سرگذشت من، کتابی از عبدالعزیز واحدی
محمد نوری: پژوهشگر حوزه معلولان
عبدالعزیز واحدی از شخصیتهای نابینای ایرانی است که کارنامه وزینی در زمینه پیشرفت نابینایان ایران دارد، به ویژه در سالهای 1340 تا 1360 فعالانه کوشید تا کمبودهای زیربنایی مثل آثار بریل و صوتی را با فناوری و ابزارآلات مدرن به روز کند.
دو سال قبل کتابی با عنوان سرگذشت من منتشر کرد. سیر زندگیاش را در این کتاب آورده که برای انتقال تجارب نسل گذشته به نسل کنونی و نسلهای آینده بسیار مهم است. برای شناخت بیشتر این شخصیت ابتدا زندگینامه مختصری از او ارائه میشود، سپس به کتاب سرگذشت من میپردازم.
عبدالعزیز واحدی در سال 1313 در سنقر متولد شد. در بیست و یک سالگی نابینا شد. تحصیلات را با موفقیت گذراند و رشته فیزیوتراپی را تا مدارج عالی سپری کرد. از سال 1343 تصمیم گرفت، برای پیشرفت فرهنگی و اجتماعی جامعه نابینایان ایران فعالیت کند. از اینرو در کنار فعالان مدنی و نابینایی چون دکتر خزائلی قرار گرفت. واحدی و همفکرانش طی 1343 تا 1358 خدمات گسترده در جهت پیشبرد این جامعه انجام دادهاند. نهادهایی چون سازمان ملی رفاه نابینایان را تأسیس کردند و در شهرهای مختلف گسترش دادند. وضع آموزش و پرورش و کتابهای درسی و نیز اطلاعرسانی را ساماندهی کردند. واحدی در این تحولات نقش محوری و کلیدی داشت و اساساً تحولات جامعه نابینایی بر دوش او بوده است. در چند دهه با فعالیتهای گسترده برای پیشرفت نابینایان و ایجاد رفاه و اشتغال و معیشت مطلوب برای آنان کوشید. از بنیانگذاران انجمن ملی نابینایان ایران و سازمان ملی رفاه نابینایان ایران است. درباره زندگی و رخدادهای مهم در دورههای مختلف و نیز فعالیتهایش کتابی نوشته و با مشخصات زیر منتشر کرده:
سرگذشت من: زندگینامه خودنوشت عبدالعزیز واحدی، مقدمه علیاصغر ایزدی، تهران، انتشارات ابر و باد، 1399، 213ص.
کتاب دارای این مباحث است: سخن ناشر به قلم علیاصغر ایزدی و خلاصهای از مهمترین حوادثی که در کتاب آمده؛ درباره نویسنده به قلم استاد کیومرث مؤیدی؛ پیشگفتار مؤلف.
دوران کودکی و محل تولد (1320ـ1313)؛ درباره سنقر و وضع آب و هوایی؛ زندگی و آداب و رسوم ساکنان؛ وضع اقتصادی و شغلی؛ روحیات و وضع مادر و پدر نویسنده؛ بیماری و فوت خواهر.
از هفت سالگی به بعد (1331ـ1320)؛ تهیه خانهای در کرمانشاه و مهاجرت به این شهر؛ رفتن به مدرسه و توصیف وضع مدرسه؛ جنگ جهانی دوم و تأثیر آن در زندگی مردم؛ بیماری کچلی و درمان آن؛ وضع بد بهداشت جامعه و کثیف بودن مدارس؛ گزارشی از مادر که از خاندان آل آقا بود و پدرش که رئیس فرهنگ بود؛ عزاداری مردم در محرم و قمهزنی بعضی از عزاداران و مخالفت پدرش با اینگونه کارها؛ وضع حمامها و روش استحمام مردم؛ تأمین آب آشامیدنی و آب شستشوی خانهها؛ عشق او به دختری در دوره دبیرستان.
آغاز فعالیت شغلی (1337ـ1331)؛ گرفتن دیپلم و به عنوان معلم پیمانی وارد آموزش و پرورش شده؛ خوردن توپ در بازی والیبال به صورتش در بیست و سه سالگی و آغاز اختلالات چشمی و سپس نابینایی؛ مراجعات به پزشک و جراحی و بستری شدن در بیمارستان؛ مشکلات مختلف پس از نابینایی؛ گرفتن ویزا برای اتریش جهت معالجه چشمانش.
سفر به اتریش (1341ـ1337)؛ سقوط در گودال و شکستن پا؛ پرواز به اتریش در بهمن 1337؛ رسیدن به وین؛ رفتن به بیمارستان برای معاینات و معالجات؛ یاد گرفتن خط بریل؛ یاد گرفتن کوتاه نویسی؛ ثبتنام در آموزشگاه نابینایان.
بازگشت به وطن (1343ـ1341)؛ نامهنگاری با نامزد اتریشی خانم لیزی؛ وضع اقتصادی و اجتماعی ایران؛ مشغول به کار شدن در بیمارستان هزار تختخوابی؛ اجاره خانه و وضع معیشتی؛ مشکلات یک نابینا در آن زمان در تهران.
آغاز فعالیت برای نابینایان (1356ـ1343)؛ ابتدا وضع نابینایان در سطح جهان را توضیح میدهد؛ مهاجرت کریستوفل به ایران و تأسیس مدرسهای در تبریز و بعداً انتقال به اصفهان؛ معرفی کسانی که در پیشرفت نابینایان مؤثر بودند. تأسیس مجتمع آموزشی رضا پهلوی؛ راهاندازی انجمن ملی رفاه نابینایان؛ مدیریت آموزش استثنایی در وزارت آموزش و پرورش؛ راهاندازی چاپخانه بریل.
اقامت در فرانسه (1356 الی تاکنون)؛ روابط با همسر؛ ارتباط با انجمن نابینایان نیس؛ آشنا شدن با پاسکال، خانم جوان نابینا و دارای معلولیت جسمی؛ اشارهای به مراتب معنوی؛ گرایش به معنویت و عرفان؛ انجمن تمرینهای عرفانی؛ مطالعات کتب عرفانی؛ تقدیر و سپاس از کسانی که نرمافزارهای فارسی مثل پارس آوا و پکجاز را ابداع کردند؛ تشکر از کسانی که کامپیوتر و کار با آن را به او یاد دادند؛ سپاس از انجمن موج نور، از مؤسسه خانه نور؛ شرکت پکتوس؛ افراد بسیاری را نام برده و از آنها تشکر کرده یا خاطره و مطلبی از آنها گفته است.
سخن پایانی، ابتدا از سیر تألیف کتاب حاضر مینویسد و در ادامه وضع نامطلوب نابینایان در ایران را یادآور شده و از نهادهای متصدی مثل سازمان بهزیستی میخواهد که به فکر نابینایان باشند. در آخر کتاب چند عکس از آقای واحدی و مدرسه کریستوفل و برخی همایشها.کتاب شامل اطلاعات دست اول از تاریخ و حوادث نابینایان است. به ویژه سالهای 1340 تا 1357 که نابینایان به سرعت رو به ترقی و پیشرفت بودند. برای اینکه نشان دهم این کتاب، چه محتوای پر باری دارد همه مباحث آن را معرفی کردم. امیدوارم شما هم با حوصله مطالعه کنید.
در پایان باید به این واقعیت تلخ اشاره کنم که عبدالعزیز واحدی از افرادی است که بیشترین فعالیت و خدمات را نسبت به نابینایان داشته، ولی متأسفانه درباره ایشان مقاله و کتاب، فیلم و دیگر آثار فرهنگی بسیار کم یا صفر است.
اگر چنین سرمایهای تعلق به کشور دیگری داشت، حتماً به او توجه میشد و از دانش و تجاربش استفاده میکردند.
مآخذ
آن سوی تاریکی، پری زنگنه، تهران، 1386.
دائرةالمعارف نابینایی و نابینایان، محمد نوری و منصور شادکام، مقاله، واحدی، عبدالعزیز.
سرگذشت من، عبدالعزیز واحدی، تهران، انتشارات ابر و باد، 1399.
«سرگذشت من»، سایت گیسوم.
«نگاهی به زندگینامه و فعالیتهای عبدالعزیز واحدی»، محمد نوری، سایت دفتر فرهنگ معلولین.