متأسفانه مردم ایران، بسیاری از شخصیتهایی را که در پیدایش فرهنگ و تمدن ایران فعالیت داشته و زحمات فراوان متحمل شده، نمیشناسند. نسل جدید آنگونه که هنرمندان و چهرههای غرب را میشناسد، با فعالان ایرانی آشنا نیست. به ویژه شخصیتهایی که نابینا یا ناشنوا یا دارای دیگر معلولیتها بوده، گمنام و مجهول ماندهاند. اینجانب از دو دهه قبل به دیدگاه و نظریهای رسیدم و بر اساس این دیدگاه شروع به تحقیق درباره شخصیتهای معلول کردم تا بالاخره به شخصیتی به نام احمد رضا برخورد کردم.
اما نظریهای که پس از مطالعات فراوان به آن رسیدم این است که در ساخت و تولید تمدنها در طول تاریخ، معلولان مشارکت داشتهاند. به عبارت دیگر، بدون حضور و مشارکت معلولان، تمدنی نمیتوانسته و هنوز هم نمیتواند پدید آید. این نظریه را به نام «تمدن سازی معلولان» مطرح کردهام. فعلاً به این نظریه نمیپردازم و فقط یکی از مصادیق و مؤیدهای آن، یعنی احمد رضا را میخواهم معرفی کنم.
احمد رضا معلم، کتابدار، پژوهشگر، نویسنده است. ولی درباره او بسیار کم نوشتهاند. مطالب منتشره درباره احمد، چند سطر بیشتر نیست. اما با تحقیق درباره فعالیتها و آثارش به زوایای جدیدی دست یافتیم که بسیار راهگشا است. حدود دو سال وقتم را به صورت پاره وقت گرفت و توانستم آثارش را مطالعه و سه جلد کتابهایش را آماده چاپ کردم.
نگاهی به زندگی و دشواریها
احمد رضا فرزند اسدالله (یا شیخ اسدالله) در سال 1290ش/1911م در رشت متولد شد. به دلیل اینکه جد پدریاش به آقا رضا یا حاج رضا مشهور و از روحانیون سرشناس رشت بود از اینرو نسلهای بعد از او، با نام خانوادگی «رضا» شناخته میشوند.
احمد با نام خانوادگی رضا و لقب خادم بشر و تخلص منزوی در دو سالگی بر اثر آبله نابینای کامل شد. پدرش شیخ اسدالله مجتهد دارای تحصیلات حوزوی و از مالکین متوسط گیلان بود. مادرش منصوره شریعتمدار از خاندان مرجعیت و صاحب نام بود. جد پدریاش، حاجی آقا رضا ساکن رشت و از مالکین بزرگ و از افراد متنفذ منطقه و جد مادریاش ملامهدی شریعتمدار بود. اما با همه این شرایط وقتی احمد در دو سالگی، آبله گرفت با کمتوجهی والدین و تأخیر در معالجه مواجه شد و بالاخره نابینا گردید. غم آورتر اینکه در چهار سالگی، مادر 24 سالهاش را از دست داد. گویا تقدیرش با زندگی در دشواریها نوشته، چون پدرش مجدداً ازدواج کرد و احمد را رها کرد و به خانه پدر همسر جدیدش کوچ نمود. فضلالله برادر کوچکتر احمد را به جد مادریاش سپرد و احمد را در اتاقی در خانه پدری که دست مستأجر بود، سکونت داد. احمد با پیرزنی در این اتاق زندگی میکرد، به دور از پدر و برادرش و با حداقل امکانات و هزینه.
جنگ جهانی اول (شروع 1294 و اتمام 1298ش) شروع شده و منطقه گیلان بحرانی بود. از اینرو پدر احمد با همسر جدیدش در سال 1297 به تهران کوچک کرد. احمد چند سال در وضع سخت زندگی کرد و تلخیهای این دوره هیچگاه از ذهنش زدوده نمیشد.
وضع مالی و خانوادگی پدرش بحرانی و مجبور شد به رشت باز گردد و همسر جدیدش هم طلاق گرفت. این بحران وضع خانوادگی احمد را سختتر کرد. هجده ساله بود که پدرش هم فوت کرد و احمد بیپناهتر شدن، ضرورتاً به برادرش فضلالله پناه برد و با هم زندگی میکردند.
با اینکه احمد از خانوادهای ثروتمند و مشهور و دارای تمکنهای فراوان بود اما زندگیاش از کودکی تا آخر همواره در سختیها و دشواریها گذشت. ولی احمد سرسخت و صبور و با پشتکار توانست مشکلات را از سر راهش بردارد و به بسیاری از خواستههایش برسد. میخواست درس بخواند، به دانشگاه رود، معلم شود، شرایط جامعه را برای نابینایان عوض کند، با جنگیدن با دشواریها و موانع بالاخره به برخی اهدافش رسید.
تحصیل و پیشرفت
احمد در دورهای زندگی میکرد که برای نابینایان امکاناتی مثل مدرسه، کلاس درس، حرفهآموزی و اشتغال نبود. پانزده ساله بود که اولین کلاس درس برای نابینایان توسط کریستوفل در تبریز دایر شد و هجده ساله بود که اولین مدرسه برای نابینایان در اصفهان دایر شد. اغلب نابینایان به مشاغل پست مثل گدایی رو میآوردند، نهایتاً در قبرستانها به قرآن خوانی میپرداختند. ولی احمد تصمیم گرفته بود مثل افراد عادی زندگی کند، شغل آبرومند داشته باشد، معلم شود، کتاب بنویسد؛ حتی درصدد بود تا وضع جامعه را دگرگون سازد. اولین نابینایی است که در ایران به مطالعه کشورهای پیشرفته اقدام کرد و سعی کرد از مدارس، نظام آموزشی و حرفهآموزی نابینایان در آن کشورها، اطلاعات به دست آورد، سپس روی این اطلاعات تأمل میکرد و کتاب نوشت.
بالاخره احمد وقتی به سن و سال مدرسه رفتن رسید، مدام از پدر و اقوامش میخواست او را به مدرسه ببرند، اما همگان، تحصیل یک نابینا را محال و غیرممکن میدانستند اما احمد میگفت در برخی کشورها انجام شده و در ایران هم میتوانیم اجرا کنیم.
بالاخره در سیزده سالگی پدرش را مجبور کرد و مجبوراً او رابه مکتب خانه برده و به مکتب دار (مربی) سپرد. در آن دوره هیچ مدرسهای برای نابینایان در رشت نبود. مکتبخانهها هم به روش شفاهی و حفظی به کودکان قرآن میآموختند. احمد دو سال در مکتب خانه ماند ولی محیط و روش آنجا را دوست نداشت و میخواست مثل دیگران به مدارس عادی برود. پانزده ساله بود که همراه برادرش فضلالله در مدرسه اسلامی رشت (شاهپور جدید) ثبتنام شد. البته فضلالله هفت سال از احمد کوچکتر بود. مدیریت آن مدرسه از پذیرش احمد امتناع میکرد ولی پدر احمد از مدیریت خواست تا به روش مستمع آزاد در کلاس درس شرکت کند و دانشآموز رسمی نباشد.
بالاخره احمد در 1305 به مدرسه جدید پا گذاشت و یک گام به اهدافش نزدیک شد. اولین تصمیمش این بود که از مستمع آزاد به دانشآموز رسمی ارتقا پیدا کند. در مستمع آزاد دانشآموز متعهد به اجرای تکالیف و ضوابط نبوده و مدیریت مدرسه هم به او مدرک نمیدهد. اما احمد دقیقاً به درسها گوش میداد، تکالیفش را انجام میداد و سعی میکرد مثل دانشآموزان دیگر بلکه برتر از آنان باشد. بالاخره موفق شد و مدیریت مدرسه او را به عنوان دانشآموز رسمی پذیرفت. مهمترین مانع در پذیرش او نابینایی بود و فکر میکردند هر کس نابینا است نمیتواند مطالب را یاد بگیرد اما رفتار احمد برای اولین بار اثبات کرد و به آنان فهماند که یک نابینا میتواند مثل دیگران مطلبی را مطالعه کند، بفهمد، سواددار شود، فکر و تحلیل کند. این رفتار باعث شد نه تنها مدیریت مدرسه اسلامی رشت بلکه اداره معارف (آموزش و پرورش رشت) و بعداً وزارتخانه معارف متحول شده و دیدگاه وزیر و مدیران نسبت به نابینایی عوض شود. همه این تحولات به خاطر، پافشاریها و جدیت احمد بود.
نهایتاً دوره ابتدایی و متوسطه را پشت سر گذاشت، البته برای گذراندن هر کلاس و هر دوره و حتی هر درس مشکلات و موانع فراوان داشت و مجبور بود با درایت و صبوری و نشان دادن هوش و توانایی خود، راه را هموار کند. از اینرو میتوان احمد را جاده صاف کن یا جاده هموار کن برای تحصیلات نابینایان بعدی دانست. همانطور که نابینایان باید از لویی بریل که خط برجسته را ابداع کرد و امکان خواندن و نوشتن را فراهم آورد، تشکر کنند، باید از احمد رضا هم قدرانی نمایند که موانع جلوی راه تحصیل نابینایان را در ایران برداشت.
ادامه این مقاله
مقاله حاضر به همین جا تمام نمیشود بلکه در نظر دارم در هر شماره نشریه وزین مانا، مطلبی درباره احمدرضا بیاورم، درباره دانشگاه رفتن و تحصیلات دانشگاهی او، درباره معلمی و معلم شدن او، درباره کتابهایی که نوشته و درباره حدود بیست موضوع دیگر مقالاتی عرضه کنم.
جا دارد از متصدیان و مسئولان این مجله، آقایان شادکام، جمالی، سرمدی و دیگر مدیران تشکر کنم که با تلاش دائمی و مستمر درصدد رشد و گسترش فرهنگ نابینایی هستند.
مآخذ
اثری از بیبصری، احمدرضا، تهران، مؤلف، 1327؛
زندگینامه خودنوشت یا زندگی مادی و معنوی، چاپ شده در مجموعه اثری از بیبصری، تهران، 1327، 53ص.