دیده شدن با عصای سفید خجالت نمیکشیدند و احساس بهتری از تردد مستقل با کمک عصا داشتند.
نکته دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد این است که درصد بالایی از افراد جامعه، هیچ توجهی به فردی که با عصای سفید تردد میکند ندارند و بدون هیچ واکنشی از کنار این افراد میگذرند. بیشتر افراد این گروه معتقدند آسیبدیدگان بینایی جز در موارد خاص و در مکانهای خطرناک نیاز به کمک و راهنمایی ندارند. اما مسئلهای که در اینجا رخ مینماید این است که افراد آسیبدیده بینایی در هنگام تردد با عصای سفید، این افراد که درصد بالایی از جامعه هستند را نادیده میگیرند و یکی دو نفری را که با دیدن آنها یا شکر خداوند را بهجا میآورند یا بیملاحظه، فرد آسیبدیده بینایی را به همراه خود نشان میدهند و میگویند: اونجا رو! …!، در مرکز توجه قرار میدهند و با این توجه سوگیرانه و نشخوار ذهنی این خاطره، دچار شرم و اضطراب و کاهش اعتمادبهنفس میشوند. این افراد اگر هشیارانه به محیط اطراف و انسانهای پیرامون خود بنگرند، متوجه میشوند کسانی که از دیدن فرد با آسیب بینایی متعجب میشوند و واکنشهای نامتعارف نشان میدهند، درصد ناچیزی از جامعه را تشکیل میدهند و پاپسکشیدن و گذشتن از حق زندگی مستقل بهخاطر فرار از اظهار نظرهای این گروه اقلیت، به هیچ عنوان منطقی به نظر نمیرسد.
از دیگر تصورات نادرستی که در ارتباط با عصای سفید و استفاده آن در میان برخی افراد آسیبدیده بینایی یا حتی خانواده ایشان وجود دارد، این است که عصای سفید موجب میشود دیگران متوجه آسیب بینایی فرد شوند و اگر بدون عصا حرکت کنند، آسیب بینایی آنها حس نمیشود. تنها با چند دقیقه تفکر متوجه میشویم که این عصای سفید نیست که آسیب بینایی را به نمایش میگذارد و نشانگان دیگری از جمله ظاهر چشمان فرد، نوع حرکت کردن و… برای تشخیص آسیب بینایی فرد وجود دارد و عصای سفید تنها توانمندی و استقلال فرد با آسیب بینایی را به نمایش میگذارد.
اما موارد بسیار زیادی وجود دارد که فرد آسیبدیده بینایی با پذیرش آسیب بینایی و شرایط ناشی از آن، تصمیم میگیرد از عصا استفاده کند و در مسیر استقلال حرکت کند؛ اما متأسفانه خانواده و اطرافیان وی احساس میکنند که باید هرگونه خدماتی ارائه کنند و تمام نیازهای فرد با آسیب بینایی را برطرف کنند و در عوض نگذارند او بهتنهایی و بدون کمک ایشان از خانه بیرون برود تا خطری سلامت او را تهدید نکند. کاش این خانوادههای دلسوز لحظهای را صرف اندیشه کنند و ببینند با این لطف و مهربانی و در قبال چیزی که به فرد آسیبدیده بینایی میبخشند؛ چه حق بزرگی را از او دریغ میکنند! حق زندگی مستقل چیزی است که از فرد با آسیب بینایی گرفته میشود و این حق از اساسیترین حقوق هر انسانی است و قطعاً هیچ چیز نمیتواند جای خالی آن را پر کند.
در پایان میتوانیم بگوییم که صرفنظر از ترس و ناآگاهی از کمک بزرگی که استفاده از عصای سفید میتواند به فرد آسیبدیده بینایی بکند، ترس از دیدهشدن با عصای سفید و چگونه به نظر دیگران رسیدن، از بزرگترین موانع زندگی مستقل افراد با آسیب بینایی است. نظرات مثبت و منفی و نگاههای متفاوت همیشه و در هر موقعیتی وجود دارند؛ ولی حتی تمام آب اقیانوس هم نمیتواند قایقی را غرق کند، مگر اینکه آب در قایق راه یابد. پس بیایید و نگذارید که نگاه و واکنش رهگذران درون شما رخنه کند و حق زندگی مستقل را از شما، فرد با آسیب بینایی یا از عضو با آسیب بینایی خانواده شما بگیرد.