نخستین بار در جشنواره گامینو از نزدیک با او روبهرو شدم. روی سن؛ با من دست داد و خودش را معرفی کرد. نامش را بسیار به نیکی شنیده بودم؛ بارها دلم خواسته بود یکی از بچههایش میبودم. یکی از آنها که در کنارش آموزش دیده بود. دریغا که میسر نشد.
مینو یثربی، بانویی ظریف، تیزبین و نیکاندیش
وقتی برای مصاحبه تماس گرفتم، در بیمارستان، مراقب یکی از بستگان نزدیکش بود. نامم را که گفتم، به سرعت مرا به یاد آورد. چه سعادتی برای من!
خاطره آشناییاش با توانمندی یک فرد نابینا برمیگردد به سالهای دور؛ شاید دوره دبیرستان؛ سفری در هواپیما؛ مسافر نابینایی که در کنارش نشسته بود. استقلال و اعتمادبهنفس فرد نابینا توجهش را جلب کرده بود.
از سویی دیگر، در همان سالهای نوجوانی و جوانی گهگاه، سالگرد تولدش را در کنار کودکان مراکز بهزیستی جشن میگرفت. در این میان، چیزی در کودکان نابینای این مراکز بود که او را به سمت خود میکشید. دنیایی پر از خواستهها و داشتههایی که میبایست به آنها توجه کرد.
به همین ترتیب، زمان انتخاب رشته شغلی در سازمان بهزیستی، کار با افراد نابینا را برمیگزیند. در بهزیستی کارش را با مسئولیت امور اجتماعی آغاز کرده است.
پس از انتقال بخش آموزشی – توانبخشی از خیابان سعدی به خیابان قزوین – دوراهی قپان – او نیز با تنی چند از همکاران به آن مرکز منتقل شده و کارشان را با برگزاری کلاسهای نهضت سوادآموزی آغاز میکنند. در اینجا از بانویی تأثیرگذار یاد میکند به نام زنده یاد خانم آزاد؛
توضیح آنکه، ساختمان واقع در دو راهی قپان در خیابان قزوین از سوی آقای دکتر محمد خزانه و همسرش وقف امور توانبخشی نابینایان شد.
یکی از بهترین کارهایی که از آن یاد میکند، این است که با توجه به نشانیهایی که از بچههای نابینا در مرکز قبلی داشت، به در خانه آن افراد میرفت تا از آنها برای حضور در مرکز دعوت کند.
افتخارش این است که با گروههای سنی مختلف افراد نابینا اعم از کودکان، نوجوانان، جوانان، میانسالان و سالمندان زندگی کرده است.
سیسال خدمتش را به همین منوال گذرانده است و همچنان در مسیر همراهی با نابینایان گام برمیدارد؛ به اینگونه که در مؤسسهای با کودکان و نوجوانان نابینا و والدین آنها در ارتباط است.
دانشآموخته روانشناسی بالینی است. همزمان، به مطالعه در حوزه استثنایی و حضور در کارگاههای مرتبط با این حوزه بهخصوص نابینایان پرداخته و سطح دانش و مهارتآموزی خود را ارتقا بخشیده است. بر این باور است که درباره نابینایان، بیش از هر کس، از خود نابینایان آموخته است. تا این که به اتفاق گروه همکارانش برگزاری برخی کارگاهها را عهدهدار میشود. کارگاههایی که در آن از دانش و شیوه زندگی نابینایان تأثیرگذار بهره میگرفت. چرا که میخواست افرادی که با نابینایان کار میکنند، دانش مربوط به این کار را از سرچشمه که خودِ نابینایان بودند، بیاموزند.
او در سال ۷۲ به اتفاق تنی چند از همکاران و اندیشمندان، با سفر به ۱۲ استان، در پروژهای که به بررسی نیازهای کودکان در گروه شش سال میپرداخت، همکاری داشت.
در طول گفتگو یادی میکند از توران میرهادی، مادر ادبیات کودک و نوجوان ایران؛ یکی از بنیانگذاران شورای کتاب کودک و فرهنگنامه کودک و نوجوان که در پروژه فوق، یکی از مدرّسان بودند.
پیش از هر چیز، بر این باور است که کودک نابینا یک کودک است. کودکی که آسیب بینایی دارد. والدین اگر همکاری کنند تا کودک نابینا در سن کم، یعنی همان ششسالگی، آموزشهای لازم را از مربیان کارآزموده دریافت کند، قطعاً در آینده با مشکلات کمتری مواجه خواهد بود.
در خصوص چالشهای مربوط به آموزش مهارتهای زندگی به نابینایان، از والدینی میگوید که در برابر این آموزشها مقاومت میکردند؛ کسانی که خواسته یا ناخواسته سبب وابستگی فرزند نابینا به خودشان میشدند.
نیازهای افراد نابینا با هم متفاوت بود. نمیشد یک نسخه را برای همه پیچید. باید نیازها، خواستهها، میزان توانایی و امکانات فرد مورد بررسی قرار میگرفت تا بر همین اساس برنامهریزی لازم انجام میشد.
در ادامه از نابینایان توانمندی میگوید که گمنام ماندهاند. به این دلیل که بیشتر کارفرمایان به دلیل عدم برخورداری از دانش کافی درباره نابینایان و میزان توانایی ایشان، آنها را به کار دعوت نمیکنند.
از شبهایی میگوید که بسیار مطالعه میکرد. چرا که میدانست فردا مراجعان نابینا از او دانش بیشتری را طلب خواهند کرد. تا جای ممکن اعضای کلیدی همکارانش را از میان نابینایانی انتخاب میکرد که در حوزه نابینایی آگاهی بیشتری داشتند.
سی و هفت سال در حوزه نابینایان فعالیت کرده است و برای تجربه ارزش فراوانی قائل است. از کسانی که میخواهد فعالیتی در این حوزه انجام دهند میخواهد از تجربه افراد کارآزموده استفاده کنند تا از کوچههایی رد نشوند که این پیشکسوتان سالها پیش از آنها گذر کردهاند و نتیجه نداده است.
دیگران او را تاریخِ گویای توانبخشی نابینایان در تهران میدانند و او خود، چند سالی است که این ویژگی را در خود پذیرفته است. معتقد است استفاده از تجربهها ضمن پیشگیری از هدررفت بودجه، سبب میشود افراد در این مسیر طرحی نو در اندازند و راهی نو بیابند.
از آقای سجاد موسوی بهعنوان یکی از نابینایان توانمند مشهد یاد میکند. غمگین است از اینکه چرا نباید نابینایان توانمند این مرز و بوم هرچند وقت یک بار دور هم جمع شوند، بیان مسئله کنند و راه را برای جوانان و نوجوانان و والدینشان آسانتر کنند.
همیشه از بچههایش میخواست تا مرکز توانبخشی را به مثابه یک پل در نظر بگیرند تا در آینده با سری افراشته و با اعتمادبهنفس در جامعه ظاهر شوند. مشکلاتشان را با قاطعیت به آنها گوشزد میکرد و راه صحیح را هم به آنها نشان میداد. قاطعیت را لازم میدید. بر این باور بود که جامعه بسیار بیرحم است. به آنها آموخته بود اگر کسی به دلایل مختلف نمیتوانست با شما کنار بیاید، این آمادگی را داشته باشید که از خودتان دفاع کنید و چه افتخاری بالاتر از این برای نگارنده که شنونده این همه نیکاندیشی از کلام نافذ این بانوی گرانقدر است.
از نابینایانی میگوید که قدرت استدلال منطقی بالایی دارند؛ توانمند هستند؛ از علم و دانش روز و مهارتهای لازم برخوردارند اما جایگاه اجتماعیشان نسبت به فرد بینایی که بسیاری از این تواناییها را ندارد کمتر است و همین سببِ بروز خشم درونی در آنها شده است.
اشکال کار را در این میبیند که افراد نابینا متناسب با رشته تحصیلی انتخابیشان به کار گماشته نشدهاند.
او برای این که شرایط مرکز توانبخشی را به شرایط موجود در جامعه نزدیک نگه دارد، موانع بسیاری را پشت سر گذاشته است. از جمله این که وقتی گفتند کلاسها یک روز برای پسرها و یک روز برای دخترها برگزار شود، جامعه را ملاک قرار داد که مگر در جامعه یک روز آقایان از خانه بیرون میآیند و یک روز خانمها. نابینایان میبایست امکان تعامل با یکدیگر را داشته باشند. گاهی هم پیش میآمد که در این تعاملها افراد به شناخت بیشتری نسبت به یکدیگر میرسیدند؛ به هم علاقهمند میشدند که در این صورت فضایی در اختیارشان قرار میگرفت تا گفتگو کنند و بیشتر با هم آشنا شوند. البته با نظارت مسئولان.
هرگز اجازه نداد کسی دختران نابینا را انتخاب دوم خود قرار دهد یا برای ثواب دختر نابینایی را به همسری برگزیند.
در این باره از طرحی یاد میکند با عنوان همسرگزینی برای معلولین که در دانشگاه علوم توانبخشی برگزار شده بود. طرحی که در آن معیار زیبایی برای افراد نابینا حذف شده بود. با این تصور که ممکن است این افراد زیبایی همسر از اولویتهایشان نباشد. به پیشنهاد خانم یثربی این معیار هم در طرح گنجانده شد. شگفت این که زمان اجرای طرح، افراد نابینا این گزینه را مدنظر داشتند.
بانو یثربی بر این باور بوده و هست که تلفیق بچههای نابینا و بینا در مدرسه و فعالیتهای عملی، میتواند شناخت عمیقتری از نابینایان به جامعه فردا بدهد.
گله دارد از کسانی که بیاجازه دست فرد نابینا را میگیرند و اصرار به رد کردن او از خیابان دارند. یا آنهایی که فکر میکنند حتماً باید به فرد نابینایی که کنار خیابان ایستاده است، کمک مالی کنند.
خاطره تلخی میگوید از دانشجوی نابینایی که در ورودی دانشگاه تهران – دانشگاهی که ورود به آن همت بلندی میخواهد و ارادهای پولادین – کسی صدقه صبحگاهیاش را به او داده است.
نگاه مردم به افراد با آسیبهای جسمی و حسی نگاه غلطی است که نسل به نسل منتقل شده است.
از سرمایهگذاران و رسانهها میخواهد نابینایان را آن گونه که هستند، به جامعه معرفی کند.
«ادامه دارد»