دل‌نوشته‌ای از مانا امیری

0

عینک و فنجان قهوه روی میزدل می‌نویسد برای تو و اویی که دلش با دنیا ساز نا‌کوک است

صدای خمودۀ باد پیچیده میان تنهایی شب

پشت پنجره، رو به شب، خسته از روزی خاکستری نشسته‌ام

قلم می‌رقصد روی ذهن خالی کاغذ و نیم‌نگاه تلخ قهوه به دستان من است

کاش لحظه‌ها در امتداد فرصت‌ها رهایمان نمی‌کردند

و آن مسیر بی‌رحم منتهی نمی‌شد به نشدن‌ها

و آن دلهره‌ها چون سایه‌ای کش و قوس نمی‌آمد روی دیوار سرنوشت

دستانم خم می‌شود به روی فنجان و نگاهم عاجز از مفهوم گنگ فال زندگی

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

حاصل عبارت را در کادر بنویسید. *-- بارگیری کد امنیتی --