از روستا تا کلاس درس
فاطمه جوادیان: کارشناس نابینایان آموزش و پرورش استثنایی گیلان
همراهان عزیز!
در این روزهای زرد و نارنجی، روزهای هم شاگردی سلام، روزهای بوی ماه مهر ـ ماه مهربانی، روزهایی که درِ مدرسهها و دانشگاهها به روی دانش آموزان و دانشجویان مشتاق گشوده میشود، در این میان گروهی هم هستند که علیرغم شرایط سنی مناسب و همچنین هوش و استعداد فراوان به دلیل نابینایی و فقر محیطی از تحصیل باز ماندهاند. به خصوص دخترانی که در روستاهای دوردست به سر میبرند؛ دور از آموزشهای نوین، در کنار خانوادههایی که بسیاری از آنها نمیدانند چه طور مهارتهای اولیه را به این دختران بیاموزند.
البته انسانهای دغدغهمندی هم هستند که به نوبه خود تلاش کردهاند تا تعدادی از این بازماندگان از تحصیل را به کمک آموزش و توانبخشی به چرخه زندگی اجتماعی وارد کنند.
در این شماره بنا داریم با یکی از این انسانهای شریف گفتگو کنیم.
آقای هوشنگ شریعتی، داور بینالمللی ورزش گلبال ـ ویژه نابینایان ـ و بازنشسته فرهنگی.
آموزش خط بریل به همکاران و مددکاران بهزیستی در کردستان، آموزش کوتاهنویسی انگلیسی در خط بریل به تعدادی از دانشجویان نابینا، آموزش جهتیابی و حرکت به اعضای نابینای کانون فانوس شیراز و فعالیتهای بسیاری از این قبیل در سطح ملی و همچنین حضور در مسابقات گلبال در کشورهای مختلف از جمله: پارالمپیک 2012 لندن، مسابقات جهانی 2022 پرتغال، مسابقات پارا آسیایی در کره، چین و… در سطح بینالمللی، سبب شده تا ایشان از نزدیک با سبکهای زندگی و رفتاری افراد نابینای ملتهای مختلف و نیز با شیوههای آموزشی آنها بیشتر آشنا شوند.
در سال 1389 تصمیم میگیرد تعدادی از دختران نابینای ساکن روستاهای استان کردستان را که از تحصیل بیبهره ماندهاند به شهر بیاورد تا از آموزش مهارتهای زندگی و همچنین تحصیلی و اجتماعی بهرهمند شوند.
یکی از ضروریترین امکاناتی که آنها نیاز داشتند، فضای مناسب برای اسکان این دختران و همچنین نیروی کار بود.
آقای شریعتی به همراه همکار قدیمیشان دکتر نصرالله ابراهیمی که در طول مصاحبه بارها به نیکی از ایشان یاد کردند، با مؤسسه خیریه دار الاحسان سنندج که از دختران بیسرپرست و بد سرپرست در قالب شبه خانواده نگهداری میکرد، مذاکره کردند تا دختران نابینا هم در این مجموعه برای دریافت آموزشهای اولیه تا کسب استقلال فردی ساکن شوند.
خود نیز با عضویت در هیئت امنای این مؤسسه از نزدیک بر چگونگی روند کار نظارت میکنند.
آنها در ابتدا سه نیروی کار جدید به این شبه خانواده اختصاص دادند. نیروهایی که خط بریل، جهتیابی و حرکت و همچنین شیوههای آموزش مهارتهای زندگی را آموختند تا به دختران نابینا بیاموزند.
دختران در طرح جامع نهضت سوادآموزی ثبت نام شدند و پس از آموختن خط بریل و انجام آزمونهای مربوطه دوره ابتدایی را به پایان رساندند. حال میتوانستند در کلاسهای عمومی در کنار سایر همسن و سالهای خودشان در مدارس عمومی درس بخوانند و مانند سایر دانش آموزان نابینای تلفیقی از داشتن معلم رابط هم برخوردار باشند.
نخستین گروه از این افراد ضمن آموختن مهارتهای اولیه زندگی مانند: مراقبتهای بهداشتی، اتو کردن، آشپزیهای ساده، مراتب تحصیلی را ادامه دادند. بعضی تا مقطع کارشناسی، بعضی هم ارشد و دکترا.
ده سال بعد مسئله اسکان و آموزش به پسران نابینای ساکن در روستاها نیز در هیئت امنا مطرح میشود. به گفته آقای شریعتی آنها موفق میشوند توسط همین مؤسسه یک خانه سه خوابه برای اسکان پسران تهیه کنند. برای آنها هم همان فعالیتهایی که برای دختران صورت گرفت، انجام شد. اعم از پرورش مربی متخصص و تأمین امکانات اولیه زندگی. در اینجا پسران هم ضمن برخورداری از امکانات تحصیلی و حضور در مدارس ویژه و عمومی، مهارتهای اولیه زندگی را آموزش میبینند تا چنانچه در آینده در دوران دانشجویی یا به هر دلیل دیگری تنها زندگی کنند، قادر باشند امور مربوط به خود را مستقلانه اداره کنند.
از او میپرسم: «از این که توانستید بچهها را از شرایطی که در محرومیت داشتند به اینجا بیاورید احساس رضایت دارید؟» میگوید: «معلومه که راضی هستم. دخترها در روستا آسیب پذیر هستند. هم نابینا هم بیسواد. حالا این امکان را دارند که با وجود نابینایی باسواد باشند؛ آموزش میبینند و برای ادامه مسیر زندگیشان انتخابهای بیشتری دارند. پسرها هم برای داشتن آیندهای مستقل تلاش میکنند. عصای سفید خط قرمز منه. همیشه به بچهها تأکید میکنم از عصا استفاده کنند.
حالا اونها مثل بقیه بچههای شهر به کافه و سینما میروند. از استخر استفاده میکنند و بسیاری امکانات دیگر که موجب آشنایی اونها با سایر افراد جامعه میشه. البته این رو هم اضافه کنم که بعد از این که بچهها مسیر زندگیشون رو انتخاب کردند، کمیته ترخیص کمک میکنه تا بچهها از امکانات اولیه زندگی برخوردار بشن. ما شیوه نامه احداث خانههای حمایتی برای افراد نابینا رو به شورای تحول در سازمان بهزیستی ارائه دادیم تا در همه استانها افراد بازمانده از تحصیل از چنین امکانی بهرهمند باشند. خودمان هم آمادگی داریم برای آموزش مربیان به استانها سفر کنیم.»
از او میخواهم خاطرهای بگوید. میگوید: «روزی در کشور قطر با یکی از داوران در مورد پیشرفتهای بچههایمان صحبت میکردیم. اتفاقاً او هم معلم دانش آموزان نابینا بود. از من دعوت کرد تا به دیدن کلاسش بروم. بچهها هیچ تمایلی به حرکت و جنب و جوش نداشتند. فقر حرکتی داشتند. بیشتر آنها را جابجا میکردند. قرار شد چند تکنیک جهتیابی به آنها بیاموزم. اصلاً از نظر فیزیکی آمادگی پذیرش نداشتند. گویا در آنجا این حد از استقلال را که ما برای بچههایمان میخواهیم برای افراد نابینا ضروری نمیدانند. در آنجا بود که به بچههای خودمان به خاطر این همه استقلال طلبی افتخار کردم.»
در پایان سخنی دارد از سر دلسوزی و آگاهی با کسانی که میپذیرند معلم یا مربی افراد نابینا باشند: «معلم گروه نابینا مثل معلم تاریخ یا جغرافیا نیست که درسش را بدهد امتحانش را پایان سال بگیرد و برود. ما باید تا پایان عمر در کنار بچهها باشیم. جهتیابی و حرکت را بدانیم. بریل را بدانیم و همچنین کوتاه نویسی بریل را که مغفول مانده است. ورزشهای نابینایان را بشناسیم. خودمان اهل حرکت باشیم. تعداد ما کم است. زیاد نیست. نباید بچهها را جا بگذاریم. دلم مانده است پیش آن دسته از نابینایانی که در انباری روستاها پیر شدهاند.»
بعد از این کلام نافذ دلم نمیآید نکتهای بنویسم.
روزهایتان پر از شوق زندگی.