درک متقابل، کلید موفقیت نابینایان در موقعیتهای ناشناخته
فاطمه جوادیان: کارشناس نابینایان آموزش و پرورش استثنایی گیلان
ازآنجاکه بخش عمدهای از زندگی ما در اجتماع سپری میشود، به نظر میرسد بررسی تجربههای مختلف در برخوردهای اجتماعی افراد نابینا از اهمیت بالایی برخوردار باشد؛ ازاینرو بنا داریم در چند شماره به بیان تجربههایی به ظاهر ساده اما قابل توجه بپردازیم؛ تجربههایی که از زبان افراد نابینا بیان میشود یا از زبان افراد بینا در زمان مواجهه با یک فرد نابینا.
همانطور که میدانید، افراد نابینا نیز مانند سایرین برای برخورداری از خدمات اجتماعی و همچنین تهیه کالاها و خدمات مورد نیاز برای خود و خانواده در بخشهای مختلف جامعه حضور دارند؛ مانند فروشگاهها، نمایشگاهها، رستورانها، دانشگاه، مدرسه، پارک، سینما، مغازههای کوچک و بزرگ، باشگاههای ورزشی، هتلها، بانکها، نهادهای دولتی و غیردولتی، مؤسسههای کاریابی و… . افراد بینا به محض ورود به یک مکان ناآشنا با نگاه کردن به اطراف، مطالعۀ راهنماها و دنبال کردن علامتهایی که مسیرهای مختلف را نشان میدهد، تا حد زیادی به موقعیت خود در آن فضا مسلط میشوند؛ اما در خصوص افراد نابینا لازم است پیش از ورود به مکان موردنظر، اطلاعاتی را در مورد چگونگی فعالیت آن مجموعه داشته باشند.
تصور کنید همین حالا گوشی شما زنگ بخورد و شخصی در آن سوی خط خود را مأمور اداره آگاهی معرفی کند و از شما بخواهد خود را به کلانتری برسانید. چه احساسی به شما دست میدهد؟ همزمان ممکن است به چند مسئله فکر کنید؟ شاید هم کمی دستپاچه شوید. این اتفاقی است که مدتی پیش برای مهران رخ داده است. مهران نابینا است و همسر و فرزندانش همگی بینا هستند. او میگوید که از اداره آگاهی تماس گرفتند و اطلاع دادند که پسرش آنجاست. حالا او باید برود و ببیند موضوع از چه قرار است. میگوید: «همسرم ترسیده بود؛ من اما همیشه منتظر چنین روزی بودم. هرچه باشد پسرم گواهینامه نداشت و پشت فرمان ماشین مینشست. از حق نگذریم، من هم کمی نگران بودم. وقتی صحبتهای مأمور آگاهی را شنیدم، متوجه شدم که پسرم شاهین هنگام رانندگی در شب، از چراغهای تزیینی ماشین استفاده کرده و با این کارش توجه پلیس راهنمایی و رانندگی را به خود جلب میکند. البته او بعد از فرمان ایست، از دست پلیس فرار میکند و سرانجام در یک کوچه بنبست متوقف میشود. با خودم فکر کردم حق با پلیس است و در حال حاضر ظاهراً کاری از من ساخته نیست، خواهش و التماس هم راه به جایی نمیبرد؛ چرا که شاهین این کار را کرده بود. باید تصمیم بهتری میگرفتم. مدبرانه با پلیس همراه شدم و پسرم را دعوا کردم. به او گفتم چرا این همه با اصرار سوییچ را از من میگیرد و یا اینکه چرا این همه مرا اذیت میکند. مأمور هم تذکرهای مشابهی به او میداد و از او خواست که برای من ایجاد دردسر نکند. شاهین هم در کمال ادب چند بار از من و پلیس عذرخواهی کرد. سر انجام پسرم مورد بخشش قرار گرفت و ما از آنجا خارج شدیم.
از ایشان میپرسم که چرا با وجود مسئله نابینایی، برای خود اتومبیل تهیه کرده است که پاسخ میدهد: «اتومبیل را برای همسرم تهیه کردم؛ اما او با اینکه گواهینامه دارد، رانندگی نمیکند».
مهران به رانندگی پسرش اطمینان دارد. آنها کیلومترها با یکدیگر سفر کردهاند.
از او میخواهم برایمان بگوید چطور متوجه شد که پسرش استعداد رانندگی دارد و چه کسانی رانندگی را به او یاد دادهاند.
«بچه که بود، برایش دوچرخه خریدم. وقتی دیدم خوب حرکت میکند، کمکم کمکهای دوچرخه را باز کردم. زمانی که بینایی داشتم، دوچرخهسواری میکردم. پس با صدای حرکت خوب دوچرخه آشنا هستم. برایش ماشین شارژی هم خریدم. متوجه شدم که به رد شدن از فضاهای باریک مانند میلههای کنار پارک علاقه زیادی دارد و البته این چالشها را هم بهراحتی پشت سر میگذاشت؛ بنابر این وقتی که خواست کنار برادرم رانندگی را یاد بگیرد، مانعش نشدم».
میگویم: «شما که اینهمه به رانندگی پسرتان اطمینان دارید، چرا در برابر پلیس از حقوقش دفاع نکردید و او را دعوا کردید؟»
«من سه راه داشتم. یا باید کنار پسرم قرار میگرفتم و به پلیس التماس میکردم و یا باید به پشتیبانی از پسرم با پلیس درگیر میشدم. هیچ یک از این دو راه ما را به نتیجه مطلوبی نمیرساند. این بود که راه سوم را انتخاب کردم. تصمیم گرفتم کنار پلیس بمانم و مسئله را از زاویه نگاه او بررسی کنم. بهاینترتیب میان من و پلیس درک متقابل پیش میآمد که سبب میشد پلیس هم برای حل شدن موضوع تلاش کند».
در چنین شرایطی فرد نابینا علاوه بر نگرانیهای متداول، فشارهای بیشتری را تحمل میکند. او باید به زوایای مختلف این دیدار فکر کند؛ او باید به چگونگی رفت و برگشت خود فکر کند (به آدرس دقیق اداره مورد نظر و پلهها و راهروها و موانع و امکانات احتمالی)؛ به اینکه تصمیم بگیرد کسی را همراه خود ببرد یا نه؛ به اینکه آیا فردی که با او صحبت میکند، توجهی به گفتههایش دارد یا نه (آن هم در شرایطی که برخی پزشکان تحصیلکرده هنوز هم از همراه فرد نابینا علت بیماریاش را سؤال میکنند)؛ با همۀ این اوصاف، تلاش کند تا همچنان بر موضوع مورد بحث مسلط بماند و از اطلاعات کمککننده به موقع استفاده نماید.
این موارد فشار بیشتری را به فرد نابینا تحمیل میکند که در سایه تدبیر، فرد نابینا هم میتواند با حفظ آرامش، تمام امکانات خود را بهکار گیرد و به حل مسئله بپردازد.
با امید به اینکه در تعاملهای اجتماعی، درک متقابل یکی از ویژگیهای همیشگی ما باشد، این بخش از ستون زندگی را به پایان میبریم.
روزهایتان پر از شوق زندگی!